جادوگر خون: بقا همراه یک ساکیباس
قسمت: 99
قسمت ۹۹: اراده خونی
پس از بازگشت به سطح آب، شعلههای سرخ بلافاصله شروع به حمله کردند. با این حال، قبل از اینکه حتی بتوانند گوشه لباسش را هم لمس کنند، زنگوله برنزی از جیب شلوار بای زهمین خارج و بالای سرش شناور شد و درخشش ضعیفی را منعکس کرد که آن دو را در بر گرفت.
بای زهمین دیوانهوار شروع به دویدن کرد و با دیدن سرعت ترسناکش، شانگوان هم غافلگیر شد اما در عین حال نگرانی هایش کاهش پیدا کرد.
او ناخودآگاه آهی از روی تسکین کشید و لرزش بدنش ناپدید شد تا با دیدن جنگل سوزان، نگران نبوده و بتواند مقداری روی پشت زهمین استراحت کند. مهم نبود که به کجا نگاه کند، تمام محیط را رنگ سرخ شعلهها پر کرده بودند.
پیش از این آتشسوزی گسترده و پس از کشتن مار مرتبه اول، شانگوان متوجه شد که آتش از جنوب تا شرق جنگل را احاطه کرده و در حال گسترش به سمت شمال است و عملاً مسیر خروجیاش را مسدود کرده. بدون داشتن گزینهای برای انتخاب، دریاچه را به یاد آورد و به آنجا بازگشت.
اگرچه درون زنگولهی برنزی، هنوز هم مقداری قدرت باقی مانده بود، اما با چابکی فعلیاش، نمیتوان فاصله بین مرکز جنگل تا خروجی را در کمتر از یک دقیقه طی کرد و او در نیمه راه گیر میافتاد.
اما خوشبختانه چابکی بای زهمین به اندازه ای بود که با داشتن پشتیبانی این سد جادویی، سالم از جنگل خارج شود.
* * *
بیرون از جنگل شعلهور جهشیافته، چنهه با نگرانی در کنار لیانگ پنگ منتظر بود.
پس از جمعآوری گویهای گنج و همچنین چند طومار مهارتی که توسط ثبت روح از موجوداتی که قبلاً کشته شده و تغییر شکل داده بودند، چنهه دست از نگاه کردن به سمت جنگل سوزان برنداشت.
«لعنت بهت، میشه اینقدر حرکت نکنی؟» لیانگپنگ در حالی که به چنهه نگاه میکرد نمیتوانست خودداری کند و بددهنیاش را آغاز کرد: «دو دقیقهست که اومدیم اینجا همش مثل فرفره از اینطرف به اونطرف میری و اعصابم رو بیشتر خرد میکنی!»
چنهه پاسخی نداد و بهنظر نمیرسید که به حرفهای لیانگپنگ گوش دهد. او فقط نگران شانگوان بود و مهم نیست که دیگران چه میگفتند، با شنیدن کلمات حالش تغییر نمیکرد.
کتابهای تصادفی

