جادوگر خون: بقا همراه یک ساکیباس
قسمت: 134
فصل ۱۳۴ - انتقال دولت!
وقتی گراز آهنی تقویت شده سقوط کرد، بازماندگانی که در داخل ساختمان به دنبال سرپناه میگشتند، با چشمانی پر از ناباوری به مرد جوانی که پشت این موجود عظیم الجثه ایستاده بود خیره شدند.
قبل از این، بازماندگان گاهی اوقات یه چیگانگ، دو منگ، لیسو و یانگپی را دیده بودند که مهارتهای خود را برای نمایش قدرت فعال میکردند تا به این ترتیب افراد بیشتری را به مبارزه تشویق کنند. به علاوه که میتوانستند تفاوت قدرتشان با بقیه را نشان داد و ترس در دلشان ایجاد کنند.
با این حال، این اولین بار بود که آنها فردی با این سطح از قدرت را میدیدند.
همه بهطور غریزی میدانستند که اگر گراز آهنی تقویت شده در اردوگاه ظاهر میشد و حملهای از همین نوع را انجام میداد، هیچکس نمیتوانست جلوی این خوی وحشی آن را بگیرد. حتی چهار رهبر قبلی نیز باید فرار کرده یا همانجا کشته میشدند.
وقتی بازماندگان مهارتها و قدرت هیولاوار چهار رهبر قبلی را دیدند، در ابتدا احساس ترس داشتند. اما هنگامی که آنها شاهد قدرت نمایی بای زهمین بودند، بیشتر احساسی از سر قدردانی، تعجب و احترام بود.
این احساس به این دلیل بود که وقتی قدرت بین دو انسان به جایی میرسید که درک آن به سادگی غیرممکن بود، ترس، حسادت یا نفرت بهطور خودکار به احترام و تحسین تبدیل میشد.
انسانها ذاتاً حریص و حسود بودند، اما آیا مگر همزمان خدایان مختلف را نمیپرستیدند؟ دلیل این پدیده را شاید بتوان این دانست که به قدرت خدایان نمیشد حسادت کرد چرا که فراتر از حدی بود که بتوان درکش کرد و از نداشتنش ناراحت بود.
حالا هم داستان تا حدودی مشابه آن بود.
بای زهمین به شمشیر شوانیوان حاضر در دست راستش نگاه کرد و آهی کشید. او واقعاً به یک سلاح جدید نیاز داشت زیرا قدرت شمشیر فعلیش توانایی سوراخ کردن لایه دفاعی دشمنان بالاتر از سطح ۴۰ را نداشت و حتی زمانی که موفق به سوراخ کردن لایه دفاعیشان میشد نیز، به صرف انرژی بالایی نیاز داشت.
در حال حاضر او باید به همین شمشیر بسنده میکرد زیرا بهدست آوردن یک سلاح جدید قویتر از چیزی که فعلا در اختیار داشت کار سادهای نبود. از این گذشته، شمشیر شوانیوان یک گنج نادر بود و در صدر رده خود قرا...
کتابهای تصادفی

