جادوگر خون: بقا همراه یک ساکیباس
قسمت: 226
فصل ۲۲۶ - تعیین وو ییجون و شرایط چنهه
وو ییجون، شانگوان و احتمالا همه افراد داخل سالن معتقد بودند که لیلی عاشق بای زهمین است یا حداقل بهطرز باورنکردنی جذب او شده است.
کسانی که داستان را میدانستند واقعاً کنجکاو بودند، زیرا نحوه ملاقات بای زهمین و لیلی در گذشته به هیچ وجه دراماتیک نبوده است، اما بهطرز عجیبی آنها در عرض چند ساعت از هر کس دیگری به هم نزدیکتر شدند.
از سوی دیگر، بای زهمین معتقد بود که سخنان لیلیث از این واقعیت ناشی میشود که او به کمکش نیاز دارد. نه در این لحظه، زیرا که او هنوز ضعیف بود، اما در آینده . در مورد عشق... راستش بای زهمین هیچ وقت بهش فکر نکرده بود.
از نظر او، لیلیث موجودی شریف و والا بود و به تمام معنا خیرخواه او بود. او مطمئن بود که حتی در میان موجودات برتر، زنان زیادی نمیتوانند در حد او باشند. خود لیلیث یک بار در گذشته این نکته را تایید کرده بود و بای زهمین احساس میکرد که او دروغ نمیگوید.
پس چگونه ممکن است موجودی مثل او که هرگز عاشق نشده بود و هرگز اجازه نداده بود مردی اورا لمس کند، عاشق کسی شود که نه تنها بینهایت ضعیفتر از هزاران مرد بود بلکه حتی به اندازه آنها خوشتیپ هم نبود؟ بای زهمین مغرور بود، اما فردی متکبر کورکورانه نبود.
چه چیزی باید به او پیشنهاد دهد تا باور کند که او دوستش دارد؟ پاسخ به قدری ساده بود که حتی نیاز به تفکر زیادی نداشت.
از نظر بای، هر بار که لیلیث با او شوخی میکرد و بازیگوشانه او را مسخره میکرد، چیزی جز سرگرمی و برای کم کردن حال و هوای سنگین در آن دنیای پر هرج و مرج نبود.
هرکسی میتوانست برای خودش قضاوت کند یا چیزهای مختلفی را فرض کند. اما فقط خود لیلیث میدانست که واقعاً همه چیز چگونه بود.
پس از یک سکوت جزئی که طی آن لیلیث نگاههای متفاوتی را دریافت میکرد، آه کوچکی شنیده شد که دوباره توجه همه را به خود جلب کرد.
نگاه همه به وو ییجون زیبا معطوف شد که به نظر میرسید تصمیمش را گرفته بود که حالا چه کاری انجام دهد.
چشمانش با دو چشم سیاه مرد جوانی که پشت میز چوب ماهاگونی بزرگ نشسته بود برخورد کرد و همزمان هزاران فکر در ذهنش مشغول بود. اما شاید، غالبترین فکر، فکری بود که به نوعی به او در تصمیم گیری کمک کرد.
به نوعی، وو ییجون احساس کرد که ورود به قلب بای زهمین احتمالا دشوارتر از رسیدن به سطح ۵۰ و تکامل به مرتبه دوم است. میزان تلاش لازم برای رسیدن به چنین چیزی به حدی بود که او حتی نمیتوانست آن را تصور کند.
تمام پیشرفتهای او تا کنون عملا بیثمر بوده و به جز لبخندهایی خفیف از جانب او، چیزی دیگری در مقابل دریافت نکرده بود. در واقع، حالا که او با دقت بیشتری نگاه میکرد، متوجه شد که در حالی که بای زهمین و لیلی ممکن است بهطور باورنکردنی نزدیک به نظر میرسند و اغلب با هم شوخی میکردند، به نظر میرسید که نوعی مانع نامرئی آنها را از هم جدا کرده است.
وو ییجون احساس کرد که این مانع نامرئی توسط خود بای زهمین ساخته شده است. اگرچه در حال حاضر لبخندی دوستانه روی صورتش بود، اما چشمانش که به تاریکی آسمان بیستاره و بدون ماه بود، کوچکترین احساسی را منعکس نمیکرد. نگاهش مثل نگاه شانگوان سرد بود، اما در عین حال متفاوت بود.
به نظر میرسید نگاه سرد بای زهمین نشان دهنده احتیاط، بیاعتمادی و حتی احتیاط بیش از حد باشد در حالی که نگاه سرد شانگوان نشان دهنده طرد شدن بود و باعث میشد همه ناخودآگاه از او دور شوند.
در گذشته چه اتفاقی برای او افتاده بود؟ چرا کسی را به قلبش راه نمیداد...
برای خواندن نسخهی کامل لطفا یک حساب کاربری بسازید.
درحال حاضر میتوانید کتاب جادوگر خون: بقا همراه یک ساکیباس را بهصورت گروهی و با تخفیف ۱۰ لی ۳۰ درصد خریداری کنید.
بعد از یکماه نیز تخفیفات روزانه ۵۰ درصدی برای شما فعال میشود.