جادوگر خون: بقا همراه یک ساکیباس
قسمت: 346
فصل346_مقدمات حرکت حاضر است: مهاجرت بزرگ آغاز میشود
پاکسازی سکوت مرگباری را تا چند ثانیه بر محیط حاکم کرده بود. نگاه همه به مرد جوانی که یک شلوار عرقگیر مشکی همراه با یک تیشرت سفید ساده و تمیز بر تن داشت معطوف شده بود. چهره مرد جوان بهقدری بیتفاوت بود که انگار نه جان دو نفر بلکه جان دو مگس را گرفته بود.
سه مرد مسلحی که شیائویانگ را همراهی میکردند، در حالی که به جسد رهبر سابق تیم خود نگاه میکردند از ترس به خود میلرزیدند زیرا که پی برده بودند رشته نخهای خونی که به شکل مرموزی در هوا شناو بودند تنها زمانی که پرتوهای آفتاب با زاویه مناسبی به آنها بتابد تا حدی قابل مشاهده میشوند.
بای زهمین بدون توجه به فریادها و التماسهای بازماندگان زانو زده با صدایی قاطع و سرد اعلام کرد: «شما سه نفر از دستورات سرپیچی کردین، از یک خائن در مسیر آزاد کردن یک اسیر حمایت کردین و روی همرزمای خودتون اسلحه کشیدن.»
«صب... صبرکن!»
«رئیس، لطفا به حرفهای من گوش کنید!»
...
آن سه نفر بلافاصله شروع به گریه، زاری و التماس کردند اما، بای زهمین بدون کوچک ترین توجهی به آنها سرش را به طرفین تکان داد و دستش را در هوا چرخاند.
سووش!سووش!سووش!
سه رشته نخ خونی با حرکت دست بای زهمین بلافاصله در هوا به پرواز درآمدند و بدن سه مرد مسلح را سوراخ و در یک چشم بر هم زدن جان آنها را گرفتند.
پس از سقوط جسمهای بیجان سه مرد مسلح، بای زهمین به فن بو نگاه کرد، افسر جوان در پی نگاه او از ترس به خود لرزید.
بای زهمین با اخم پرسید: «شانگوان بینگ شو کجاست؟»
با توجه به اظهارات او، شانگوان بینگ شو باید در همین اطراف باشد. بای زهمین مطمئن بود اگر شانگوان اینجا حضور داشت اون چهار تیکه آشغال قبل از اینکه این همه دردسر ایجاد کنند مرده بودند.
«خانم شانگوان...» فن بود بهدلیل عدم آگاهی به عنوان مناسب برای خطاب شانگوان بینگ شو، برای حرف زدن دچار تردید شده بود.
شانگوان نیز دقیقا مانند بای زهمین بود، اگرچه که هیچ رده بندی نظامی در ارتش نداشت اما با این حال، همه میدانستند که او از موقعیت فوقالعاده بالایی برخوردار است و بعد از بای زهمین رهبر دوم به شمار میآید بنابراین، همه با نهایت احترام با او برخورد میکردند.
«ایشون قبلا اینجا بودن و به ما دستور دادن همه جنایتکارا رو اعدام کنیم و گفتن که این دستور مستقیم شماست.» فن بو ادامه داد: «بعد از اون، ایشون با کاپیتان موقت لو یان و همراه یک تیم برای آماده سازی مقدمات راهپیمایی اینجا رو ترک کردند.»
چشمان بای زهمین بلافاصله با شنیدن این حرف، برقی از سر آگاهی زد.
درواقع، از آنجایی که او به مدت تقریبا یک ساعت در عمارت لو یان حضر بود و در جلسه با لو شیائویائو در مورد دستاورد ها و ضررهای دیشب به گفت و گو پرداخته بود. بنابراین، حضور شانگوان بینگ شو در این محل اصلا ضروری نبوده و غیاب او کاملا طبیعی است.
«متوجه شدم.» بای زهمین در نهایت سری به نشانه فهمیدن تکان داد و سپس درحالی که بازماندگان زانو زده را نگاه میکرد با خونسردی گفت: «اینا هم بخشی از کسایین که دیشب مزاحمت ایجاد کردن؟»
«بله...» فن بو سری تکان داد و با احترام گفت: «فرمانده فو شوفنگ و کاپیتان نان گونگیی چونکه نمیدونستن رئیس میخواد با اونها چیکار کنه اونا رو دستگیر و به مرکز منتقل کردن.»
بای زهمین متوجه شد که در میان آنها مردان جوان، زنان، حتی یک مرد بالای ۵۰ سال با صورتی پوشیده از چین و چروک حضور دارد. همه آنها در حالی که روی زانوهایشان نشسته بودند و دست و پاهایشان را محکم به هم بسته بودند با چشمانی ملتمسانه به او نگاه میکردند و بیصدا گریه میکردند.
بای زهمین برای درک دلیل اینکه چرا نان گونگیی و فو شوفنگ بلافاصله این افراد اعدام نکرده بودند و به جای آن ...
کتابهای تصادفی



