جادوگر خون: بقا همراه یک ساکیباس
قسمت: 365
فصل ۳۶۵ - سخت کوشی وویی جون
بای زه مین پس از مدتی که به نظر ابدیت بود، سرانجام کنترل خود را به دست آورد.
آهسته دستانش را با لطافت روی شانه های کوچک زنی که به او چسبیده بود گذاشت... و با ملایمت او را به عقب هل داد.
وویی جون شوکه شد و برای یک لحظه احساس گریه کردن کرد، زیرا احساس کرد که اعتراف او رد شده حتی وقتی یک کلمه هم نگفته است. که البته ضروری نبود، چرا که سخت بود مستقیم تر از این باشی.
خوشبختانه یا شوربختانه، همانطور که وویی جون احساس میکرد همه چیز جلو و درون او در حال فروپاشی است، سخنان بای زهمین او را آرام کرد.
«باید بریم داخل. ما کارهای زیادی برای محول کردن داریم. برای این لحظات گرم وقت داریم، فقط الان زمان خوبی نیست.»
در حالی که به همه نگاه میکرد، صدایش آرام بود و چشمانش مثل دریاچه ای که سال های بی شماری بی هیاهو بود ساکت بود. حتی نوع نگاهش به وویی جون هم علیرغم اتفاقی که افتاده بود اصلاً معذب نبود.
«آ-آره.» وویی جون با عجله سری تکان داد و در حالی که سرخی کمی روی صورت کودکانهاش بود به چشمانش نگاه کرد. «با اومدن این همه بازمانده به پایگاه، تغییر در ساختار کلی خیلی زیاد میشه. علاوه بر این، موردای زیادی هم توی این مدت اتفاق افتاده که نیاز به بررسی فوری داره.»
بای زه مین با دیدن اینکه زن مقابلش موضوع را کش نداده، خیالش مخفیانه راحت شد. او بعدا زمانی پیدا میکرد که این مسئله را حل کند، فقط الان وقتش نبود.
شانگوان بینگ شو هم سرش را به نشانه تایید تکان داد و قبل از اینکه چنهه بتواند چیزی را که در ذهنش بود بگوید، وارد خودرویی شد که چند لحظه پیش از آن خارج شده بود. سپس، از بیرون، تصویر او از شیشه جلویی خودرو دیده میشد که به چند تن از رهبران منتظر در کاروان دستور میداد.
چنهه مخفیانه لبخند تلخی به لبش نشست و سپس، لبخند زورکیای زد. در پایان نیز سرش را تکان داد و پس از احوالپرسی بای زه مین و بقیه به سمت جیپ نظامی رفت.
...
عضویت تقریباً پنج هزار بازمانده برای روستای آغازین کار ساده ای نبود. اگر این پنج هزار به تدریج و آهسته به هم میپیوستند، همه چیز می توانست بسیار ساده تر باشد، اما وقتی همه آنها ناگهانی به هم می پیوندند، همه چیز کمی بیش از حد پیچیده می شود.
بازماندگان جدید با توجه به موقعیتهای مختلف خود در داخل حزب، به خانه نیاز داشتند، فضاهایی که روزانه در آن مواد غذایی امدادی توزیع میشد نیاز به گسترش داشتند، کسانی که در کمپ شمال قدرت و اعتبار داشتند باید با تغییر، وفق پیدا می کردند، آرام آرام افراد بالا دستی روستای آغازین را شناخته، و....
خیلی چیزها بود که نیاز به زمان داشت و این چیزی نبود که بتوان فقط در یکی دو روز ترتیبش را داد.
خوشبختانه، بای زه مین از کمک افرادی مانند سای جینگیی برخوردار بود، که نه تنها ارتش قدرتمندی از تکاملدهندههای روح را رهبری میکرد، بلکه در س&یاست نیز از قدرت بالایی برخوردار بود.
با سای جینگیی، لو شیائویائو، وویی جون، و چند نفر دیگر که بهصورت تیمی کار میکردند، همه چیز آرام آرام شروع به شکلگیری کرد. تنها کاری که بای زهمین میبایست انجام میداد این بود که دستورات را از پشت صحنه محول کند و در مواردی که به نوعی به مزاجش خوش نمیآمد، تغییرات جزئی ایجاد کند.
* * *
چهار روز دیگر هم در یک آن گذشت و روستای آغازین به شدت پر سر و صدا شده بود.
بای زه مین در خیابان های سازمانش قدم می زد و با مشاهده اوضاع و احوال اطرافش احساس غرور در دلش پدید آمد.
در زمان غیبت او، دیگر رهبران هم اهمال کاری نکردند، زیرا اگرچه روند فتوحات کند شده بود، اما تعداد سرزمین های بازمانده و تحت کنترل حزب او به طور پیوسته در حال افزایش بود.
در این مرحله، حزب بای زه مین بیش از ۸۰۰۰ بازمانده داشت که...
کتابهای تصادفی

