جادوگر خون: بقا همراه یک ساکیباس
قسمت: 447
فصل 447 - تهاجم: 1 در مقابل 20،000،000! (قسمت 1)
بعد از حدود ده دقیقه، دوقلوها ون یان و ون یون بالاخره گریه کردن را متوقف کردند.
شانگوان بینگشو با دیدن اینکه چگونه دو دختر برای مدت طولانی بدون اینکه اشکهایشان قطع شود، گریه میکردند، طوری که انگار غدد اشکی آنها بینهایت است، آهی در قبلش کشید.
گریه کردن برای ده دقیقه و حتی بیشتر چیزی بود که احتمالاً بسیاری از مردم در زندگی خود تجربه کرده بودند. با این حال، نحوه گریه ون یان و ون یون در آن ده دقیقه واقعاً عذاب آور بود تا جایی که این دو دختر بارها نفس کم آوردند.
دیدن کودکان بیگناهی که آرامش و خوشبختیای که باید بهطور طبیعی از آن لذت میبردند را از دست دادهاند، چندان خوشایند و لذت بخش نبود.
در آن ده دقیقه شانگوان بینگشو چند خودرو زرهی را دید که از دروازه شمالی اردوگاه به سمت غرب در حال حرکت بودند. آنهایی که سریعتر بودند از کنار آنها رد شدند و حتی تعدادی از سربازان وتکاملدهندگان روح برای کمک به وضعیت آنها ایستادند.
شانگوان بینگشو پس از شنیدن گزارش یک سرباز با خود زمزمه کرد «پس ییجون مسئولیت این افراد رو به عهده گرفت.» لبخند غرورآمیز کمرنگی برای یک لحظه روی صورتش ظاهر شد و بلافاصله ناپدید شد و باعث شد همه فکر کنند که این توهمی بیش نیست.
در حدود نیم ساعت، وو ییجون توانسته بود تا حدی اعتماد و اطاعت سربازان و نیروهای مختلف پایگاه را جلب کند؛ حتی اگر مجبور بود از هویت خانوادگیاش برای این کار استفاده کند. تعلق به خانواده وو نیز امتیازی بود که در مواقع ضروری مورد استفاده قرار میگرفت.
فقط شانگوان بینگشو نمیفهمید که چرا یک فرد مغرور مانند دوست دوران کودکیاش از قدرت خانوادهاش استفاده میکند در حالی که در واقعیت به ندرت چنین کاری انجام میدهد.
تقریباً یک یا دو دقیقه بعد، نیروها دوباره به راه افتادند و شروع به استقرار در مناطق حساس برای دفاع از اردوگاه بایکوان در دروازه غربی کردند. تنها حدود دوجین مرد مسلح پشت سر ماندند و به فرماندهی شانگوان بینگشو شروع به جابجایی آوار خانههای ویران شده در نبرد قبلی و کمک به بازماندگانی کردند که زنده به گور شده بودند.
اگرچه تعدادی مجروح وجود داشت، اما هیچ چیز خیلی جدی وجود نداشت، و پس از شنیدن این که غرامت غذا دریافت خواهند کرد، این بازماندگان حتی آرزو کردند که برای بار دوم زنده به گور شوند تا کمی بیشتر دریافت کنند.
در آن لحظه ون یون و ون یان از کامیونی که در آن بودند پایین پریدند و با اضطراب به اطراف نگاه کردند. این دو دختر هنوز از مردم میترسیدند و دیدن چنین جمعیت زیادی ترس آنها را بیشتر میکرد.
بازماندگان شروع به ترک خانههای خود کرده بودند و به آرامی خبر شکست ارتش اردوگاه بایکوان در منطقه غربی تأسیسات پخش شد.
این بازماندگان عادی خیلی نگران این نبودند که چه کسی در جنگ شکست خورد یا چه کسی برنده شد. از نظر آنها فرقی نمیکرد که چه کسی حاکم باشد، زیرا آنها قدرت انجام یا تغییر چیزی را نداشتند. بنابراین، تنها چیزی که واقعاً به آن اهمیت میدادند این بود که حالا که دولت در شرف تغییر است، چه چیزهایی دریافت خواهند کرد.
به هر حال، صرف نظر از زمان یا موقعیت، انتقال دولت همیشه تغییر ایجاد میکند. بازماندگان اردوگاه بایکوان فقط میتوانستند امیدوار باشند که این تغییرات به سمت بهتر شدن باشد.
حداقل، و با توجه به اینکه طرف مقابل موفق شد نیروهای مسلح اردوگاه را شکست دهد، طبیعتاً قدرت آنها باید کاملاً برتر باشد. سپس، هنگامی که دو ارتش به یکدیگر پیوستند، ایمنی بازماندگان باید کمی افزایش یابد. این جنبه به تنهایی باعث رضایت و تسکین بسیاری شد.
دوقلوه...
کتابهای تصادفی

