NovelEast

جادوگر خون: بقا همراه یک ساکیباس

قسمت: 497

تنظیمات

فصل۴۹۷: بخشی از حقیقت پشت طومارهای مهارت

ماد آهی کشید و با لبخندی پیچیده به تاناث نگاه کرد و گفت: «به خاطر خودتم که شده نباید دروغ بگی، فرزندم. اگر دروغ بگی، تنها چیزی که در انتظارته نابودی هستش و حتی نژاد تو هم ممکن است مجبور باشد عواقب آن را تحمل کند.»

تاناث وقتی صدای ارباب آسمان را شنید، منجمد شد و وقتی سرش را به سختی بلند کرد، چشمانش در حالی که با چشمان طلایی اوریل روبرو شد، به خود لرزید.

فرستاده ارشد زیبا اوریل که چشمانش قبلا به اندازه طلا زرد بود، کمی تغییر کرده بود. آن چشمان طلایی که قبلا فقط طلایی بودند، اکنون یک صلیب سفید نازک داشتند که از بین مردمک چشم می‌گذشت و وقتی به تاناث نگاه می‌کرد، موج عجیبی از مانا به طور مداوم از نگاهش آزاد می‌شد.

امپراتور نژاد آشورا احساس می‌کرد که انگار کسی به روحش نگاه می‌کند. انگار که تمام اسرارش در زیر آن نگاه آشکار شده بود؛ انگار که هیچ دروغی نمی‌توانست از آن چشم‌ها پنهان شود.

در آخر، چهره امپراتور تاناث چند بار عوض شد انگار که داره با خودش مي‌جنگه بعد از چیزی که به نظر می‌رسید یک ابدیت است و تحت نگاه شدید اوریل، او آهی کشید و به لوسیفر نگاه کرد قبل از اینکه با صدای آهسته اما روشن بگوید: «اعلی‌حضرت، من واقعا جرات دروغ گفتن به شما را ندارم.»

تاناث، برای اولین بار در چند هزار سال زندگی‌اش، زانوهایش را خم کرد و وقتی زانوهایش زمین را لمس کرد به آرامی به زانو افتاد. برای زنده ماندن، این امپراتور پرافتخار و مغرور هیچ تردیدی در زانو زدن در برابر موجودات دیگر نداشت و بسیار کم‌تر از آن با توجه به اینکه هر یک از موجودات در مقابل او موجودات بسیار فراتر از آنچه که می‌توانست تحمل کند هستند.

«آن انسان به نام بای زه‌مین در واقع از یک طلسم جادویی استفاده کرد که به اون اجازه می‌داد تا جاذبه نیزه سه شاخه اتش غول پیکر را افزایش دهد. دقیقا همین مهارت بود که تقریبا قدرتمندترین مانع من را نابود کرد و حتی اگر من نمی‌توانم این واقعیت را انکار کنم که شاید او گنجینه‌ای را برای تقویت قدرت جادوی خود فعال کرده باشد، حقیقت این است که در زندگی من هرگز شاهد حمله جادویی نبوده‌ام که قادر به مقایسه با یک طلسم جادویی 8 دایر‌ه‌ای از نژاد آشورا من باشد، که توسط یک وجود مرتبه اول اجرا می‌شد.»

جایی که قبلا به عنوان میدان جنگ استفاده می‌شد و زندگی ده‌ها هزار نفر از دست رفته بود، وقتی امپراتور تاناث سخنرانی‌اش را تمام کرد، در سکوت مرگباری فرو رفت. فقط پژواک صدایش که کلماتی به سنگینی فولاد را حمل می‌کرد در خلأ شناور مانده بود که انگار دلش می‌خواست همه آن کلمات را در سرشان حک کنند.

«که ‌این ‌طور.» لوسیفر بعد از چند ثانیه سکوت سرش را تکان داد.

هر جناح روش‌های خاص خود را برای کشف اینکه آیا کسی دروغ می‌گوید، داشت. اگرچه این روش‌ها محدودیت‌های مشابهی با آینه قلبی داشتند که بای زه‌مین مدت‌ها پیش به دست آورده بود، اما یک موجود مرتبه چهارم به هیچ وجه نمی‌توانست از آن‌ها اجتناب کند مگر اینکه گنجینه‌ای حتی قدرتمندتر از آن داشته باشند.

علاوه بر این، با توجه به اینکه امپراتور نژاد آشورا حاضر بود همه غرور خود را کنار بگذارد فقط برای دریافت کمی رحمت و درک از آن‌ها، نه لوسیفر و نه هیچ یک از حاضرین معتقد نبودند که او جرات دروغ گفتن را داشته باشد، زیرا می‌داند که زندگی او به آن بستگی دارد.

نیکولای با صدای بلند پرسید: «هی، لوسیفر این مهارت دستکاری جاذبه همون چیزیه که من فکرش رو می‌کنم؟»

لوسیفر به رهبر خون‌خواهی جاودانه نگاه کرد و آهی کشید و سرش را به شدت تکان داد: «درست فکر می‌کنی. این همون مهارت 1,000,000 سال پیش هستش.»

وقتی این را شنیدند، بیان و حالت بیشتر وجودهای مرتبه بالا به شدت زشت و بد شد. به خصوص وجود مرتبه ششم و هفتم؛ چهره همه آن‌ها کمی زشت شد و فقط یک اقلیت موفق به حفظ آرامش خود در ظاهر شدند....

برای خواندن نسخه‌ی کامل لطفا یک حساب کاربری بسازید. درحال حاضر می‌توانید کتاب جادوگر خون: بقا همراه یک ساکیباس را به‌صورت گروهی و با تخفیف ۱۰ لی ۳۰ درصد خریداری کنید. بعد از یک‌ماه نیز تخفیفات روزانه ۵۰ درصدی برای شما فعال می‌شود.

کتاب‌های تصادفی