جادوگر خون: بقا همراه یک ساکیباس
قسمت: 545
فصل 545 – لیلیث در مقابل شانگوان بینگ شو (قسمت 2/3)
لیلیث با سرعت نور، به بدن بای زه مین میرسد، درست قبل از اینکه سرش به زمین بخورد. او با عجله بای زه مین را در آغوش میگیرد و با بالاترین سرعت و ملایمت، او را روی پشتش میگذارد تا بدنش در حالت عمودی، قرار بگیرد.
شیائو شیائوی کوچولو، بلافاصله با دیدن بیهوش شدن بای زه مین، کمی عصبی میشود. به نظر میرسد که این دلفین صورتی کوچک، واقعا انسانی را دوست دارد که به تازگی ملاقات کرده است، چرا که نه تنها مثل نوزادی که به خاطر نبود نزدیک ترین خویشاوندانش گریه میکند شروع به جیغ زدن کرد، بلکه ناخودآگاه، شروع به حرکت کرد تا به صورت بای زه مین برسد و به او نگاه کند، در حالی که چشمان درشتش پر از احساس نگرانی است.
لیلیث، موقتا به حیوان صورتی کوچک، توجهی نکرد چرا که تمام توجهش، صرفا و منحصرا روی مردی است که به تازگی، هوشیاری خود را از دست داده است. او اخم میکند و اولین کاری که انجام میدهد این است که مطمئن میشود که نبض بای زه مین، ثابت است. چیزی که او در یک ثانیه تاییدش میکند و از اینکه ضربان قلبش به اندازه ی ضربان یک گاو وحشی قدرت دارد، احساس راحتی میکند.
هرچند که لیلیث یک موجود مرتبه ی ششم است، اما در مورد شفا یا کاهش اثرات منفی وضعیت، تا حدودی ناکارآمد است چرا که مهارت هایش، عمدتا روی کنترل جمعی متمرکز است. خواه در زمینه ی فیزیکی، جادویی یا روحی. اما حتی اگر می توانست کاری در این مورد به انجام برساند، باید بپذیرد که ثبت روح، او را در این زمینه مجازات کند. به این ترتیب، او نمی تواند کار زیادی انجام دهد.
تنها چیزی که لیلیث را به شدت تسکین میدهد این است که بای زه مین به جز مشکل تنفسی و عرقی که روی صورتش نشسته، هیچ نشانه ی عجیبی که نشان دهنده ی آسیب دیدگی اش باشد، ندارد.
لیلیث در حالی که با یک دست، صورت بای زه مین را نوازش میکند، به آرامی زمزمه میکند: «این شیطون کوچولو احتمالا دوباره زیادی به خودش فشار آورده.»
او تا حدی پیش میرود که نسیمی که از چهار جهت میوزد را کمی خنک میکند تا به دمای بالای بدن بای زه مین کمک کند که به حد تعادل برسد.
حتی بدون اینکه در کنارش بوده باشد، لیلیث به وضوح می تواند بفهمد که چه اتفاقی افتاده است.
با توجه به اینکه او از تعداد زیاد زامبی های روی پل بین دو منطقه کاملا آگاه است و با توجه به اینکه در گذشته، بای زه مین با او در این مورد صحبت کرده بود که اگر بیست میلیون زامبی به دلیل وجود دو منطقه ی بزرگ در آنچه چه باید کرد؛ و با وجود پلی که شهر های شمالی و جنوبی را به هم وصل میکند، مشخصا واضح است که او بیش از آنچه که باید به خودش فشار آورده تا همه ی شان را در سریع ترین زمان ممکن، از بین ببرد.
علاوه بر این، با توجه به وضعیت نسبتا اسف بار پل، لیلیث می توانست دقیقا قضاوت کند که نبردی که در اینجا انجام شده، احتمالا بسیار چالش برانگیز تر از آن چیزی است که بای زه مین در برخورد اول، با آن مواجه شد. در غیر این صورت، بیست میلیون زامبی طبقه بندی نشده، غیر ممکن است که موجودیتی را که قادر به رویایی با موجودات مرتبه ی سوم، مانند او، باشند را به این وضعیت بد بیندازند.
نگاه لیلیث بر روی صورت بای زه مین گم میشود و حتی نمی داند که در مورد این وضعیت، چه احساسی باید داشته باشد چرا که ده ها فکر مختلف در ذهنش میگذرد.
بای زه مین، بدون شک خوش تیپ است، اما لیلیث موجودات برتری مانند لوسیفر، ماد، نیکولای و غیره را دیده است. وجود هایی که اساسا در ظاهر، اوج کمال را در جهان هستی، به نمایش میگذارند. از این رو، آشکار است که با وجود این که گویی در حالت خلسه به چهره ی او خیره شده، آنچه او را در این حالت هیپنوتیزم مانند نگه داشته، چیز دیگریست.
«این شرور کوچول...
کتابهای تصادفی
