NovelEast

جادوگر خون: بقا همراه یک ساکیباس

قسمت: 598

تنظیمات

فصل 598: رنسانس چین و وضعیت پدر وو یی‌جون

یک ساعت بعد بای زه‌مین چادر وو یی‌جون را ترک کرد.

پس از حدود ۶۰ دقیقه گپ زدن با او، بای زه‌مین بالاخره احساس آرامش بیشتری پیدا کرد. آن دو توانسته بودند به توافق خوبی برسند. آنطور که احتمالاً هر دو می‌خواستند کامل نبود، اما به اندازه‌ای خوب بود تا در موقعیتی که در آن قرار داشتند، نعمت محسوب شوند.

بای زه‌مین در قلبش احساس پیچیده‌ای داشت زیرا هم امیدوار بود که والدین وو یی‌جون به دلایل واضحی در امان باشند و آسیبی ندیده باشند زیرا نمی‌خواست او رنج بکشد، و هم امیدوار بود که آن پایگاه عظیم هیچ ربطی به آن‌ها نداشته باشد. به این ترتیب، بای زه‌مین به سادگی می‌توانست تمام مخالفان را با قدرتی وحشیانه درهم بشکند و قلمرو دشمن را بسیار آسان‌تر از برنامه‌ریزی و در نظر گرفتن جزئیات زیاد به دست آورد.

متأسفانه، اگر والدین وو یی‌جون زنده بودند، به احتمال زیاد آن پایگاه توسط وو ککیان رهبری می‌شد، زیرا بای زه‌مین شک داشت که شخصی که توسط خود شانگوان بینگ‌شو به عنوان باهوش و جاه‌طلب توصیف می‌شد، اجازه دهد چنین قدرت وحشتناکی در قلمرو‌اش به پا خیزد.

بنابراین، با وجود اینکه کمی مشکل ساز بود، بای زه‌مین ترجیح می‌داد که پدر و مادر وو یی‌جون زنده باشند و برای او دردسر ساز شوند تا اینکه سرازیز شدن اشک‌های آن دختر معصوم را ببیند.

«ببین اینجا چی داریم...» لیلیث درحالی که هنوز برای دیگران نامرئی بود، درخشید و در مقابل بای زه‌مین ظاهر شد. او دست‌هایش را پشت سرش درهم قلاب کرد، با لبخندی ملایم به او نگاه کرد و گفت: «به نظر می‌رسه که مهارت قلب سنگیت به شدت ضعیف شده. تو هم متوجه تغییرات توی رفتارت شدی؟»

بای زه‌مین بی‌صدا سر تکان داد.

غیرممکن بود که متوجه تغییرات نگرش خود نشود. پیش از این، بای زه‌مین قطعاً از روش‌های نه چندان خوبی برای به دست آوردن قدرت پایگاه دشمن پیدا می‌کرد، حتی اگر به معنای غمگین کردن وو یی‌جون بود. به هر حال، در گذشته تنها هدف نهایی برای او مهم بود و نه وسیله‌ای که برای رسیدن به آن استفاده می‌شد.

با این حال، بای زه‌مین کنونی دیگر ماشین جنگی نبود. او حداقل می‌توانست با نزدیکانش همدردی کند، هرچند که از اعضای خانواده‌اش نبودند.

«هاها...» لیلیث با خوشحالی خندید و بدون هیچ اثری ناپدید شد.

بای زه‌مین در حالی که به سمت چادرش می‌رفت از هوا پرسید: «... لیلیث، چرا وقتی شخصیتم مهربون‌تر می‌شه، خوشحال‌تر از وقتی می‌شی که قوی‌تر می‌شم؟»

اما پاسخی دریافت نکرد.

در آخر سرش را تکان داد و لبخند تلخی زد. پرسیدن فایده‌ای نداشت، او می‌دانست که اگر لیلیث نمی‌خواست به چیزی پاسخ دهد، احتمالاً نظرش را تغییر نمی‌داد حتی اگر ستارگان همزمان منفجر می‌شدند.

* * *

روز بعد.

در منطقه جنوب، بازماندگان مسئول حفر چاه بزرگ که بیش از ۱۰۰ کیلومتر تا دو طرف امتداد داشت، مشغول به کار بودند. ساعت، ۹ صبح را نشان می‌داد و حدود ۳ ساعت قبل از ناهار بود، بنابراین همه پس از اینکه ۳ ساعت پیش صبحانه خوردند کاملاً پرانرژی بودند.

آن سوی محوطه ارتش، گروهی از مردم جمع شده بودند.

«اوانجلین، همه چیزو به تو می‌سپارم.» بای زه‌مین به زن خارجی روبرویش نگاه کرد و کمی لبخند زد.

«البته.» اوانجلین طبق معمول وقتش را با حرف زدن تلف نکرد و با بی‌تفاوت سری تکان داد.

بای زه‌مین خندید و سرش را تکان داد.

او اوانجلین را سومین پیرو وفادار خود ساخته بود. با کنار گذاشتن سای جینگ‌یی و کانگ لان، او اولین نفر بود.

اوانجلین اوایل امروز، به دنبال بای زه‌مین رفته بود تا درمورد اطلاعاتی که از تکامل دهنده روح زن گ...

برای خواندن نسخه‌ی کامل لطفا یک حساب کاربری بسازید. درحال حاضر می‌توانید کتاب جادوگر خون: بقا همراه یک ساکیباس را به‌صورت گروهی و با تخفیف ۱۰ لی ۳۰ درصد خریداری کنید. بعد از یک‌ماه نیز تخفیفات روزانه ۵۰ درصدی برای شما فعال می‌شود.

کتاب‌های تصادفی