جادوگر خون: بقا همراه یک ساکیباس
قسمت: 697
فصل ۶۹۷: علاقه فنگ تیانوو و همدردی منگ چی
بای زهمین در نهایت پس از دقایقی در نظر گرفتن و نظرخواهی از دیگران به این نتیجه رسید که با وجود اینکه خیلی چیزها قابل تامل بود، واقعاً جای فکر کردن وجود نداشت و این موضوع از دیدگاه او کاملاً خندهدار بود.
این درست بود که بای زهمین باید احتمال نبردی بین موجودات قدرتمند در داخل و نابودی تقریباً کامل ناوگان را در نظر میگرفت. و همچنین این واقعیت که امنیت زیردستان و خواهرش در چنین شرایطی تضمین نمیشد. حقیقت این بود که بیشترین احتمال زنده ماندن آنها و آسیب نرسیدن به نابودگر آسمان تنها در صورتی اتفاق میافتاد که بتوانند از جنگ جلوگیری کنند.
همانطور که ملکه مورچههای بافنده در ابتدا به آن اشاره کرده بود، اگر واقعاً میخواست به آنها آسیب برساند، دیگر نیازی نبود که حضور خود را به آنها اعلام کند. البته بای زهمین و دیگران نیز نمیتوانستند این واقعیت را نادیده بگیرند که شاید ملکه مورچه با وجود حضور در اتاق فرمان نمیتوانست از عملکرد حمله حلقهی جادویی استفاده کند یا دلایل دیگری وجود داشت که نمیگذاشت هیچ کدام از آنها برای یافتن موقعیتی دوستانه، حالت دفاعی خود را بیشتر از حد لازم کنار بگذارند.
«سخت میشه.» بای زهمین آهسته آهی بیرون داد و به موضوع مهمی اشاره کرد: «شک دارم که ملکه مورچههای بافنده بخواد کنترل ناوگان جنگی رو رها کنه و من هم به راحتی تسلیم نمیشم...»
چیزی که بای زهمین به آن اشاره نکرد، اما همه در دل میدانستند، این بود که میلیونها و میلیونها مورچه بافنده را سلاخی کردند. اگر تعداد تخمهای نابود شده و نوزادان کشته شده را بشمارند، این تعداد میتوانست چندین برابر شود.
اگر ملکه مورچههای بافنده از ناحیه سر مریض نبود یا قدیس نیکوکار تناسخ یافتهای نبود، نه بای زهمین و نه هیچکس دیگری باور نمیکردند که بتواند آنها را ببخشد. اصلا معنی نداشت.
شیایا در حالی که به آن سوی راهرو نگاه میکرد، پرسید: «رهبر، حالا چیکار کنیم؟» در سُر خورده بود و دیگر قابل مشاهده نبود، بنابراین همه میتوانستند مسیر جدیدی را ببینند که اکنون کاملاً در دسترس آنها قرار داشت. چشمانش را به سوی بای زهمین چرخاند و با اخم خفیفی پرسید: «همه با هم به اتاق فرمان کشتی بریم؟»
همه به بای زهمین نگاه کردند و منتظر پاسخ او بودند. سوال شیایا بسیار مهم بود. همانقدر که پاسخ بای زهمین به زودی خواهد بود.
بای زهمین فوراً پاسخی نداد و در عوض لحظهای به دقت فکر کرد. با اینکه ملکه مورچهها قبلاً به او گفته بود که زمانش را شمرده بود و بای زهمین تخمین میزد که احتمالاً به زودی خواهد مرد، نمیتوانست کاملاً به سخنان او اعتماد کند و اگر در قضاوتش اشتباه میکرد، زندگی زیردستان قدرتمند و یکی از عزیزانش را از دست میداد.
بای زهمین میتوانست به سادگی اجازه دهد زمان بگذرد تا ببیند آیا ملکه مورچههای بافنده تظاهر میکرد یا نه، که در نهایت به پیروزی او از هر نظر منجر میشد. اما انجام این کار خطرات شدیدی را نیز به همراه داشت که باید در نظر گرفته میشد.
بهعنوان مثال، اگر ملکه مورچههای بافنده واقعاً بعد از ۵۰ دقیقه یا بیشتر میمرد، بای زهمین و تیمش زمان بسیار سادهتری برای کنترل ناوشکن آسمان خواهند داشت. با این حال، اگر او واقعاً بمیرد و معلوم شود که حقیقت را میگفت، ممکن بود بای زهمین اطلاعات یا چیز مهمی را از دست بدهد که منجر به پشیمانی ابدیاش میشد.
این نکته نیز وجود داشت که اگر ملکه مورچههای بافنده قبل از مرگش، متوجه میشد که بای زهمین قصد داشت اجازه دهد او همینطور بمیرد و او را وادار به تلف کردن آخرین لحظاتش کرده بود،...
کتابهای تصادفی

