NovelEast

جادوگر خون: بقا همراه یک ساکیباس

قسمت: 738

تنظیمات

فصل ۷۳۸: معرفی لیلیث به خانواده اش (قسمت ۲)

«پدر، بهتره به رانندگی ادامه دهید.» بای زه‌مین گفت و گلویش را صاف کرد. قیافه‌اش جدی بود و با صدایی عادلانه گفت: «اگر در نهایت باعث ترافیک شدید چی؟»

گوشه دهان بای دلان با شنیدن کلماتی که پسرش گفت چندین بار تکان خورد و ون یان نتوانست جلوی خنده بلندش را بگیرد، انگار که یک جوک خوب شنیده باشد.

«برادر بزرگ بای، من فکر نمی‌کنم افراد زیادی با انقدر ماشین وجود داشته باشند که بخواهند یک ترافیک تراژیک ایجاد کنند!»

«هههه… برادر بزرگ بای، تو خیلی بزرگی اما این رو نمی‌دونی؟ به نظر می‌رسد که خواهر بزرگ لینگ ‌شین درست می‌گفت که تکامل‌دهنده‌های روح نوع قدرت خیلی باهوش نیستند!»

«... ون یون، اخیراً احساس می‌کنم همه حرف هات به دلایلی برای من توهین آمیز اند.»

بای زه‌مین تقریباً با شنیدن مکالمه دخترهای کوچک در صندلی عقب، سه لیتر خون بیرون ریخت و همان جا مرد. مخصوصا دوقلوهای ون! ون یون حتی به لو نینگ کوچولو که هیچ ربطی به این موضوع نداشت اجازه نمی‌داد بره!

آیا آن دختران قصد داشتند او را با حمله قلبی بکشند یا چیزی؟! چرا الان از او حمایت نمی‌کردند؟!

بای زه‌مین برگشت و با چشمانی خشن به آن‌ها نگاه کرد که گویی به آن‌ها هشدار می‌داد که دیگر چیزی نگویند و دوقلوهای ون در حالی که صورت خود را پوشانده بودند فریاد می‌زدند و می‌خندیدند و وانمود می‌کردند که از هیولای شیطانی بزرگ به نام بای وحشت دارند.

اما آن‌ها به این راضی نبودند، بای زه‌مین به سختی رو به پدرشان برگشته بود که صدای خنده دختران را شنید که در یک گروه کر می‌خواندند:

«او یک دوست دختر داره!»

«او یک دوست دختر داره!»

«ههه، خیلی منزجر کننده»

«ون یون، ای دختر پررو، وقتی بزرگ شدی و دوست پسر پیدا کردی، این بابا قطعا حرف‌هات را به تو یادآوری می‌کنه!» بای زه‌مین واقعاً نمی‌دانست که بخندد یا گریه کند، وقتی به غرغر کردن سه دختر کوچولو گوش می‌داد، مخصوصاً آخرین نظر ون یون.

حتی بای دلان در صورتش حالتی داشت که نمی‌دانست بخندد یا گریه کند، واقعاً به نظر می‌رسید که مرد سعی می‌کند احساسات خود را درک کند در حالی که به کلمات پر از معصومیت سه شیطان کوچک که در صندلی عقب نشسته‌اند گوش می‌داد.

«پدر، برو به سمت خونه.» بای زه‌مین آهی کشید. قیافه‌اش جدی بود و با چشمان سیاهش و همانند لحن پدرش به چشم های او خیره شده بود و گفت: «امشب، من دوست دارم شما، مادر و منگ چی با فردی که برای من مهمه آشنا کنم.»

چشمان بای دلان با شنیدن کلماتی که پسرش بر زبان آورد برق زد. مرد با تکان دادن سرش به نشانه موافقت به شدت از احساسات بی‌شماری خفه شد. بدون هیچ حرفی، وسیله نقلیه را روی دنده اول گذاشت و در حالی که به خانه برمی گشت، به آرامی سرعتش را افزایش داد.

بای زه‌مین از گوشه چشم پدرش را تماشا کرد و مخفیانه آهی کشید.

بای دلان مردی بود که به اصطلاح قدیمی بود. او به ندرت احساسات خود را نشان می‌داد، و اغلب اوقات او و بای زه‌مین در گذشته با هم درگیری داشتند زیرا شخصیت آن‌ها کاملاً مشابه بود. با این حال، درست مانند پسر، احساسات پدر واقعی بود و هر بار که آن‌ها را نشان می‌داد به این دلیل بود که قلبش غرق شده بود.

بای زه‌مین با دیدن لرزش دست‌ها و حرکت بی‌اختیار پاهای پدرش فهمید که پدرش خوشحال است اما بیشتر عصبی و نگران چیزی است.

بای زه‌مین احمق نبود، او طبیعتاً فهمید که منبع عصبی بودن پدرش و دلیل نگرانی او چیست. اگر چیزی وجود داشت که بای دلان، یک تکامل‌دهنده روح قدرتمند سطح ۵۰ و مردی که با وجود سختی‌ها توانسته بود خانواده خوبی را با تلاش فراوان بسازد، از آن می‌ترسید... بدون شک این بود که کسی به کسانی که دوستش داشت آسیب برساند. صرف نظر از کلماتی که با صدای بلند گفته می‌شود، بای دلان عمیقا بای زه‌مین را دوست داشت. برای پسرش ، او حتی برای یک لحظه هم در تقدیم آخرین قطره خون خود دریغ نمی‌کرد، همان‌طور که این کار برای همسر و دختر خوانده‌اش انجام می‌داد.

بنابراین، بای دلان می‌ترسید که بای زمین یک بار دیگر صدمه ببیند.

بای دلان نمی‌دانست که دختری که در گذشته قلب پسرش را آزار می‌داد در واقع فنگ تیان و...

برای خواندن نسخه‌ی کامل لطفا یک حساب کاربری بسازید. درحال حاضر می‌توانید کتاب جادوگر خون: بقا همراه یک ساکیباس را به‌صورت گروهی و با تخفیف ۱۰ لی ۳۰ درصد خریداری کنید. بعد از یک‌ماه نیز تخفیفات روزانه ۵۰ درصدی برای شما فعال می‌شود.

کتاب‌های تصادفی