NovelEast

جادوگر خون: بقا همراه یک ساکیباس

قسمت: 739

تنظیمات

فصل ۷۳۹: معرفی لیلیث به خانواده اش (قسمت ۳)

چند دقیقه بعد، بای زه‌مین روی مبل خانه برگشت. سه دختر کوچولو به قدری مشغول بازی مار بودند و نوبتی دفترچه را برمی‌داشتند که اصلاً متوجه غیبت بای زه‌مین نشدند.

او نمی‌توانست خودداری کند و به دخترها خیره شده بود در حالی که با خودش فکر می‌کرد که بالاخره مار بازی از او مهم‌تر است.

بای زه‌مین نمی‌توانست آرام بنشیند، پس چند ثانیه بعد بلند شد و با صدای بلند فریاد زد: «مامان، من می‌روم شیائو شیائو را ببینم!»

«باشه!»

صدای یی لینگر همراه با صدای وسایل آشپزی از آشپزخانه بلند شد.

بای زه‌مین سرش را تکان داد و در حالی که فکر می‌کرد مادرش بیش از حد واکنش نشان می‌دهد، به سمت پشت حیاط خانه‌اش راه افتاد.

«احتمالاً هیچ کدوم از ما وقتی که او ظاهر بشه چیزی نخواهیم خورد.» او زمزمه کرد و متوجه شد که احتمالاً هر کس به روش خود عصبی یا آن‌قدر هیجان زده خواهد بود که نگران غذا نیست.

«وقتی او ظاهر می‌شه؟»

صدای منگ چی باعث شد بای زه‌مین متوقف شود. به بالا نگاه کرد و خواهرش را دید که از طبقه دوم با حوله کف و دستمال پاچه‌ای در حال پایین آمدن است.

آیا او تازه می‌آمد پایین؟ بای زه‌مین معتقد بود که حداقل پنج دقیقه با لیلیث بی سر و صدا صحبت کرده است.

«من نتوانستم این دو تا رو پیدا کنم. پدر دوباره اون‎ها رو از جای خودش جابجا کرده و تو می‌دونی که داستان چیه؟» منگ چی در حالی که گیجی را در چشمان برادرش دید، توضیح داد. بای زه‌مین با چشمانی برق‌آمیز سرش را تکان داد و با همدردی به او نگاه کرد.

هر بار که بای دلان چیزی را در خانه لمس می‌کند، اگر بتوان آن شی را پیدا کرد، ثروت بزرگی خواهد بود. از گذشته همین‌طور بوده و یی لینگر اغلب در مورد آن به او سخنرانی می‌کرد تا اینکه سرانجام با قدرت از او خواست که به چیزی جز کنترل تلویزیون دست نزند.

«برادر بزرگ، کسی که امشب می‌آید دختره؟» منگ چی با کنجکاوی پرسید، روی پله دوم ایستاد و پشتش را به دیوار تکیه داد در حالی که با حالت عادی صورت زیبایش به بای زه‌مین نگاه کرد.

«ام، اره یک دختره.» بای زمین با لبخند کمرنگی روی صورتش آرام سرش را تکان داد.

او و منگ چی به ندرت چیزهایی را از یکدیگر پنهان می‌کردند و او همیشه از دوران کودکی مورد اعتماد او بوده است. حتی زمانی که بای زه‌مین در دوران کودکی باعث شد سیستم برق خانه منفجر شود، منگ چی هرگز او را لو نداد، حتی اگر هر دو بدون این‌که بتوانند برای یک ماه کامل بیرون بروند، مجازات شدند.

«هومم...» منگ چی متفکرانه به بای زه‌مین نگاه کرد، در حالی که صدای کوچکی از کسی که سعی می‌کرد در زمان‌های خاص نتیجه گیری سریع انجام دهد، می‌داد. بعد از چند ثانیه با صدایی بازیگوش و با لبخندی خفیف گفت: «ممکنه این دختر دوست دخترت باشه؟»

بای زه‌مین طوری پلک زد که گویی از برداشت درخشان خواهر کوچک‌ترش متعجب شده بود. انگار متوجه صدای بازیگوش او نشد و با صدایی مبهوت گفت: « از کجا می‌دونی؟ خیلی واضحه؟»

لبخند منگ چی برای کسری از ثانیه یخ زد و چشمانش کمی گشاد شد و با شوک گفت: «ا...او واقعا دوست دختر تویِ؟!»

«شششش! صدایت رو کم کن!» بای زه‌مین با عجله به عقب نگاه کرد و از منگ چی خواست که ساکت باشد و زیاد بلند فریاد نزند تا مادرشان هنوز متوجه نشود.

منگ چی به سرعت دهانش را پوشاند و با تکان‌های مکرر سرش را با عجله تکان داد در حالی که با چشمانی درشت به بای زه‌مین نگاه می‌کرد که انگار باورش نمی‌شد.

پس از چند ثانیه، منگ چی دهانش را باز کرد و با صدایی آهسته اما پر از حیرت زمزمه کرد: «برادر بزرگ، آیا این شخص خواهر بزرگ‌تر بینگ شو نیست؟ اونه، مگر نه؟ شما دوتا خیلی به هم نزدیکید. حتی شایعات متعددی در میان رده‌های بالای پایگاه پس از جنگ علیه گابلین‌ها منتشر شده!»

«بینگ شو؟… منگ چی، من و او دوستان نزدیکی برای یکدیگر هستیم. دوستان به قدری نزدیک که مایل به فداکاری برای یکدیگر باشند.» بای زه‌مین به زور لبخندی زد و سرش را تکان داد.

«پس... آیا این خواهر بزرگ یی جونه؟»

«نه، وو یی جون هم نیست. رابطه...

برای خواندن نسخه‌ی کامل لطفا یک حساب کاربری بسازید. درحال حاضر می‌توانید کتاب جادوگر خون: بقا همراه یک ساکیباس را به‌صورت گروهی و با تخفیف ۱۰ لی ۳۰ درصد خریداری کنید. بعد از یک‌ماه نیز تخفیفات روزانه ۵۰ درصدی برای شما فعال می‌شود.

کتاب‌های تصادفی