جادوگر خون: بقا همراه یک ساکیباس
قسمت: 749
فصل ۷۴۹: هدف جدید: ناحیه هایدیان (قسمت ۱/۲)
پس از چند ثانیه که در طی آن هم بای زِهمین و هم منگچی ساکت بودند، بای زهمین در تلاش بود تا کلماتی که خواهرش گفته بود را درک و تجزیه و تحلیل کند، درحالیکه منگچی به صورت او نگاه میکرد تا تأثیری را که گفتههایش بر برادرش داشته است را درک کند. سرانجام چهره یخزده بایزهمین شکست.
منگچی احساس کرد که قلبش کمی تندتر میزند و این واقعیت را انکار نکرد که با دیدن حالت جدی برادرش کمی ترسیده است، اما وقتی قدمهایی را پشتسرش احساس کرد، ایدهای در سرش خطور کرد و قبل از اینکه بای زهمین بتواند کاری انجام دهد، چرخید و به سمت یی لینگر که همراه سینی دیگری پر از غذا درحال نزدیک شدن بود، دوید.
«پرنسس، هنگام حمل ظروف ندو.» یی لینگر آه کشید.
منگچی از قصد حرفهای مادرش را نشنیده گرفت و درحالیکه پشتسر مادرش پنهان شده بود با تکان دادن سرش به بای زهمین اشاره کرد و با ترسی ساختگی گفت: «مامان، ددی زهمین داره به من قلدری میکنه!»
ددی زهمین؟ دستان یی لینگر لرزید و تقریباً نزدیک بود سینی را که در دست داشت بیندازد. با اینحال، او بهسرعت آرام شد و با دیدن حالت ناباورانه صورت پسرش، نتوانست مخفیانه سرش را تکان دهد.
یی لینگر به طور طبیعی شنیده بود که نامزد پسرش شب قبل با صدای بلند فریاد میزد، طبیعی بود که منگچی نیز آن را بشنود، با توجه به اینکه نهتنها سطح او بالاتر از یی لینگر بود بلکه اتاق بای زهمین و منگچی در مقایسه با اتاق خواب والدینشلن به یکدیگر نزدیکتر بودند.
«باشه، پرنسس. دست از سر و کله زدن با برادرت بردار، به حالت متعجب صورتش نگاه کن، انگار بهزودی بیهوش میشه. بیا بریم قبل از سرد شدن غذاهای گرم صبحانه را بخوریم.» یی لینگر لبخندی زد و قبل از ادامه راه سرش را تکان داد.
«اوکیییی!» منگچی سری تکان داد و بهسرعت مادرش را دنبال کرد، اما قبل آن ایستاد و به برادرش چشمکی زد و زبانش را درآورد.
بای زهمین، که تنها یک ثانیه از منگچی عصبانی بود، درحالیکه به پشت مادر و خواهر کوچکترش نگاه میکرد، زبانش بند آمده بود.
او سرش را تکان داد و نمیدانست بخندد یا گریه کند و سرانجام پشتسر آن دو دنبالشان رفت.
در طول صبحانه، ترس لیلیث به حقیقت نپیوست، و به جز نگاههای خیرهکننده گاهو بیگاه منگچی، یی لینگر و بای دلان با او رفتار بسیار خوبی داشتند. او آنقدر خوب در خانواده ادغام شده بود که مادر بای زهمین از او خواسته بود حداقل یک روز بماند تا آن دو بتوانند بیشتر در مورد بای زهمین صحبت کنند.
لیلیث طبیعتاً موافقت کرد زیرا او میتوانست درباره گذشته بای زهمین چیزهایی بیاموزد درحالیکه یی لینگر میتواند درباره ماههایی که از پسرش جدا شده بود که مانند قرنها بهنظر میرسید اطلاعات بیشتری کسب کند.
…
پس از صرف صبحانه، بای زهمین همراه بای دلان مستقیماً به ساختمان دولت رفتند، جایی که عملاً تمام مقامات عالی فرماندهی جبهه رنسانس چین جمع شده بودند.
البته افرادی مانند شانگوان بینگشو، چن هه، ژونگ ده، نان گونگ لینگ شین، سای جیانگیی، ایونجلین و شنمی نیز حضور داشتند. در مورد وو ییجون، او وظیفه مهم دیگری را برعهده داشت که بای زهمین به او واگذار کرده بود، بنابراین او در این زمان حضور نداشت. در واقع بعد از صبحانه، منگچی به خانه وو ییجون رفته بود.
جلسه حدود ۲ ساعت به طول انجامید و ساعت نزدیک به ۹ صبح بود که همه شروع به ترک محل کردند. برخی از آنها حالت تاریکی در چهره خود داشتند درحالیکه برخی دیگر آرام بودند و به طور عادی و پر از اعتماد به نفس راه میرفتند.
در اتاق جلسه، ووکه کیان به زور لبخندی زد و با احساس ناتوانی گفت: «بگو، زهمین، پسر…. آیا بهتر نبود که قبل از اعلام اصلاحاتی در قدرت، صبر میکردی؟»
ووکه کیان این جلسه را ترتیب داده بود تا اطلاع دهد که از امروز از سمت خود به عنوان رهبر ارشد کنارهگیری میکند و از این لحظه به بعد فردی که در رأس قدرت است مرد جوانی است که دیگران به دلیل تخممرغی که او با احتیاط نگه داشته بود با تعجب به او خیره شده بودند...
کتابهای تصادفی


