NovelEast

جادوگر خون: بقا همراه یک ساکیباس

قسمت: 783

تنظیمات
فصل ۷۸۳ - فراخوانی سرافینا
فیلیپ، پادشاه سلطنت گیلز، پیشنهاد داد: «از اونجایی که مایلی به چند تا سوال پاسخ بدی، پس چطوره که به یه مکان مناسب‌تر برای گفتگو بریم؟»
بای زه‌مین با گیجی پلک زد: «مکان مناسب‌تر؟» 
«من چیز زیادی از آداب و رسوم شما اورک‌ها نمی‌دونم، اما در اینجا در گیلز، ما آدما معمولاً می‌شینیم تا گفتگو کنیم.» سرافینا در حالی که به بای زه‌مین نگاه می‌کرد، خرناس کشید، به وضوح هنوز از اتفاقی که قبل‌تر اتفاق افتاد، ناراحت بود، حتی اگر این خودش بود که به سمت او پریده بود.
-این جغله... واقعاً یکی دو دست کتک می‌خواد!- بای زه‌مین مجبور بود خویشتنداری کند تا تغییر خلق و خویش روی صورتش ظاهر نشود. او تمام تلاشش را کرد که شاهزاده خانم دم اسبی را نادیده بگیرد و در حالی که به شاه نگاه می‌کرد، مودبانه سر تکان داد: «در این صورت، قدم‌های اعلیحضرت را دنبال می‌کنم».
«هی، به من بی محلی نکن!»
...
تحت راهبری یک خدمتکار که به طرز شگفت‌انگیزی در سطح بیست و سه بود، بای زه‌مین پادشاه، ملکه و دومین شاهدخت پادشاهی گیلز را به باغ بزرگی که در پشت قلعه واقع شده بود، همراهی کرد.
بای زه‌مین زمانی که هنوز روی سیاره‌ی زمین بود، برای بازه‌های کوتاهی در ویلاهای مجللی زندگی کرده بود، به هر حال او و سربازانش، دائماً در حال حرکت برای گسترش و نجات هرچه بیشتر انسان‌ها بودند. با این حال، امروز برای اولین بار بود که او عبارت «کوه‌هایی فراتر از کوه‌ها وجود دارد.» را کاملا درک کرد.
تزئینات قلعه را فقط می‌توان گفت که شاهانه بود، حتی یک گلدان چینی ساده، آنقدر گران به نظر می‌رسید که حتی اگر والدین بای زه‌مین خانه قدیمی خود را هفت بار می‌فروختند، احتمالاً نمی‌توانستند از پس تهیه‌ی آن بربیایند. با این حال، با کنار گذاشتن این موضوع که قلعه بر اساس زمان قرون وسطی ساخته شده بود ولی مثل هر اقامتگاه درجه یک مدرنی، مجلل بود، آنچه که بای زه‌مین را بیشتر از همه دچار حیرت کرد، باغ پشتی بود.
آنجا انواع گیاهان وحشی رنگارنگ وجود داشت؛ از گل‌های جهش‌یافته با برگ‌های بنفش گرفته تا گل‌های رز طلایی که چمن‌های به‌خوبی نگهداری شده را زینت می‌دادند، چمن‌ها چنان سبز بود که بای زه‌مین حتی به واقعی و طبیعی بودنش مشکوک بود. حتی نوعی هزارتوی ساخته شده از پرچین‌های سبز وجود داشت!
علاوه بر این، در امتداد یک مسیر سفید سنگی که باغ وسیع را دو نیم می‌کرد، مجسمه‌های غول‌پیکر جنگجویانی با زره، شمشیر، تبر، نیزه و سپر قرار داشت. مجسمه‌های برنزی تقریباً دوازده متر ارتفاع داشتند و با شکوه و قدرتمند به نظر می‌رسیدند؛ بای زه‌مین حداقل چهل مجسمه‌ی این‌چنینی را در طول پیاده‌روی شمارش کرد، اما احتمالا بیشتر بودند، زیرا که چند مسیر شاخه‌ای از مسیر اصلی جدا شده بود.
سرافینا دی گیلز، دومین شاهدخت سلطنت گیلز، شرح داد: «هر مجسمه نشان‌دهنده هر کدوم از پنجاه و نه پادشاهیه که سلطنت گیلز از زمان تولد تا به امروز داشته.» او که در طول راه متوجه علاقه‌ی بای زه‌مین شد، با صدایی محترمانه معرفی کرد: «هر یک از پنجاه و نه پادشاه، خونِشون برای صلاح و منفعت گیلز ریخته شد و مردن. همیشه همینطور بوده. خیلیا اینو یه نفرین می‌دونن که پادشاه هر نسل بر گردنش بوده، اما برای من نفرین محسوب نمی‌شه، بلکه افتخاره.»
«افتخار؟» بای زه‌مین به دختر جوانی که یکی دو قدم جلوتر از او راه می‌رفت نگاه کرد و با صدایی عمیق پرسید : «فکر می‌کنی مردن یکی به خاطر کشورش یا پادشاهیش شرافتمندانه‌ست؟»
سرافینا با صدای جدی و کاملا متفاوت با خود بچگانه‌ی قبلی‌اش گفت: «من، سرافینا دی گیلز، ممکنه از جنبه‌های زیادی کمبود داشته باشم... اما اگه برای خوبی مردم این پادشاهی باشه، من با کمال میل می‌میرم.» 
بای زمین در حالی که راه می‌رفتند ساکت به او نگاه کرد، اما دوباره به‌عمق موضوع نرفت. او فقط چند کلمه گفت که شاهدخت جوان را قبل از ساکت شدن، به فکر فرو برد.
«وقتی بمیری، تمومه. دیگه نه درود و نه آغوش و نه شنیدن صدای کسایی که دوستشون داری... نه حتی خداحافظی. وقتی بمیری، همه‌ش تمومه. واقعاً مرگ‌های شرافتمندانه و ترسوهایی که فرار می‌کنن وجود دارن؟... برام سواله.»
بای زمین اجازه نمی‌داد سربازانش از میدان نبرد فرار کنند، او شخصاً آنها را به جرم خیانت گردن میزد. با این حال، او نه از آن مردم متنفر بود و نه آن...
برای خواندن نسخه‌ی کامل لطفا یک حساب کاربری بسازید. درحال حاضر می‌توانید کتاب جادوگر خون: بقا همراه یک ساکیباس را به‌صورت گروهی و با تخفیف ۱۰ لی ۳۰ درصد خریداری کنید. بعد از یک‌ماه نیز تخفیفات روزانه ۵۰ درصدی برای شما فعال می‌شود.

کتاب‌های تصادفی