فرم ورود
فرم ثبت‌نام
NovelEast

خانه

بلاگ و مقالات

استخدام مترجم

جستوجوی پیشرفته

جادوگر خون: بقا همراه یک ساکیباس

قسمت: 822

تنظیمات
  • اندازه متن
  • 1 2 3 4 5
  • فونت متن
  • ایران‌سانس نازنین میترا
  • چینش متن
  • مرتب راست‌چین وسط‌چین
  • رنگ زمینه
  • ‌پیش‌فرض تیره‌تر تیره‌ترر تیره‌تررر
  • ذخیره تنظیمات
فصل 822- شریک ساکیباس در آخرالزمان
پادشاه پادشاهی دازیا به گوی زرد رنگ روی زمین نگاه کرد و ناخودآگاه آب دهانش را قورت داد. گوی‌های گنجینه‌ی درجه‌ی جادویی، یک گنج جادویی را نشان می‌دادند، چنین گنجینه‌هایی بسیار ارزشمند و در نزد همه‌ی موجودات زنده‌ی جهان، از اعتبار برخوردار بودند. با این حال، فلیکس دی دازیا جرات نکرد که حرکت کند تا گوی گنجینه را بردارد.
«پادشاه دازیا، به ما بپیوند.» بای زه‌مین در حالی که اثر ناشی از دومین فعال‌سازی، یعنی «احیای همپوشانی» باقی مانده بود، دوباره دستش را دراز کرد: «من از تو یا پادشاهیت چیز زیادی نمی‌خوام، فقط همکاری در زمانی که با دشمنانم روبرو بشم. تو قادر خواهی بود دارایی خصوصی، شرافت، اعتبار، موقعیت... همه چیز رو حفظ کنی. در آینده، هر چی که امروز داری، ده برابرش رو خواهی داشت!»
پادشاه دازیا در سکوت به دست دراز شده به نشانه‌ی دعوت نگاه کرد و بعد آهی کشید. سرش را بلند کرد و وقتی که با صدایی واضح حرف زد، تمام خصومت از چشمانش محو شد: «و اگه بگم نه؟»
قیافه بای زه‌مین همانطور که بدون پنهان کاری سخن می‌گفت، اصلا تغییری نکرد: «اگه دعوتم رو رد کنی، باید بمیری.»
پادشاه فلیکس بعد از یک لحظه سکوت گفت: «... و اگه بهت بگم که حاضرم به دازیا برگردم و به سربازانم که به سمت اینجا راه افتادن دستور عقب‌نشینی بدم چی؟ من در هر کاری که تو و گیلز در نظر دارین انجام بدین، دخالت نخواهم کرد.» 
«هه هه...» بای زه‌مین از روی سرگرم شدگی خنده‌ی ریزی کرد و در حالی که با قیافه‌ای سرگرم شده به شاه فلیکس نگاه می‌کرد، ابروهایش را بالا انداخت.
با وجود اینکه مرد جوان روبرویش هیچ کلمه‌ی واضحی نگفته بود، قیافه‌اش به اندازه کافی گویا بود و به نظر می‌رسید که می‌گوید: - تو گویا با من مثل یه بچه‌ی سه ساله رفتار می‌کنی؟-
وجود پادشاه دازیا و پادشاهی دازیا در حال حاضر تهدیدی برای بای زه‌مین نبود، با این حال، این فقط زمان حال بود و اوضاع می‌تواند در آینده متفاوت باشد. بای زه‌مین به جایی که بود، از پایین‌ترین نقطه ممکن رسیده بود. یک شهروند عادی بدون هیچ قدرت واقعی. تمام سختی‌هایی که به اجبار پشت سر گذاشته بود، باعث شدند که یاد بگیرد که برای اینکه یک ثانیه بیشتر زندگی کند، لازم است حریفان را دست کم نگیرد، اما مهم‌تر از همه، تهدیدهای احتمالی آینده را زنده نگذارد.
پادشاه پادشاهی دازیا آهی کشید و در نهایت سرش را تکان داد. «باشه، من موافقم که بهت بپیوندم تا ازت در نبردِ همراه با پادشاهی گیلز حمایت کنم.»
بای زه‌مین لبخندی ملایم زد و دست درازش را پایین آورد. چشمانش به اندازه‌ی یک شکاف باریک شد و با ته رنگی از نیت قاتلانه، به آرامی گفت: «پادشاهِ دازیا، من از مهارتم استفاده نمی‌کنم تا تو رو پیرو خودم کنم، چون این کار مقدار زیادی از قدرتت رو می‌گیره... با این حال، بذار یه هشدار دوستانه بهت بدم.... اگه جرات کنی که به خیانت کردن به من حتی فکر هم بکنی، بهتره که موفق بشی... چون اگه شکست بخوری، به جون عزیزانم قسم کاری باهات می‌کنم که از متولد شدنت پشیمون بشی و آرزوی مرگ کنی، چون که زندگیت برات یه جهنم می‌شه.»
حالت چهره شاه فلیکس دی دازیا با حس کردن نیت قاتلانه در صدای بای زه‌مین، کمی تغییر کرد، و حتی با وجود اینکه سخنان او مانند تهدید به نظر می‌رسید، پادشاه به نوعی توانست متوجه شود که این یک هشدار و نصیحت واقعی بود.
پادشاه پادشاهی دازیا پشتش را صاف کرد و دست راست خود را سمت قلبش آورد، همزمان با صدایی عمیق گفت: «من، فلیکس دی دازیا، به نام خاندان سلطنتی دازیا سوگند یاد می‌کنم که تا زمانی که تو، بای زه‌مین، کاری نکنی که به منافع کلی پادشاهی من آسیب بزنه، من، فلیکس دی دازیا، هرگز سعی نخواهم کرد که از پشت به تو خنجر بزنم.»
بای زه‌مین سرش را تکان داد و موقتا از همه چیز آنطور که بودند، راضی بود. دلیل عدم استفاده از «همراهان وفادار» در مورد پادشاه دازیا بسیار ساده بود؛ از آنجایی که بای زه‌مین در دنیایی بود که دنیای مادری‌اش نبود، به نیروی انسانی قدرتمندی نیاز داشت، و اگر شاه فلیکس تحت تأثیر «همراهان وفادار» قرار می‌گرفت، قدرت او به حدی کاهش می‌یافت که یک شیطانِ ژنرال می‌توانست او را در نبردی عادی شکست دهد.
علاوه بر این، حتی اگر می‌خواست، اینطور نبود که واقعاً بتواند از «همراهان وفادار» برای تمام پادشاهان جهان استفاده کند، زیرا این مهارت، ظرفیت کافی را نداشت.
-صبر... من برای افسار انداختن به همه‌شون قراره وقت داشته باشم.- چشمان بای زه‌مین در حالی که جلو می‌رفت تا وسایل پادشاه مرده و گوی زرد را بردارد، به طرز عجیبی برق زد.
بای زه‌مین بعد از اینکه جسد شاه لوگان را از وسایلی که زمانی مالکش بود، خلع کرد و گوی زرد گنجینه را برداشت، سرش را برید.
«عالیجناب فلیکس، بیاین به مقاومت پادشاهی میستون پایان بدیم.» بای زه‌مین قبل از تبدیل شدن به وزش شدیدی از باد، لبخند ملایمی زد و به سمت میدان جنگ بزرگ‌تر که در فاصله چند کیلومتری جریان داشت، حرکت کرد.
شاه فلیکس بنا به دلایلی از اینکه شنید کسی که به معنای واقعی کلمه او را به زور مطیع خود کره بود، او را «عالیجناب» می‌خواند، معذب شد.
فلیکس دی دازیا پیش از اینکه رد پای بای زه‌مین را دنبال کند آهی کشید: «نمی‌دونم چرا اما حس می‌کنم این جغله داره این پیرمرد رو مسخره می‌کنه.» و در عرض چند ثانیه در جهت افق شمالی ناپدید شد.
* * *
تکامل‌دهندگان روحی که ارتش پادشاهی میستون را شکل داده بودند، با سقوط شاه لوگان، به‌طور کامل تمام اراده‌ی خود را برای مبارزه از دست دادند. اگرچه دو ژنرال بودند که با دیدن بالا برده شدن سر پادشاه توسط دشمن به خشم آمدند، اما بعد از اینکه دیدند پادشاه پادشاهی دازیا مطیعانه و...
برای خواندن نسخه‌ی کامل لطفا یک حساب کاربری بسازید. درحال حاضر می‌توانید کتاب جادوگر خون: بقا همراه یک ساکیباس را به‌صورت گروهی و با تخفیف ۱۰ لی ۳۰ درصد خریداری کنید. بعد از یک‌ماه نیز تخفیفات روزانه ۵۰ درصدی برای شما فعال می‌شود.

کتاب‌های تصادفی