جادوگر خون: بقا همراه یک ساکیباس
قسمت: 831
- اندازه متن
- فونت متن
- چینش متن
- رنگ زمینه
- ذخیره تنظیمات
فصل 831: چابکی بی¬بدیل
کلماتی که بای زهمین گفت، تسکین بزرگی برای قلب کوچک شاهدخت پادشاهی گیلز بود که ظاهراً قوی اما واقعاً شکننده بود.
سرافینا ناخودآگاه آهی از سر آسودگی کشید و وقتی دستش را از روی آستین روباز لباس حمامی که بای زهمین پوشیده بود رها کرد، سرانجام متوجه شد که دست¬هایش به دلیل اضطرابی که قبلاً احساس کرده بود، چقدر عرق کرده است.
بای زه¬مین به او نگاه کرد و درحالی¬که یک لبخند کنایهآمیز بر لب داشت، گوشه لبهایش کمی به سمت بالا رفت. سرافینا با وجود اینکه چهرهاش پر از قدردانی بود، به این رفتار او با یک نیشخند کوچک همراه تحقیر پاسخ داد.
«مهم نیستش که چقدر قوی باشی، اگه نمیدونی چه¬جوری چیزهایی که برات خوبه رو باید بپذیری، وقتی که جلوته... اون وقت طولی نمیکشه که بمیری.»
همه برگشتند و به پادشاه پادشاهی تلس نگاه کردند که درحالی¬که سرش را تکان می¬داد، به بای زهمین نگاه می¬کرد.
پادشاه کورتیس ادامه داد و گفت: «آیا واقعاً فکر میکنی که گیلز میتونه زمینهای خودش رو برای مدت طولانیتری حفظ کنه؟ تا حالا همه¬چی به خوبی پیش رفته؛ چون همه پادشاهیها به¬صورت جداجدا حمله کردن، اما فکر میکنی چه اتفاقی میافته وقتی که بیشتر از40 پادشاهی با هم متحد بشن تا یه دشمن مشترک رو نابود کنن؟»
بای زهمین با لبخندی کوچک که هیچگونه نشانهای از ترس نداشت، پاسخ داد: «اعلی¬حضرت کورتیس می¬تونن تلاششون رو بکنن، زهمین بیشتر از اون چیزی که فکر می¬کنید، مشتاقه که ثابت کنه گیلز قدرتمندتر از اون چیزیه که شما فکر می¬کنید.»
"چه شوخیای!"
بای زهمین از همان اولین لحظه¬ای که پا به این میدان نبرد گذاشته بود، می¬دانست که ممکن است با چه چیزی روبه¬رو شود و با این¬حال تصمیم گرفت پاهایش را در شن¬های روان فروببرد. او، بای زهمین، همیشه قبل از اینکه قدمی بردارد، همه¬چیز را تا آنجا که ممکن بود تجزیه و تحلیل می¬کرد و اینکه او با وجود تمام مشکلات تصمیم گرفته بود این گام بزرگ را بردارد، به این دلیل بود که به قدرت و هوش خود اطمینان داشت و باور داشت که اینها برای پیروزیش کافی است!
با این¬حال، سرافینا به اندازه بای زهمین خوش¬بین نبود و نگرانی که بر چهرهاش نمایان بود، به طور طبیعی از دید چهار پادشاه و ملکه الویز دور نماند.
مرد میانسال با موهای آبی و صاحب شمشیر به بای زهمین نگاه کرد و با صدایی عمیق گفت: «اینطور نیستش که ما به قدرت تو شک داشته باشیم، خنجری که تو دست چپته نشون دهنده چابکی توعه. یک بچه کوچیک هیچ¬وقت نمی¬تونه جون قاتل سایه رو بگیره، اما با این¬حال، قدرت هم پیمان¬هات به طور ساده¬ای کمه.»
بای زِه¬مین با بیتفاوتی پاسخ داد: «نیازی نیست نگران این موضوع باشید، پادشاه پادشاهی آکیریان. اینکه متحدان من ضعیف باشن یا نه، شما و پادشاهیتون نفرات بعدیای هستید که قراره این رو تجربه کنید، وقتی که نیروهای پادشاهی آسالیوم رو تسلیم کنیم.»
بیان آخرین پادشاه از چهار پادشاه، تنها کسی که در بین پنج پادشاه تاکنون حتی یک کلمه هم صحبت نکرده بود، با شنیدن کلمات بای زهمین، کمی رنگ¬پریده شد.
چهارمین پادشاه، کلائوس وونآسالیوم نام داشت، پادشاه پادشاهی آسالیوم؛ هدف بعدی نیروهای پادشاهی گیلز که در شرق مستقر بودند و تحت رهبری بای زهمین قرار داشتند.
در واقع، پس از درک آنچه بای زِه¬مین به آن اشاره کرد، حال پادشاه پادشاهی آکیریان نیز چندان خوب نبود. به هر حال، پادشاهی آکیریان یکی از چهار پادشاهیای بود که با پادشاهی آسالیوم هممرز بودند و در شمالشرقی پادشاهی میستون که به تازگی شکست خورده بود، قرار داشت.
ملکه الویز وقتی که عدم اعتماد به¬نفس را در چهره پادشاهان پادشاهی آسالیوم و پادشاهی آکیریان مشاهده کرد، در قلبش آهی کشید. او به چهره تمسخرآمیز پادشاه پادشاهی تلس که به¬وضوح از دیدن ضعف اراده جنگی دو پادشاه از دو پادشاهی وابسته به پادشاهی پرالان لذت میبرد، توجهی نکرد.
"اینطور نیستش که نتونم اونا رو سرزنش کنم... این هیولای کوچولو واقعاً یه معماست." الویز در کمتر از پنج ثانیه برای دومین بار بهطور پنهانی آه کشید.
حتی او هم مجبور بود ا...
کلماتی که بای زهمین گفت، تسکین بزرگی برای قلب کوچک شاهدخت پادشاهی گیلز بود که ظاهراً قوی اما واقعاً شکننده بود.
سرافینا ناخودآگاه آهی از سر آسودگی کشید و وقتی دستش را از روی آستین روباز لباس حمامی که بای زهمین پوشیده بود رها کرد، سرانجام متوجه شد که دست¬هایش به دلیل اضطرابی که قبلاً احساس کرده بود، چقدر عرق کرده است.
بای زه¬مین به او نگاه کرد و درحالی¬که یک لبخند کنایهآمیز بر لب داشت، گوشه لبهایش کمی به سمت بالا رفت. سرافینا با وجود اینکه چهرهاش پر از قدردانی بود، به این رفتار او با یک نیشخند کوچک همراه تحقیر پاسخ داد.
«مهم نیستش که چقدر قوی باشی، اگه نمیدونی چه¬جوری چیزهایی که برات خوبه رو باید بپذیری، وقتی که جلوته... اون وقت طولی نمیکشه که بمیری.»
همه برگشتند و به پادشاه پادشاهی تلس نگاه کردند که درحالی¬که سرش را تکان می¬داد، به بای زهمین نگاه می¬کرد.
پادشاه کورتیس ادامه داد و گفت: «آیا واقعاً فکر میکنی که گیلز میتونه زمینهای خودش رو برای مدت طولانیتری حفظ کنه؟ تا حالا همه¬چی به خوبی پیش رفته؛ چون همه پادشاهیها به¬صورت جداجدا حمله کردن، اما فکر میکنی چه اتفاقی میافته وقتی که بیشتر از40 پادشاهی با هم متحد بشن تا یه دشمن مشترک رو نابود کنن؟»
بای زهمین با لبخندی کوچک که هیچگونه نشانهای از ترس نداشت، پاسخ داد: «اعلی¬حضرت کورتیس می¬تونن تلاششون رو بکنن، زهمین بیشتر از اون چیزی که فکر می¬کنید، مشتاقه که ثابت کنه گیلز قدرتمندتر از اون چیزیه که شما فکر می¬کنید.»
"چه شوخیای!"
بای زهمین از همان اولین لحظه¬ای که پا به این میدان نبرد گذاشته بود، می¬دانست که ممکن است با چه چیزی روبه¬رو شود و با این¬حال تصمیم گرفت پاهایش را در شن¬های روان فروببرد. او، بای زهمین، همیشه قبل از اینکه قدمی بردارد، همه¬چیز را تا آنجا که ممکن بود تجزیه و تحلیل می¬کرد و اینکه او با وجود تمام مشکلات تصمیم گرفته بود این گام بزرگ را بردارد، به این دلیل بود که به قدرت و هوش خود اطمینان داشت و باور داشت که اینها برای پیروزیش کافی است!
با این¬حال، سرافینا به اندازه بای زهمین خوش¬بین نبود و نگرانی که بر چهرهاش نمایان بود، به طور طبیعی از دید چهار پادشاه و ملکه الویز دور نماند.
مرد میانسال با موهای آبی و صاحب شمشیر به بای زهمین نگاه کرد و با صدایی عمیق گفت: «اینطور نیستش که ما به قدرت تو شک داشته باشیم، خنجری که تو دست چپته نشون دهنده چابکی توعه. یک بچه کوچیک هیچ¬وقت نمی¬تونه جون قاتل سایه رو بگیره، اما با این¬حال، قدرت هم پیمان¬هات به طور ساده¬ای کمه.»
بای زِه¬مین با بیتفاوتی پاسخ داد: «نیازی نیست نگران این موضوع باشید، پادشاه پادشاهی آکیریان. اینکه متحدان من ضعیف باشن یا نه، شما و پادشاهیتون نفرات بعدیای هستید که قراره این رو تجربه کنید، وقتی که نیروهای پادشاهی آسالیوم رو تسلیم کنیم.»
بیان آخرین پادشاه از چهار پادشاه، تنها کسی که در بین پنج پادشاه تاکنون حتی یک کلمه هم صحبت نکرده بود، با شنیدن کلمات بای زهمین، کمی رنگ¬پریده شد.
چهارمین پادشاه، کلائوس وونآسالیوم نام داشت، پادشاه پادشاهی آسالیوم؛ هدف بعدی نیروهای پادشاهی گیلز که در شرق مستقر بودند و تحت رهبری بای زهمین قرار داشتند.
در واقع، پس از درک آنچه بای زِه¬مین به آن اشاره کرد، حال پادشاه پادشاهی آکیریان نیز چندان خوب نبود. به هر حال، پادشاهی آکیریان یکی از چهار پادشاهیای بود که با پادشاهی آسالیوم هممرز بودند و در شمالشرقی پادشاهی میستون که به تازگی شکست خورده بود، قرار داشت.
ملکه الویز وقتی که عدم اعتماد به¬نفس را در چهره پادشاهان پادشاهی آسالیوم و پادشاهی آکیریان مشاهده کرد، در قلبش آهی کشید. او به چهره تمسخرآمیز پادشاه پادشاهی تلس که به¬وضوح از دیدن ضعف اراده جنگی دو پادشاه از دو پادشاهی وابسته به پادشاهی پرالان لذت میبرد، توجهی نکرد.
"اینطور نیستش که نتونم اونا رو سرزنش کنم... این هیولای کوچولو واقعاً یه معماست." الویز در کمتر از پنج ثانیه برای دومین بار بهطور پنهانی آه کشید.
حتی او هم مجبور بود ا...
برای خواندن نسخهی کامل لطفا یک حساب کاربری بسازید.
درحال حاضر میتوانید کتاب جادوگر خون: بقا همراه یک ساکیباس را بهصورت گروهی و با تخفیف ۱۰ لی ۳۰ درصد خریداری کنید.
بعد از یکماه نیز تخفیفات روزانه ۵۰ درصدی برای شما فعال میشود.
کتابهای تصادفی

