جادوگر خون: بقا همراه یک ساکیباس
قسمت: 834
- اندازه متن
- فونت متن
- چینش متن
- رنگ زمینه
- ذخیره تنظیمات
فصل ۸۳۴: آمادگی برای آخرالزمان «قسمت ۱»
در شهر دِرنه، اولین کاری که بای زهمین انجام داد، توجه به سرافینا بود که انگار در آستانه فروپاشی عصبی قرار داشت.
«هی، خوبی؟» او دستش را دراز کرد و به سرافینا کمک کرد تا تعادلش را حفظ کند.
«ف-فکر کنم خوبم... شاید.» سرافینا زمزمه کرد و تلاش کرد روی پاهایش بایستد. با چشمانی پر از سرزنش به او نگاه کرد و با لحنی نالان گفت: «تو معنی مهربونی رو نمیفهمی، نه؟ کیه که وقتی یکی رو روی دوشش داره، با این سرعت تو جنگل شروع به دویدن کنه؟ هان؟»
بای زهمین با سرفهای ناشیانه سعی کرد خجالتش را پنهان کند و آرام گفت: «مو دماسبی، موقعیت ایجاب میکرد، نه؟ تازه، ببین، تو رو سالم برگردوندم. حتی بعد از اینکه پنج تا تکاملیافته روح مرتبه بالا دورت کردن، یه خط هم روت نیفتاده!»
«بَه! فکر نکن نمیدونم تو دلت چی میگذره!» سرافینا چشمانش را گرد کرد و اصلاً تحتتأثیر حرفهای او قرار نگرفت.
«به هر حال، سرافینا.» چهره بای زهمین ناگهان جدی شد.
«چ-چی شده...؟» سرافینا با ناراحتی از نگاه نافذ او پلک زد.
بای زهمین به او خیره شد و با صدایی عمیق اما ملایم گفت: «نمیدونم وقتی با مهارت چشمای سرنوشتت به اسم من نگاه میکنی، چه رنگی میبینی، قرمز یا آبی، ولی... میخوام بدونی تا وقتی زندهایم، هر کاری که میکنیم به یه نتیجه متفاوت میتونه منجر بشه. همونطور که گفتم، هیچچیز صد درصد قطعی نیست.»
بااینحال، سرافینا انگار با او همعقیده نبود. پس از سکوتی کوتاه، به چشمانش نگاه کرد و با لحنی جدی گفت: «چشمای سرنوشت یه مهارتیه که مادرم از خانوادش به ارث برد و بعداً به من و خواهر بزرگترم رسید. این مهارت هیچوقت اشتباه نمیکنه، یه مهارت غیرفعاله.»
بای زهمین سرش را خاراند و درحالیکه به زن جوان روبهرویش نگاه میکرد، جرقهای از ناامیدی در چشمانش درخشید. برای اینکه احساسات احتمالی سرافینا نسبت به او رشد نکند، باید راهی پیدا میکرد تا به او بفهماند که هیچچیز قطعی نیست. البته، شاید او بیش از حد فکر میکرد و سرافینا فقط او را بهعنوان یک دوست میدید. دستکم این چیزی بود که بای زهمین امیدوار بود.
پس از مکثی کوتاه، به یاد آورد که موجودی فوقالعاده قدرتمند و دانا مثل لیلیث چه نوع موجودی را در نظر میگیرد.
«سرافینا، قبل از اینکه من رو ببینی، فکر میکردی یه تکاملیافته روح تو سطح ۵۰ میتونه قدرتی داشته باشه که با پادشاهای یه پادشاهی بجنگه؟»
با شنیدن این حرف، برای اولین بار تردید در چهره قاطع سرافینا دیده شد. با حالتی مردد به او نگاه کرد و پس از لحظهای سکوت، سرش را تکان داد: «... نه، فکر نمیکردم.»
از نظر سرافینا و شاید همه کسانی که او را میشناختند، بای زهمین صرفاً یک استثنا در این جهان بود. یک تکاملیافته روح مثل او، که میتوانست قوانین را فقط به خاطر وجودش زیر پا بگذارد، باید فقط در تخیل وجود میداشت، نه در واقعیت.
بای زهمین درحالیکه با لبخندی آرام به او نگاه ...
برای خواندن نسخهی کامل لطفا یک حساب کاربری بسازید.
درحال حاضر میتوانید کتاب جادوگر خون: بقا همراه یک ساکیباس را بهصورت گروهی و با تخفیف ۱۰ لی ۳۰ درصد خریداری کنید.
بعد از یکماه نیز تخفیفات روزانه ۵۰ درصدی برای شما فعال میشود.
کتابهای تصادفی

