جادوگر خون: بقا همراه یک ساکیباس
قسمت: 833
- اندازه متن
- فونت متن
- چینش متن
- رنگ زمینه
- ذخیره تنظیمات
فصل ۸۳۳: صلح کاذب فروپاشید
«این دیگه چه اتفاقیه؟!»
«لعنتی!»
«اصلاً این برای چیه؟!»
زمین با شدت شروع به لرزیدن کرد و چهار پادشاه و ملکه پرالان را غرق در بهت و حیرت کرد. لرزش چنان نیرومند بود که حتی این تکاملیافتههای روح مرتبه سوم، که دیگر به دلیل قدرت عظیمشان نمیشد آنها را انسان دانست، روی پاهایشان به لرزه افتادند.
پادشاهان با تمام توان خود تلاش کردند تا تعادلشان را حفظ کنند و از افتادن به زمین در امان بمانند. حتی الویز، ملکه پرالان، ناچار شد روی یک زانو بنشیند تا از درهمریختگی ناشی از این زلزله در امان بماند.
آنها با چشمانی پر از ناباوری دیدند که شکافهای عظیمی در زمین پدیدار شد. شکافهایی که گویی اژدهایانی در آسمان پرواز میکردند، لحظهبهلحظه بزرگتر میشدند. درختان غولپیکر در دوردست یکی پس از دیگری در این شکافها فرومیرفتند، زمین فرومیریخت و ریشههایشان تکهتکه میشد.
در این میان، کورتیس بیش از همه در رنج بود. او که یک جادوگر بود، قدرت اصلیاش به مانا وابسته بود و بدن فیزیکیاش در مقایسه با جنگجویان، بهمراتب ضعیفتر بود. حفظ تعادل برایش دشوار شده بود و چندین بار نزدیک بود صورتش به زمین برخورد کند یا در یکی از شکافها فروبرود. مانای درون بدنش از کنترلش خارج شده بود و حتی برای او که جادوگری ماهر بود، مهار آن سختتر از همیشه به نظر میرسید.
خوشبختانه، این زلزله پس از حدود پنج دقیقه بهآرامی فروکش کرد. زمین آرام گرفت، غرش آسمانها خاموش شد و همهچیز به حالت عادی بازگشت.
الویز و چهار پادشاه با چهرههایی رنگپریده به هم نگاه کردند. برای هیچکدام سخت نبود که وحشت و حتی ترس را در چشمان یکدیگر ببینند. این کاملاً قابل درک بود، زیرا حتی آنها، که از قدرتمندترین موجودات این جهان بودند، در برابر این زلزله ظاهراً ساده، ناتوان مانده بودند.
اما در سوی دیگر، بای زهمین در تمام مدت لرزش، سرافینا را در آغوش خود محکم نگهداشته بود. او که پیشتر دو بار چنین تجربهای را پشتسر گذاشته بود، به اندازه پنج نفر مقابلش آسیب ندیده بود.
چهره سرافینا رنگپریده بود، نه فقط از ترس مواجهه با این ناشناخته، بلکه به این دلیل که ناتوانی در کنترل مانایش برای یک جادوگر از نوع کاهن مثل او، ضربهای سنگین به حساب میآمد.
بای زهمین با صدایی آرام پرسید: «حالت خوبه؟» و به او کمک کرد تا صاف بایستد.
«فکر کنم خوبم...» سرافینا سری تکان داد و با صدایی لرزان ادامه داد: «این... این چی بود؟ انگار یه حمله بود...»
لرزشی با این شدت فقط میتوانست نتیجه چند چیز باشد، چیزهایی که حتی موجودات قدرتمندی مثل آنها را تحتتأثیر قرار میداد.
«ممکنه... ممکنه یه نفر تو سطح ارباب شیطان همین نزدیکی حمله کرده باشه؟» پادشاه پادشاهی آکیریان درحالیکه قبضه شمشیرش را محکم در دست گرفته بود، زیر لب زمزمه کرد.
«محاله!» کورتیس با فریادی این احتمال را رد کرد: «ارباب شیطان هیچوقت جرئت نمیکنه به ما حمله کنه، مگر اینکه صد درصد مطمئن باشه میتونه پیروز بشه! باورم نمیشه اون هیولا شکست تلخی که ارباب شیطان قبلی از دست ما انسانها خورد رو فراموش کرده باشه!»
شکست تلخ؟ الویز با سه پادشاه دیگر نگاهی ردوبدل کرد و هر چهار نفر تلخی را در چشمان هم دیدند. چه ارباب شیطان قبلی شکست سختی خورده باشد یا نه، همه آنها به دلیل جایگاه بالای خود، که به آنها اجازه میداد چیزهایی را بدانند که دیگران از آن بیخبر بودند، حقیقت را بهخوبی درک میکردند.
«ن...
برای خواندن نسخهی کامل لطفا یک حساب کاربری بسازید.
درحال حاضر میتوانید کتاب جادوگر خون: بقا همراه یک ساکیباس را بهصورت گروهی و با تخفیف ۱۰ لی ۳۰ درصد خریداری کنید.
بعد از یکماه نیز تخفیفات روزانه ۵۰ درصدی برای شما فعال میشود.
کتابهای تصادفی

