جادوگر خون: بقا همراه یک ساکیباس
قسمت: 845
- اندازه متن
- فونت متن
- چینش متن
- رنگ زمینه
- ذخیره تنظیمات
جادوگر خون
قسمت 845: پودر باروت و گلوله
چیزهای زیادی وجود داشت که کالی میتوانست درخواست کند و بای زهمین واقعاً تمام تلاشش را میکرد تا آنها را برآورده کند. در آخر، همانطور که او گفته بود، زهمین فردی سرسخت و مغرور بود.
بای زهمین نه تنها دوست نداشت که احساس کند مدیون دیگران است، بلکه دوست هم نداشت که احساس کند که به نحوی از دانش یا قدرت دیگران «سوءاستفاده» کرده است. درست مثل لیلیث، که اول، زهمین قرار بود به او کمک کند، برای اینکه بتواند با او در موضع یکسانی باشد، هرچند که این موضوع اکنون تغییر کرده بود و زهمین میخواست به او به این دلیل کمک کند که او زنی است که دوستش دارد.
در مورد کالی... این دختر کاملا برای بای زهمین یک معما بود.
وقتی دهان کوچکش را باز کرد و لبهای رنگ پریدهاش تکان خوردند، صدای یکنواختش، که به نظر میرسید که ته رنگی از التماس دارد، یا شاید این تصور بای زهمین بود، هنگام بیان درخواستش به صدا درآمد.
«برعکس اون چیزی که احتمالا فکرش رو کردی، هیچ چیز مادیای نمیخوام، این رو هم نیاز ندارم که حداقل برای وضعیت بدنم درمان یا راهحلی پیدا کنی. فقط امیدوارم بتونی من رو با خودت به سفرهایی که میری، ببری.»
برای چند ثانیه کل اتاق ساکت بود. رونهای روی در خانه و احتمالاً آنهایی که در دیوارها پنهان شده بودند، قطعاً کارشان را به خوبی انجام میدادند و اجازه نمیدادند سروصدای خیابان به داخل خانه برسد.
چشمان سرافینا در حالی که با تعجب محض به دوستش نگاه میکرد، به آرامی بازتر و بازتر شدند. اگرچه مدت زیادی نبود که او را میشناخت، اما سرافینا به اندازهی کافی او را میشناخت تا نوع شخصیت کالی را درک کند. با این حال، در کمتر از یک ساعت، آنقدر چیزهای غیرعادی رخ داده بود که حیرتزدگی در قلب او، بالاخره کلماتش را از او گرفت.
واقعا همانطور که کالی گفت، آنچه بای زهمین انتظار داشت، این بود که او برای پاها و چشمانش درخواست علاج کند. بنابراین، درخواست ناگهانی و غیرمنتظرهی او، زمینی را که زهمین رویش ایستاده بود به لرزه انداخت و پاسخ فوری به او را برای بای زهمین دشوار کرد.
سرافینا به سرعت جلوی کالی ایستاد و هر دو دستش را روی شانههای کوچکش گذاشت و با صدای جدی گفت: «کالی، بهتر نیس یه چیز دیگه بخوای؟ اون واقعا قویه، میدونی؟ میتونه هر چی که میخوای رو بهت بده!»
سرافینا میدانست که بای زهمین کسی از اهل این دنیا نیست و در نهایت خواهد رفت، حتی احتمال زیادی وجود داشت که مسیرشان دیگر هرگز به هم نرسد. بنابراین، او سعی داشت به زهمین کمک کند تا از موقعیتی که احتمالاً برای او بسیار آزاردهنده بود، خلاص شود. بالاخره بای زهمین به کالی گفته بود که خواسته او را برآورده خواهد کرد... اما سرافینا میدانست که غیرممکن است که او کسی را از این دنیا به دنیای خودش ببرد.
کالی به آرامی گفت: «البته که میدونم قویه. حتی منی که به ندرت از خونه بیرون میام هم حداقل دهها بار اسم بای زهمین رو شنیدم.» او دست کوچک ظریف خود را دراز کرد و به آرامی از سرافینا خواست که یک قدم از راهش کنار برود تا بتواند یک بار دیگر جلوی زهمین قرار بگیرد. «با این حال، چیزی نیست که من بخوام. اگه من تجملاتی بخوام، خودم میتونم داشته باشمش، به کسی نیاز ندارم که بهم بده.»
«این... درسته... اما...»
سرافینا میدانست که اگر کالی استعداد خود را در خواندن و رمزگذاری رونها و کشیدن دایرههای جادویی قدرتمند نشان دهد، آنگاه میتواند هر چیزی را که میخواهد داشته باشد. همهی خاندانهای سلطنتی دنیا تمام تلاش خود را میکنند تا رضایت او را جلب کنند؛ در این حد استعدادش شگفتانگیز بود! ب...
برای خواندن نسخهی کامل لطفا یک حساب کاربری بسازید.
درحال حاضر میتوانید کتاب جادوگر خون: بقا همراه یک ساکیباس را بهصورت گروهی و با تخفیف ۱۰ لی ۳۰ درصد خریداری کنید.
بعد از یکماه نیز تخفیفات روزانه ۵۰ درصدی برای شما فعال میشود.
کتابهای تصادفی

