NovelEast

ازدواج با یک شرور دل‌رحم

قسمت: 63

تنظیمات

چپتر 63- اگه آقای گرگ خاکستری نفرین شده؛ پس چرا روان بعد از اینکه باهاش توی یک غار بود و باهاش روی یک تخت می‌خوابید، حالش خوب بود؟! (3)

آه؟! گرگ شیطانی بعد از شنیدن کلمات لبخند زیبایی زد. امکان نداره، درسته؟!؟

اون با حالتی سرد به روان چیوچیو نگاه کرد و عمدا به طعنه گفت: «تو انسانی هستی که با رییس سابق ما ازدواج کرده؟! اون گرگ زشت و نفرین شده رو شوهر صدا می‌زنی؟ مغزت مشکل داره؟! اممم، تو بوی اون گرگ زشت رو می‌دی. نکنه توهم مثل اون گرگ نفرین شده هستی«!

بعد از گفتن این حرف‌ها، از قصد قیافه ترسیده‌ای به خودش گرفت طوری که روان که بوی آقای گرگ خاکستری رو می‌داد انگار یه منبع عفونت ویروسی هست.

روان چیوچیو دستش رو مشت کرد. یه گلوله آتش سوزان تو قلبش شعله ور شد. از این که مجبور بود خشمش رو سرکوب کنه، یکم نفس نفس می‌زد.

اون می‌دونست که افراد قبیله گرگ آتش از آقای گرگ خاکستری خوش‌شون نمی‌آد اما اون توقع نداشت افکارشون نسبت به گرگ انقدر بدجنسانه باشه. با وجود این‌که گرگ خاکستری به شدت مجروح شده بود، اما اون‌ها هنوز از گرگ می‌ترسیدند. و با این حال، هنوز به تمسخر و توهین پشت سرش ادامه می‌دادند.

نفرین؟! چه نفرینی؟! اگه آقای گرگ خاکستری واقعا نفرین شده بود؛ پس چرا روان بعد از این‌که باهاش تو یه غار مونده بود و باهاش رو یه تخت می‌خوابید، حالش خوب بود؟!

صدای خنده‌هاشون به شدت آزار دهنده بود. روان چیوچیو لب‌هاش رو محکم بهم فشار داد. اون می‌خواست خشمش رو بیرون بریزه اما عقلش بهش می‌گفت این‌کار رو نکنه. حداقل، الان وقت عصبانی شدن نبود.

»تو خیلی عصبانی به نظر می‌رسی!«

گرگ شیطانی جوان با حالتی ناخوشایند به روان چیوچیو نگاه کرد و ابروهاشو بالا انداخت. »ما فقط حقیقت رو می‌گیم«.

عصبانیت تو صداش بود؛ کم کم که شروع به حرف زدن کرد این خشم تو صداش بیشتر معلوم شد. اون گفت:«گرگ خاکستری فلجه و نمی‌تونه شکار کنه. به خاطر این‌که اون نفرین شده‌است، گرگ‌های شیطانی زیادی تو قبیله ما مردن. اون لایق سقوط به چنین موقعیتی هست. باید زودتر از این‌ها می‌مرد. تو باید بیخیال مبادله داروهای گیاهی برای درمان جراحت‌های اون گرگ بشی. اون سزاوار مرگه«.

گرگ شیطانی جوان هر چقدر که بیشتر حرف می‌زد، بیشتر عصبانی تر می‌شد. »اگه به خاطر اون نبود، اگه به خاطر نفرین روی بدنش و خاندان شمِن نبود، جلوی خودم رو نمی‌گرفتم که«..

گرگ شیطانی پیر که از غار همسایه مشغول تماشای نمایش بود، با دیدن این‌که گرگ شیطانی جوان دیگه نمی‌نونه احساسات خودش رو کنترل کنه و ممکنه اسرار قبیله رو افشا کنه، به جلو رفت و محکم به شانه گرگ جوان زد. گرگ پیر فریاد زد: «نینگ یو داری چی می‌گی؟«!

گرگ شیطانی جوان، که اسمش نینگ یو بود، خیلی سریع موضوع رو متوجه شد. از درد هیسی کشید و جواب داد: «برادر بزرگ یو، متاسفم، منظوری نداشتم«.

زی یو دستش رو برای نینگ یو تکون داد تا صحبتش رو قطع کنه و نشون بده هیچ مشکلی نیست. زی یو سرش رو چرخوند و به روان چیوچیو نگاه کرد. چشم‌های سیاه و درشتش از خشم کمی قرمز شده بود.

اون فکر کرد که این انسان بسیار جالبه. روان چیوچیو تو سراشیبی ایستاده بود، اون تا نیمه راه پایین اومد تا فاصله بین‌شون رو کاهش بده و اختلاف ارتفاع‌شون رو از بین ببره.

روان چیوچیو از این گرگ شیطانی که یه طوری بهش نگاه می‌کرد که انگار یه چیز تازه‌ست، منزجر شده بود. اون عقب نشینی کرد و کتمان نکرد که می‌خواد از روی بیزاری اون رو نادیده بگیره.

زی یو یه گرگ شیطانی هوس‌باز بود که دخترهای خوشگل زیادی رو دیده بود. اما با دیدن این انسان لذت شکار رو احساس کرد. این انسان از انسان‌های دیگه قبیله که با غذاهای خوشمزه بزرگ شده بودند، لاغرتر بود. اون پوست حیوانی پاره‌ای رو دور خودش پیچیده بود. با این‌که ضعیف به نظر می‌رسید، نگاهش محکم بود.

همان‌طور که زی یو به چهره نسبتا روشن روان چیوچیو خیره شد، لباش کمی به سمت بالا خم شد. اون لحن صداش رو نرم کرد و گفت: «تو به نظر من خیلی خوشگلی. چرا انقدر سلیقه‌ات بده که اون گرگ خاکستری رو دوست داری؟! من از اون خیلی خوشتیپ ترم، بدنمم بهتر از اونه. در مورد این چطور؟! اگه یه لبخند بهم بزنی، برادر بزرگتر یو صدام کنی و بگی اون گرگ خاکستری فلجه. من بهت یه میوه‌هایی می‌دم که زن‌ها اون رو مثل پوست حیوانی دوست دارند. تو این زمستون گرفتن میوه خیلی سخته«.

قصد شی یو تحقیر و اذیت کردن اون بود‌. اگرچه گوش دادن به صدای ملایم اون دلپذیر بود، اما این کلمات بی‌اهمیت تحقیر بی‌پایانی رو توی خودشون پنهان کرده بودند.

روان چیوچیو تلاش‌های گرگ برای تحقیر کردنش را احساس کرد، از انزجار نزدیک بود بالا بیاره. ده‌ها ایده تو ذهنش جرقه زد.

اون درباره صبورانه تحمل کردن فکر کرد، اما از نگاه گرگ‌های شیاطین اطرافش می‌دونست که اون رو رها نمی‌کنند. حتی غیر ممکن بود که فرصت توهین غیرمستقیم به آقای گرگ خاکستری رو از دست بدن.

اگه اونو "برادر بزرگ یو" صدا می‌زد، مطمئنا تحقیر بی‌پایانی در انتظارش بود.

کتاب‌های تصادفی