ازدواج با یک شرور دلرحم
قسمت: 68
چپتر 68- میدونی من همسر آقای گرگ خاکستری، رئیس سابقتونم؟! ممکنه نفرین تو بدن منم باشه... (2)
با شنیدن صحبتهای اون از گیاهان دارویی و صدا زدن دقیق اسمش، روآن چیوچیو بالاخره ایستاد. اون کمی با تردید به پسر کوچک نگاه کرد.
پسر کوچولو به اطراف نگاه کرد. بعد از مطمئن شدن از اینکه هیچ شیطانی اون رو دنبال نمیکنه، تا جایی که میتونست صداشو پایین آورد و گفت: «من میدونم از کجا میشه داروهای گیاهی که برای زخمای شیاطین استفاده میشن رو پیدا کنی.»
روآن چیوچیو با تعجب پرسید: «تو گیاههای دارویی داری؟!»
مو یو قبل از تکون دادن سرش لحظهای تردید کرد.
روآن چیوچیو به اون بچه کوچک لاغر نگاه کرد. «ممنون، اگه گیاهان دارویی داری، من میتونم با بلوکهای نمک در عوضشون باهات معامله کنم.»
همینطور که صحبت میکرد، رفت تا یه تکه بلوک نمک از کوله پشتیاش دربیاره.
اما زمانی که پسر کوچولو حرفهاشو شنید، کم کم سرخ شد و با لکنت گفت: «من هنوز اونا رو ندارم.»
روآن چیوچیو تو بیرون آوردن نمک مکث کرد.
پسر بچه با یه حالت دستپاچه توضیح داد: «اما من میدونم کجا میشه پیداشون کرد.»
روآن یکم مشکوک بود و برای تفحص، یه رشته از انرژی معنوی رو بیرون اورد، بعد از چرخوندن اون انرژی معنوی اطراف پسرک و تایید اینکه یه بچه انسان معمولیه، صداشو آروم کرد و پرسید: «میخوای منم با تو اون گیاهها رو بچنیم؟!»
چشمان سیاه و زلال پسر کوچولو برق زد و خیلی سریع سرش رو پشت سرهم تکون داد. «نصف برای تو، نصف برای من.»
روآن چیوچیو خیلی سریع احساس کرد که این موقعیت خیلی عجیب و غریبه. اون از پسرک پرسید: «میدونی من همسر آقای گرگ خاکستری، رییس سابقتونم؟! ممکنه نفرین تو بدن منم باشه.»
بلافاصله بعد از گفتن این حرفها، روآن چیوچیو دید که پسر بچه دستهاشو مشت کرد و سرش رو تکون داد و گفت: «اره، میدونم.»
اون این کلمات رو چندبار تکرار کرد بعد مصمم گفت: «میخوام قمار کنم.»
روآن چیوچیو ابروهاشو تو هم کشید. صورت پسر کوچولو رنگ پریده بود، اما نگاهش به طور غیرعادی قاطع بود.
روآن چیوچیو خون رو از صورتش پاک کرد، خم شد و به چشمهای پسر نگاه کرد. اون خیلی جدی پرسید: «اسمت چیه؟!»
صدای پسرک کمی گرفته بود. «اسم من مو یو هست.»
روان چیویو گفت: «مو یو؟!»
پسر کوچولو سرش رو تکون داد. مو یو.*1
لبخندی تو چشمهای روان نقش بست.
«خب پس مو یو.»
پسر کوچک، مو یو، بی صبرانه بو کشید. دماغش بخاطر سرما قرمز شده بود. اون نگاهش رو بالا آورد و از روآن چیوچیو پرسید: «موافقی یا نه؟! اگه که موافقی بیا بریم.»
روآن چیوچیو بلوک نمک رو به کوله پشتیاش برگردوند. اون به تازگی نیتهای بد شیاطین قبیله گرگ آتش رو دیده بود، بنابراین بلافاصله موافقت نکرد. اون پرسید: «چرا باید باورت کنم؟!»
مو یو خیلی جوان بنظر میرسید اما بعد از شنیدن حرفهای روآن چیوچیو مثل یه پیرمرد آه کشید و به دامنه تپهای نه چندان دور اشاره کرد. اون غار رو میبینی؟!
روآن چیوچیو به جهتی که اون اشاره کرده بود، نگاه کرد. اون یه غار کوچک دید.
«برادر بزرگترم صدمه دیده. من به گیاهی دارویی احتیاج دارم تا جونش رو نجات بدم.» مو یو تمام تلاش خودش رو کرد اما اون خیلی جوان بود و پس از گفتن این کلمات چشماش پر از اشک شد. احتمالا این اولین باری بود که این حرفها رو به یه غریبه میزد و لحنش آشفته بود. «برادر بزرگتر کسی بود که همیشه از ما مراقبت میکرد. وقتی این دفعه برای شکار بیرون رفت، زخمی شد. من...من میخوام نجاتش بدم.»
«من داروهای گیاهی رو پیدا کردم، اما نمیتونم بچینمشون. گرگهای شیطانی دیگه هم تمایلی ندارند بهم کمک کنند.»
روآن چیوچیو به چشمهای قرمزش خیره شد و به آقای گرگ خاکستری در خانه فکر کرد که اون هم مجروح شده بود. اون قبل از گفتن چیزی کمی تردید کرد و گفت: «میتونی من رو به غارتون ببری تا یه نگاهی بندازم؟!»
مو یو محکم سرش رو تکون داد. اما بعد چند قدم با پاهای کوچکش به جلو دویدن، به عقب برگشت و با تردید پرسید: «صبر کن، میتونی دم ورودی غار بایستی؟!»
بعد از گفتن این جمله، با حالتی معذور سرش رو پایین انداخت. «متاسفم.»
روآن چیوچیو برای لحظهای از تعجب یخ زد. اون متوجه شد که پسر بچه نگرانه که نفرین روی زخمهای برادرش تاثیر بزاره.
روان اهمیتی نداد و فقط دستش رو تکون داد. «بیا بریم.»
یادداشت مترجم:
*1 mò yú: به معنای ماهی گیر هست. معنی تحت الفظی این میشه ماهی گرفتن.
معنی تمثیلیاش هم میشه سست کردن.
کتابهای تصادفی


