NovelEast

ازدواج با یک شرور دل‌رحم

قسمت: 75

تنظیمات

چپتر هفتاد و پنجم: همسر انسانش که بخاطر حادثه‌ای به اینجا اومده بود، خیلی خاص بود.(2)

بیرون اتاق خواب، صدای سرفه ضعیف‌تر و دردناک‌تر می‌شد. یوان‌جو خیلی سریع متوجه چیزی شد. اون پسر بچه، یو کوچولو، احتمالا بخاطر ارتباط با چیزی که اون قبلا استفاده کرده بود گرفتار نفرین شده بود.

به محض اینکه این ایده به ذهنش خطور کرد، یوان‌جو احساس کرد صاعقه بهش زده و خونش به سمت عقب در جریانه.*1 اون تقریبا نتونست جلوی لرزیدن خودش رو بگیره.

تو این چند روز گذشته که به‌طور متناوب از خواب بلند می‌شد، به‌طور مبهم متوجه چیزی در مورد نفرین شد. در گذشته، هیچ چیزی از نفرین نمی‌دونست اما از اونجایی که در طول حمله حیوانی به شدت زخمی شده بود و همچنین آخرین بار، زمانی که به مرگ نزدیک شد؛ یه چیزی رو فهمید.

اون انرژی شیطانی بدون وقفه بدنش رو ویران کرد، اما کشنده نبود. اون انرژی شیطانی از طرف اهریمن‌هایی که باهاشون جنگیده بود، نبود؛ بلکه از درون بدن خودش می‌اومد.

خونی که حاوی انرژی شیطانی بود، مثل نقابی غرق در خون بود که واقعیت رو پنهان می‌کرد. تا زمانی که به آرومی نقاب رو پاره کرد، حقیقت رو در مورد نفرینی که بیش از بیست سال اونو آزار داده بود، فهمید.

خونش پر از انرژی شیطانی بود. میتونست هر چیزی که بهش نزدیک میشه رو نفرین و منفعلانه آسیب بزنه. خون کثیف هیولا بود.

اون میتونست به طور مبهم حدس بزنه که نفرین چیه، اما دلش نمی‌خواست به این موضوع فکر کنه. یوان‌جو احساس می‌کرد منزجرکننده‌ست و بیشتر از این می‌ترسید که روان چیویو واقعیت رو بفهمه.

همسر انسانش، که بخاطر حادثه‌ای به اینجا اومده بود، خیلی خاص بود. اون می‌تونست با انرژی معنوی‌اش، انرژی شیطانی رو سرکوب کنه و خودش تحت تأثیر اون قرار نگیره و یا وقتی بهش نزدیک میشه آسیبی نبینه.

اون نمی‌دونست یوان‌جو نفرین شدس و فاصله یک متری ازش رو رعایت نمی‌کرد. اون حتی باهاش روی یک سنگ تخت خوابیده بود و توی شب برفی به خونه برش گردونده بود‌.

نگرش و رفتار روان نسبت بهش کاملا عادی بود. اون تقریبا فراموش کرده بود که یه گرگ نفرین شدس و خودش رو به عنوان یه گرگ معمولی خاکستری معلول می‌شناخت؛ کسی که به مرور زمان زخم‌هاش خوب می‌شه، جایگزین گرگ خاکستری تیانلو هست و در آخر شوهر روان چیویو.

یوان‌جو تقریبا یادش رفته بود، اون رئیسی بود که همه شیاطین و انسان ها ازش می‌ترسیدند. یک هیولا.

اما الان بخاطر سهل‌انگاریش و نادیده گرفتن واقعیت؛ کودکی که همراه همسرش به اینجا اومده بود، تو بستر مرگ قرار گرفته بود. همه این‌ها تقصیرخودش بود‌.

حتی اگه روان می‌تونست اون بچه‌رو نجات بده، حتما می‌فهمید که گرگ نفرین شده‌ست.

نگران این بود که روان چیویو بفهمه کل این زمان رو پشت ذهنش قایم شده، اما از قصد از فکر کردن در مورد این احتمال اجتناب کرد.

اگه اون پسر کوچولوی دم ورودی غار بخاطرش می‌میرد، چطور می‌تونست توقع داشته باشه روان ازش متنفر نشه؟!

مزه تلخی توی گلوش بود. یوان‌جو با تحمل درد شدید تو سرش، رشته‌ای از هوشیاری شیطانیشو بیرون کشید. اون تقریبا نمی‌تونست جلوی لرزش بدنش رو بگیره. با کور سویی از امید مبنی براینکه حدسش اشتباهه، به هوشیاری شیطانیش رسید تا ببینه چه اتفاقی در حال افتادنه.

اون دید روان چیویو بدن لاغر پسر رو بغل کرده و وحشت زده بنظر می‌رسید.

پسر در حد مرگ رنگ پریده بود و مدام سرفه‌های خونی می‌کرد.

روی زمین، یک تکه پوست حیوانی آغشته به خون وجود داشت.

کاملا معلوم بود که پسر کوچولو به نفرینش مبتلا شده‌.

و روان چیویو به زودی حقیقت رو می‌فهمید.

چشمان درخشان قرمز یوان‌جو، پر از اشک شدند. اون لباشو از هم باز کرد، اما برای اولین‌بار نتونست کلمه مناسبی برای گفتن پیدا کنه.

اون از اینکه روان چیویو گفته بود اینجا خونشونه، قایمکی خوشحال شده بود. اما الان داشت خونه رو از دست می‌داد.‌..

یادداشت مترجم:

*1: برگشت خون دریچه میترال که به آن نارسایی دریچه میترال نیز می گویند، شرایطی است که در آن، دریچه قلب به خوبی بسته نمی شود و در نتیجه میزانی خون به سمت قلب عقب گرد می کند. اگر مشکل بسته نشدن دریچه میترال (رگراتاسیون دریچه میترال قلب) جدی باشد، خون نمی تواند از قلب شما به خوبی عبور کند و به شکل بهینه همه بخش های بدن را پوشش دهد. در نتیجه همیشه حس خستگی یا تنگی نفس خواهید داشت.

((این توضیحات دو حالت رو نشون میده، اولا گرگ خاکستری مشکل دریچه میترال داره، دوما نویسنده با یه اصطلاح پزشکی فقط خواسته بگه یوان‌جو تنگی نفس گرفته. تو چپتر های آینده باید ببینیم چی پیش میاد تا مطمین شیم.))

کتاب‌های تصادفی