NovelEast

ازدواج با یک شرور دل‌رحم

قسمت: 115

تنظیمات

چپتر صد و پانزده: گرگ جنتلمن آنقدر خجالتی بود که حتی کفش‌های روان را در نیاورد.(1)

یوان‌جو با احتیاط همسرش رو روی تخت گذاشت. دو انگشتی که کمر نازک اون رو فشار می‌دادن، درحالی‌که روان رو حمل می‌کرد، از حرارت سرخ شده بودند.

گرگ جنتلمن بعد از این‌که مطمئن شد جای روان چیویو روی تخت خوب و مناسبه، دوتا انگشتش رو از زیر کمرش بیرون کشید. بااستفاده از انرژی شیطانیش، روان رو دوبار چرخوند تا در قسمت داخلی تخت قرار بگیره.

با مقاومت از حس لامسه‌ای فوق العاده‌ای که با لمس پوست اون احساس می‌کرد، اون یک قدم به عقب برداشت. پتوی پوست حیوانی که روان تا کرده بود و کنار تخت گذاشته بود رو نیشگون گرفت، با دقت پتو رو باز کرد و پتو رو روی روان چیویو انداخت و روش رو باهاش پوشوند.

درحقیقت، نیاز نبود که انقدر محتاطانه رفتار کنه. روان چیویو هم کثیف شده بود. اگه روان بیدار بود، هیچ‌وقت به خودش اجازه نمی‌داد، بدون شستن و تعویض لباسش روی تخت سنگی دراز بکشه.

بااین‌حال، گرگ جنتلمن اونقدر خجالتی بود که حتی کفش‌های روان رو هم درنیاورد.

بعد از این‌که یوان‌جو با دقت پتو رو دور روان چیویو پیچید، دستای بزرگش کنار پهلوهاش آویزون شدند. انگشت‌هایی که اخیرا برای لمس روان استفاده کرده بود، یکم می‌لرزیدند. صورت خوشتیپ یوان، داغ شده بود.

وقتی که ناخواسته روان رو لمس کرده بود، اون هنوز به وضوح می‌تونست حس لامسه شگفت‌انگیزی که احساس کرده بود رو به یاد بیاره. صورتش گرم، نرم و ظریف بود. این احساس کاملا متفاوت از احساس پوست گرگ خودش بود.

مژه‌های بلند و سیاهش لرزیدند. چشم‌های یوان‌جو یکم قرمز شده بودند. چشم‌هاش به خوبی نمی‌تونست اون‌رو ببینه، اما اون چشمان باریک به تدریج آرام شد و پر از ستاره‌های درخشان شد.

هوشیاری شیطانیش از گونه‌های ترحم برانگیز روان چیویو که توسط سنگ‌ها خراشیده شده بود، سرخورد. یوان‌جو به‌طور غریزی دست‌های رنگ پریده‌اش رو سمتش دراز کرد، اما خیلی سریع انداختش. دستاش پر از خون شیطانی بود که هنوز خشک نشده بود. اگه لمسش می‌کرد، صورتش کثیف می‌شد.

یوان‌جو با لبخندی درمانده، به آرومی پوست حیوانی که کنار تختش رو پوشنده بود بلند کرد. ناخن‌های دست راستش رو به چنگال تبدیل کرد، درحالی‌که دردی که از مریدیانش ‌می‌اومد رو تحمل می‌کرد، اون هرچیزی رو که امروز اتفاق افتاده بود رو حک کرد.

اون شیر چاق مهم نبود. مهم‌ترین چیز این بود که اون با همسر کوچولوش حرف زده بود و اونو لمس هم کرده بود‌‌.

اون سنگ ریزه‌هایی که موقع حک کردن روی تخت ریخته بود رو با دقت پاک کرد و سپس روش رو با پوست حیوانی پوشوند.

اون با هوشیاری شیطانیش کل اتاق رو درنظر گرفت تا بتونه ببینه. باخجالت، اون متوجه شد به‌طور تصادفی زمین رو با خونی که از کُنده‌اش می‌چکید، کثیف کرده.

یوان‌جو از شرم لب‌های درحد مرگ رنگ پریده‌اش رو بهم فشار داد. اون گوش سالم مثلثی شکلش رو تکون داد، دم بزرگش رو با احتیاط کنار گذاشت و از قدرت شیطانیش استفاده کرد تا برای راه رفتن ازش کمک بگیره. یوان به سمت انباری رفت، هیزم آورد و داخل اجاق سنگی گذاشت.

از اون‌جایی که اون شیر پیر ناگهانی برای ایجاد دردسر اومده بود، اون تقریبا فراموش کرده بود که هیزم کافی در غار وجود نداره‌.

چوبی که برای هیزم استفاده می‌کرد خاص بود. در اعماق جنگل رشد می‌کرد. اگه به فرم گرگیش تغییر شکل می‌داد، چند ساعتی طول می‌کشید تا به اونجا بره و از اون هیزم‌های خاص جمع کنه و بیاره. اگه الان می‌رفت، زمانی که روان بیدار می‌شد، برمی‌گشت.

یوان‌جو به دیوار سنگی که برای حمایت کردن خودش نگه داشته بود رو با نوک انگشتاش نیرویی جزیی بهش وارد کرد.

به لطف اون شیر چاق، بااین‌که مریدیان‌هاش و جراحت‌های داخلیش، به دلیل استفاده بیش از حد انرژی شیطانی آسیب دیده بود؛ اما اون یک عالمه قدرت شیطانی به‌دست آورده بود. بااین‌که اون قدرت شیطانی برای مداوای تمام جراحت‌های درونی اون کافی نبود؛ اما برای سرکوب درد دائمی که باعث می‌شد احساس کنه ازش به عنوان بالشتک استفاده می‌شه، کافی بود‌.

بعد از این‌که قدرت شیطانیش تموم می‌شد و قبل از بهبود مریدیان‌هاش ممکنه نتونه مثل امروز آزادانه حرکته کنه و راه بره. حتی اگه قرار بود بعداهم از انرژی شیطانی استفاده کنه، به احتمال زیاد فقط می‌تونست انفجار قدرت و نیروی مبارزه به‌دست بیاره. و بعداز اون، اثرات باقی‌مانده ممکنه مثل الان فقط به سادگی پاره شدن مریدان‌هاش و تغییر رنگ خزش نباشه.

یوان‌جو چنگ‌های تشنه به خونش رو لیسید و آب دهنش رو قورت داد.

این‌دفعه خوش‌شانس بود. انرژی شیطانی، عقلانیت یا خاطرات مهمش رو نبلعیده بود. قبل از این‌که بدونه چطور می‌تونه انرژی شیطانی رو در خونش کنترل کنه، دیگه عجولانه ازش استفاده نمی‌کرد.

وضعیت فیزیکی فعلی یوان‌جو زیاد خوب نبود. برای بهتر شدن اون نیاز به این استراحت داشت، باید انرژی معنوی جذب می‌کرد و برای چند روز آینده غذای کافی می‌خورد.

بااین‌حال، با نگاه کردن به این آب‌ وهوای بد که در آستانه طوفان و کولاک بود، اگه اون الان بیرون نمی‌رفت تا هیزم بیاره، روان چیویو ممکن بود درعرض چند روز یخ بزنه و بمی‌ره.

یوان نمی‌تونست یک زندگی خوب بهش بده. دور نگه داشتن اون از یخ زدن، کوچک‌ترین کاری بود که می‌تونست به عنوان یک مرد شیطانی انجام بده. اون می‌دونست که شریک زندگی خوبی برای روان چیویو نیست. درواقعیت، اون‌ها زوج متاهل نبودند. اون‌ها یک توافق الزامی برای شریک بودن در زندگی همدیگه، نبسته بودند؛ بنابراین بطور دقیق اون‌ها یک زوج واقعی حساب نمی‌شدند.

روان چیویو گزینه‌های دیگه‌هم داشت، اما یوان خیلی خودخواه بود.

اون حاضر نبود به رقیب‌های خودش مثل گرگ خاکستری تیانلو و یا اون شیر چاق فکر کنه. اون فقط می‌خواست با استفاده از این واقعیت که روان همسراسمیش بود، کمی بیشتر باهاش بمونه و زندگی کنه.

یوان‌جو این فکر به سرش زد، که وقتی که با هیزم برگشت در ورودی غار وانمود کنه از خستگی، غش کرده و همون‌جا سقوط کنه. این فکرا باعث شد احساس کنه خیلی رقت انگیزه. آیا زمانی که روان زخم‌های روی بدنش رو می‌دید، از دیدنش خوشحال می‌شد و براش غصه می‌خورد یا بغلش می‌کرد و یا شاید هم دمش رو نوازش می‌کرد؟! یا شاید هم می‌بوسیدش؟!......

قرمزی مشکوکی روی گونه‌های گرگ ظاهر شد. یوان‌جو لب‌هاشو بهم مالید، احساس عجیبی از این افکار بهش دست داده بود. دمش بی‌صدا پیچ خورد.

اون به آرومی نفس کشید و قبل از این‌که با اکراه به فرم گرگیش تبدیل بشه و به بیرون بره، یک‌باردیگه با هوشیاری شیطانیش، به روان چیویو نگاه کرد.

کتاب‌های تصادفی