ازدواج با یک شرور دلرحم
قسمت: 117
چپتر صد و هفدم: روان چیویو فقط میخواست به خاطر تصمیمگیری گرگ، از ناراحتی و تعجب صورتش رو بپوشونه.(1)
پدربزرگ مو نفس عمیقی کشید و انقدر سریع بهحالت عادیش برگشت که انگار هیچ اتفاقی نیافتاده.
پدربزرگ مو درحالیکه دست مومائو رو نوازش میکرد، بهش لبخند زد. با صدایی ترسناک و سالخورده، جمله مومائو رو تصحیح کرد و گفت: «من پدربزرگتم.»
مومائو که تازه کاملا از خواب بیدار شده بود، وقتی که به خوبی چهره کسی که روبهروش نشسته بود رو دید، گفت: «پدربزرگ، من متاسفم!..»
پدربزرگ مو سرش رو تکون داد و به خودش خندید، اما نورغم و اندوهی در چشمهاش پنهان بود.
«پدربزرگتون واقعا جوون شده، درحدی که مومائو فکر کرد من کس دیگهای هستم.»
صورت مومائو رنگ پریده بود. اون نگاهش رو چرخوند و بوهه کوچولو رو با چشمهای پر از اشکش دید. مو لبخند ضعیفی بهش زد.
«برادر بزرگتر، تو بالاخره بیدار شدی.»
مویو نفسی از آسودگی کشید و کاملا آرام شده بود. خانواده چهار نفرشون، بالاخره در یک زمان همشون باهم بیدار بودند.
درحالیکه بوهه کوچولو و پدربزرگ برای آشپزی رفتند، مویو قایمکی همهچیزهایی که اخیرا اتفاق افتاده بود رو برای مومائو تعریف کرد.
«تو فقط یکم بهش اطلاعات دادی و اون هم اینقدر وسایلرو با تو تقسیم کرد؟!» مومائو با حالتی متناقض، به وسایل باارزش روی میز سنگی نگاه کرد. اون باقدرت شانه مویو رو نوازش کرد و گفت: «این وسایل خیلی زیادن. ارزششون خیلی بیشتر از ارزش گذرگاه ما و اطلاعاتی که تو بهش دادی، هست.»
مومائو تردید کرد، بعد رو به برادر خندان و بیاحتیاطش کرد و گفت: «بعدازاینکه غذا آماده شد، یک مقداری برای چیویو.. خواهر بزرگتر چیویو ببر. من در پاییز گوشت زیادی ذخیره کردم. خانواده ما اونقدرهاهم به گوشت نیازمند نیست. فهمیدی؟!»
مویو با جدیت تمام به حرفهای برادرش گوش داد و در پاسخ گفت: «اوه، اما برادر بزرگتر، من فکر میکنم خواهر بزرگتر چیویو به پوست حیوانی بیشتر از غذا احتیاج داره. لباساش خیلی کهنه و ژنده بنظر میرسند.»*1
لباسهایی که روان چیویو میپوشید نسبت به مویو که بچهای بود که لباسهای کهنه به تن میکرد هم وضعیت بدتری داشت.
«اون چند روز پیش عروس شده، اما هیچ لباس نو و تازهای نداره.»
«شما بچهها درمورد کی حرف میزنید؟! عروس کیه؟!» موبوهه سوپ تکمه آورد. وقتی وارد شد، صورت کوچکش رو تکون داد. *2
«شما دارید درمورد خواهر بزرگتر چیویو صحبت میکنید؟»
مویو صورتش رو خاروند و جواب داد: «اره.»
موبوهه فکرهاشو کرد و بعد سوپ رو روی زمین گذاشت و پوست حیوانی سفید خالصیرو که خیلی خوب زیر تخت کوچولوش قایم کرده بود رو بیرون آورد.
مومائو در بهار سال گذشته، این پوسترو به عنوان هدیه تولدش بهش کادو داده بود. پوست حیوانی سفید خالص برای یک گوسفند شاخ بلند بود که به سختی میشد باهاش روبهرو شد.
«برادر دوم، بیا اینو به خواهر بزرگتر چیویو بدیم. یک عروس باید یکم بهتر لباس بپوشه. اون چیزهای زیادی به ما دادش. دربرابر اون همهچیز یک تکه پوست حیوانی که ارزشی نداره.»
چشمان مویو برق زد. با دیدن لبخند خواهرش جوانترش فهمید اون از روی اجبار اینکار رو نمیکنه و به همینخاطر پوست حیوانی رو قبول و شروع به خندیدن کرد.
«پوست حیوانیت خیلی سفیده. یک رنگ شادترین نداری؟! مثلا چیزی مثل قرمز، گلدار یا خالدار؟! چطور یک عروس میتونه سفید بپوشه؟!»*3
بوهه کوچولو تقریبا درحد مرگ از دست برادرش ازرده شد. بهش چشمغره رفت و بهش توضیح نداد که با پوشیدن لباس سفید در یک روز برفی، میتونی زیباتر بنظر برسی. فقط یو کوچولو که از بدو تولد حتی یک ذرههم جنبه رمانتیک درش وجود نداشت، نمیتونست جذابیت یک لباس بلند رو درک کنه.
مویو وقت تلف نکرد. با دیدن اینکه هوا داره بدتر میشه، غذا و پوست حیوانی رو بسته بندی کرد، بسته رو روی پشتش گذاشت و به بیرون رفت.
زمانیکه به نزدیکی غار روان چیویو رسید، روان تحتتأثیر وِرد یوانجو، هنوز خواب بود.
مویو که دفعه قبل بالا آوردن خونرو تجربه کرده بود، جرات نکرد خیلی به غار نزدیک بشه. اون فقط میتونست از بیرون اونرو صدا بزنه: «خواهر بزرگتر چیویو، خواهر بزرگتر چیویو؟!؟!؟»
درابتدا فقط چندبار آروم اسمش رو فریاد زد، اما بعد خون روی زمین رو دید و قیافه ناخوشایند روان قبل ازاینکه راهشونرو ازهم جدا کنند رو به یاد اورد؛ مویو نگران فریاد زد: «خواهر بزرگتر چیویو!! روان چیویو آیا خونهایی؟! حالت خوبه؟!»
یادداشت مترجم:
*1ژنده: لباس پاره و پوره، کهنه
*2سوپ تکمه: سوپی که با تکمه درست میشود.( تکمه برجستگی کوچک روی ساقه یا ریشه هست، که با کاشت اون گیاه جدید رشد میکنه.)
*3 منظور مویو از اینجا این بود که عروس نباید لباس سفید بپوشه، چون در چین سفید لباس عزاداریه. رنگ لباس عروس در چین باستان قرمز بوده
توضیحات بیشتر: پوشیدن لباس عروسی قرمز از 650 سال پیش تا کنون از زمان سلسله مینگ یک سنت عروسی چینی بوده است. در فرهنگ چینی، عروس در روز عروسی خود یک لباس عروس قرمز مانند Qun Kwa یا cheongsam می پوشد تا شادی و خوشبختی ازدواج را جشن بگیرد.
اما در نماد رنگ سنتی چینی، مرگ با رنگ سفید نشان داده می شود. این یک تفاوت عمده در مقایسه با فرهنگ های غربی است، جایی که عروس ها لباس های سفید می پوشند و رنگ با خلوص همراه است.
کتابهای تصادفی

