NovelEast

ازدواج با یک شرور دل‌رحم

قسمت: 128

تنظیمات

چپترصد و بیست و هشتم: شیانگ دودو اصلا متوجه این جو بد و عجیب غریب نشد.(3)

شیانگ دودو سرش رو خاروند. کله‌اش رو پایین آورد و با تأسف گفت: «من شنیدم اون گرگ.های شیطانی ناسپاس، رئیسشون رو در لبه‌ی جنگل رها کردن.»

اون با احساس گناه ادامه داد: «ازاونجایی که هرکسی بهش نزدیک بشه، اتفاقات بدی براش می‌افته؛ ما جرات نکردیم دنبالش بگردیم.»

به‌طورعجیبی، شیطان پرنده بزرگ با شنیدن اون حرف‌ها، صورتش نرم شد. لحن صداش هنوز سرد بود اما رفتارش خیلی بهتر شده بود.

«ممنون که بهم گفتی.»

«قراره دنبالش بگردی؟ رابطه‌ات با اون گرگِ فلج چیه؟!» لوزیران با فکر کردن به این‌که چطور بخشی از تذهیب‌گریش‌رو از دست داده، فقط به این‌خاطر که دنبال روان چیویو گشته و روان هم بخاطر اون گرگ چلاق ترکش کرده بود؛ همه این دلیل‌ها باعث شد اون توی خشمش خفه بشه. از این‌رو، لحنش موقع پرسیدن اون سوال‌ها، بیش‌از حد بد بود.

شیطان پرنده شکاری که به شدت آزرده‌خاطر شده بود، قدرتش رو به عنوان یک شیطان اولیه سطح سه، بدون تردید آشکار کرد. اون روی زمین تف کرد و به لوزیران گفت: «به تو اصلا ربطی نداره!»

اگه این اتفاق قبلا می‌افتاد، لوزیران ازاین شیطان پرنده شکاری نمی‌ترسید. اما حالا که ضعیف شده بود، تنها کاری که می‌تونست انجام بده، در سکوت تحمل کردن بود.

شیر سابق بهشتی با اکراه سرش رو پایین آورد، اما فراموش نکرد که به یوان‌جو تهمت بزنه. «برادر رپتور، لطفا منو ببخشید. زنی که ازش خوشم می‌اومد، مجبور شد باهاش ازدواج کنه. اون گرگ، درحد مرگ دخترک‌رو عذاب داد. من توسط اون به شدت آسیب دیدم و به همین‌خاطر نتونستم جسد دختر رو برای دفن، جمع کنم. من دل شکسته‌ام. به‌همین دلیل لحن صدام موقع پرسیدن اون سوال‌ها بد بود.»*1

«دهن کثیفت رو ببند، دهنتو تمیز نگه‌دار.» خیلی کم پیش می‌اومد که شیطان پرنده شکاری، کنترلش رو از دست بده. و بااین‌حال، اون به‌طور مبهمی احساس کرد که ممکنه این شیر شیطانی راستش رو بگه.

اون ارتباط زیاد قوی با گرگ نداشت. به‌طور دقیق، اون‌ها با همدیگه دوست نبودند. جریان از این قرار بود وقتی که اون بچه بود؛ اغلب خواب می‌دید که ماهی هست و همین باعث شد به یادگیری شنا علاقه‌مند بشه. یک‌دفعه در زمستان، وقتی مشغول تمرین شنا بود و تقریبا به‌خاطر سرما یخ زده بود؛ تصادفا گرگ جوانی از اونجا رد شد، اون گرگ مثل یک ماهی اونو از رودخانه گرفته بود و به داخل برف، پرتش کرده بود.

اگرچه اون، اونقدر گیج شده بود که نجاتش رو به یاد نمی آورد؛ اما از دهان بقیه شنید که نزدیک بود بخاطر یوان‌جو و هاله بدشانسی اطرافش بمیره. اون‌ها گفتند چون رییس قبیله گرگ آتش بهش نزدیک شده، اون توی رودخانه افتاده و تقریبا یخ زده.

بعداز این جریان به دیدن اون گرگ رفت تا ازش تشکر کنه.

یوان‌جو دراون زمان، یک نوجوان محسوب می‌شد. نصف صورت خوشتیپش، با خز راسو گرانبهای سیاهی پوشیده شده بود و اون بالای تختی که از سنگ‌های گرم‌کننده سطح سه ساخته شده بود، نشسته بود.‌ اون با تنبلی چونه‌اش رو به دست گرفته بود.‌ ابروهای بلند و بی‌تفاوتش رو بالا انداخت و با سردی بهش گفت از اونجا گم شه و ازش دور بمونه.

اون گرگ نفرت‌انگیز بلندش کرده بود و با انرژی معنوی اون‌رو از غار بیرون انداخته بود. اون حقیرانه به‌جای دوری پرت شد، درست نزدیک پای رپتور ماده که بهش علاقه داشت و اون باهاش به این سفر اومده بود.

در اون زمان از دست گرگ خیلی عصبانی شده بود، چون خودش هم یک نوجوان بود. الان که تبدیل به یک بزرگسال بالغ شده بود، وقتی به اون جریان فکر می‌کرد یکم ناراحت می‌شد.

بااین‌حال، این اتفاق خیلی وقت‌پیش‌ها افتاده بود و اون از بابتش عصبانی نبود. زمانی که شنید اون گرگ فلج و رها شده، باعجله از مسافت دوری به این‌جا پرواز کرد. اون‌هم با خودش چندتا چیز خوب آورده بود. اون قصد داشت مهربانی و محبت‌های گرگ رو تلافی کنه.

اما الان، شیطان پرنده شکاری بعد از شنیدن حرف‌های لوزیران یکم احساس ناراحتی می‌کرد.

اون به لوزیران خیره شد. این شیر ازش درخواست ضرب و شتم برای یوان‌جو می‌کرد.

شیطان پرنده شکاری بزرگ، پوزخند زد، یک گیاه دارویی معمولی رو از توی کیسه‌اش به بیرون کشید و اون‌رو توی دستای شیانگ دودو گذاشت و گفت: «به این، به عنوان پاداشت نگاه کن. درضمن به این شیر فریب‌کار و خوش‌صحبت گوش نده. با چیزایی که ما می‌دونیم، اون ممکنه بخواد گولت بزنه. فریب دادن دوتا خرس ساده‌لوح کار راحتیه.»

شیطان پرنده شکاری، دیگه نمی‌خواست دراون مکان بمونه. بانادیده گرفتن قیافه ناراحت لوزیران، اون به فرم حیوانیش تبدیل شد.

رپتور شیطانی با باز کردن بال‌های قرمز بزرگش دربرابر باران یخی، به سمت قبیله گرگ آتش پرواز کرد. کیسه برآمده پوست حیوانیش، زیر دهانه بال‌هاش از بارون درامان بود.

____

تقریبا درهمین زمان، روان چیویو بالاخره یوان‌جو رو به‌سمت تخت کشید و اون‌رو، روی تخت گذاشت.

سوپ ماهی داخل قابلمه سنگی گرم نگه داشته شده بود. اون تصمیم گرفت قبل از این‌که به گرگ برای تمیز کردنش کمک کنه، غذایی درحد سیری بخوره و یکم استراحت بکنه.

همان‌طور که روان چیویو صدای قل‌قل زدن سوپ درحال جوشیدن در قابلمه سنگی رو شنید و بوی خوش اون‌رو استشمام کرد؛ به گرگ نگاهی انداخت و با گوش‌هایی قرمز به‌طور جدی درموردش فکر کرد. پس اسم شوهرش، یوان‌جو بود.

یادداشت مترجم:

*1رپتور منظور همون شیطان پرنده شکاریه، چون اینجا شخصا توسط لوزیران خطاب شد، ترجیح دادم از اسم انگلیسیش که زیبا تره، استفاده کنم.

کتاب‌های تصادفی