ازدواج با یک شرور دلرحم
قسمت: 143
چپتر صد و چهل و سوم: چه کار شیطانی انجام داده بود که تو یه روز با دو اهریمن سطح بالا مواجه شد؟(3)
چینگ رویی با در دست داشتن یه چتر که از شاخه های درخت بید درست شده بود، به آرومی به سمت قبیله گرگ آتش رفت.
اعلیحضرتش، در حال حاضر مشغول مبارزه با چند اهریمن بود که موافق نبودن اون به عنوان پادشاه جدید شیطانی منصوب بشه؛ به همین خاطر وقت نداشت که مراقب اون غذای خوشمزه باشه. سرورش، بیش از بیست سال به دنبال طعمهاش گشت و بالاخره اونو پیدا کرد. به همین دلیل، اون رو به اینجا فرستاده بود.
«چینگ رویی، برای زیر نظر گرفتن یوان جو، به قبیله گرگ آتش برو. وقتی که زمان درست از راه رسید، همسرش رو بکش و اون رو به پرتگاه بیار. مطمئن شو که زنده به اینجا میاریش. مگه نمیخوای که به یه شیطان خون خالص تبدیل بشی و همسرت رو زنده کنی؟! وقتی این بار برنامهام تکمیل شد، آرزوت رو برآورده میکنم. به این جا بیا و من بهت یه بدن جدید میدم.»
حرف های سرورش تو ذهنش تکرار شد. چینگ رویی، صورت جوان و صافش رو لمس کرد، اما ردی از اندوه تو چشمهای قهوه ای روشنش وجود داشت که از بین نمیرفت.
بیست سال پیش، عقلانیتش رو از دست داده بود و تبدیل به یه هیولای ترسناک و مخوف شده بودش. و الان، قیافه ظاهریش بالاخره به همون قیافهای که برای اولین بار با همسرش ملاقات کرده بود، برگشته بود.
اما انسان نوجوانی که تو قبیله گربه، که در اون سوی قاره دیده بودتش، دیگه زنده نبود و نفس نمیکشید. زمانی که چینگ رویی تو حالت اهریمنش فرو رفته بود، همسرش خون خودش رو بهش داده بود، تا زنده نگهش داره. تقصیر خودش بود که همسرش مرد.
وقتی که جوونتر بود، نمیدونست که یه نیمه اهریمنه که یه شیطان خونخوار کثیف، تو خونش کمین کرده.
زمانی که هوش و حواسش برگشت، کار از کار گذشته بود. انرژی شیطانی از قبل به طرز غیر قابل کنترلی، از بدنش خارج شده بود. کم کم، قیافهاش زشت شد و میلش به کشتن بیشتر و قویتر شدش.
مسلما همسرش با موندن در کنارش درد شدیدی رو تحمل کرده بود، با اینحال، اون همیشه با لبخند میگفت که انرژی شیطانی چینگ رویی شیرین و شاده. اون از قبل، به طرز غیر قابل تحملی زشت شده بود و دیگه نمیتونست فرم انسانیش رو حفظ کنه.
اون زمان، همسرش یه جوری رفتار کرده بود که انگار همه چیز عادی و روبهراه هست. اون کم کم به جایی رسید که دیگه نمیتونست دربرابر میلش به کشتن مقاومت کنه. همسرش از خونش بهش میداد. اون در آخر عقلانیتش رو از دست داد و نتونست جلوی انرژی شیطانی رو بگیره.
چینگ رویی به یاد نداشت که بعد از اون چه اتفاقی افتاد. وقتی که از خواب بلند شدش، اعلیحضرتش قبلا اون رو به پرتگاه آورده بود. سرورش با توجه کامل، اون رو پرورش داد. با این حال استعدادش محدود بود و پس از مدت طولانی تذهیبگری، اون فقط به مرحله اولیه از سطح پنج رسیده بودش.
احتمالا بخاطر اینکه اون یکی از ضعیف ترین زیر دست های اعلیحضرتش بود و قادر به کمک کردن به سرورش در داخل پرتگاه نبود؛ سرورش اونو فرستاده بود تا مراقب یوان جو باشه.
اون باید سخاوتمندی اعلیحضرت نسبت به خودش رو جبران میکرد. مهم نبود چه اتفاقی میافتاد، اون باید ماموریتش رو کامل میکرد.
چینگ رویی میدونست که سرورش حتی بعد از اینکه پادشاه اهریمن ها بشه، نمیتونه مرده هارو برگردونه. حداکثر، تنها کاری که میتونست بکنه، بر اساس حافظه اش یه عروسک بسازه. خب که چی؟! زمانی که این کارش رو به اتمام میرسوند، دوباره میتونست با همسرش باشه. این دفعه، دیگه به یه شیطان خون خالص تبدیل میشد.
با اینکه اون به یوان جو که یه دورگه از گونه خودش بود، ظلم میکرد؛ اما تا زمانی که میتونست موبک، همسر عزیزش رو پس بگیره، اهمیتی نمیداد که دستاش رو به خون چندین آدم بیگناه آغشته کرده.
چینگ رویی به آرومی آهنگ مورد علاقه قدیمیش رو زیر لب زمزمه کرد و به سمت قبیله گرگ آتش رفت. اون بیشتر از بیست سال بود که به انتظار نشسته بود. اون صبر زیادی داشت.
کتابهای تصادفی

