فرم ورود
فرم ثبت‌نام
NovelEast

خانه

بلاگ و مقالات

استخدام مترجم

جستوجوی پیشرفته

مسابقه بقای جهانی

قسمت: 8

تنظیمات
  • اندازه متن
  • 1 2 3 4 5
  • فونت متن
  • ایران‌سانس نازنین میترا
  • چینش متن
  • مرتب راست‌چین وسط‌چین
  • رنگ زمینه
  • ‌پیش‌فرض تیره‌تر تیره‌ترر تیره‌تررر
  • ذخیره تنظیمات
چپتر هشتم 
سلول شماره ۳ – نیمه‌شب
صدای چکه‌ی آب از سقف، تو سکوت سرد سلول می‌پیچید. تنها چراغ، لامپ کم‌نور گوشه‌ی سقف بود که انگار هر لحظه می‌خواست بگه: «من دیگه کار نمی‌کنم.»
پوریا پتو رو کشید روی خودش و با صدای نیمه‌خواب گفت:
«خب… حالا که رسماً هم‌سلولی شدیم، فکر کنم باید خودمونو معرفی کنیم.»
یان فنگ روی تخت پایینی نشسته بود، بدون اینکه نگاهش کنه:
«نیازی نیست.»
پوریا:
«نه ببین اینجوری نمیشه، من حساسم. اگه ندونم طرفم کیه، ممکنه تو خواب بلند شم باهاش دعوا کنم.»
یان فنگ بالاخره یه نگاه کوتاه انداخت:
«یان فنگ.»
پوریا دستشو دراز کرد:
«پوریا. سرآشپز آینده‌ی این شهر. البته اگه تا فردا زنده بمونم.»
یان فنگ با بی‌احساسی:
«سرآشپز… در یک شهر پر از قاتل و خلافکار؟»
پوریا شونه بالا انداخت:
«خب یکی باید برای همین قاتل‌ها هم غذا بپزه دیگه. مگه اونا دل ندارن؟»
یان فنگ لبخند خیلی محوی زد، ولی سریع پنهانش کرد.
«تو… با بقیه فرق داری.»
پوریا:
«آره، چون من هم می‌تونم قیمه بپزم، هم می‌تونم وسط بیابون دفن شم و زنده بمونم. اینو دیگه هر کی نداره.»
صدای خنده‌ی کوتاه یان فنگ برای اولین بار توی سلول پیچید، ولی سریع دوباره همون چهره‌ی سرد رو گرفت.
💬 اتاق پخش زنده – کاربران ایرانی
کاربر: کباب_ترش
«یان فنگ بالاخره لبخند زد! بچه‌ها لحظه‌ی تاریخی رو ثبت کنید 📸»
کاربر: دوغ_گازدار
«پوریا تو سلول هم انگار تو کافه نشسته، فقط منوی نوشیدنی کم داره 😂»
کاربر: بستنی_شکلاتی
«من مطمئنم این دو تا یا با هم فرار می‌کنن یا رستوران می‌زنن.»
💬 کاربران چینی (ترجمه شده)
👤 小龙虾头 (کله میگوی کوچولو)
«یان فنگ اینقدر کم حرف می‌زنه که هر کلمه‌ش ارزش طلا داره.»
👤 番茄炒蛋派 (فرقه تخم‌مرغ با گوجه)
«پوریا خیلی عجیب ولی جالب است… حس می‌کنم یان فنگ هم تحت تأثیرش قرار گرفته.»
....
پوریا چند لحظه سکوت کرد، بعد سرشو از زیر پتو بیرون آورد:
«یان…»
یان فنگ:
«چی؟»
پوریا:
«تو تو این دنیای بلو استار قبل از این مسابقه چی کار می‌کردی؟»
یان فنگ با کمی مکث:
«کار آزاد.»
پوریا خندید:
«آزاد؟ یعنی چی؟ تو گاتهام کار آزاد مساویِ دزدی مسلحانه‌ست یا زد و خورد کوچه پس‌کوچه‌ای.»
یان فنگ نگاهش رو برگردوند:
«چیزی بین این دوتا.»
پوریا با هیجان:
«پس درست حدس زدم! تو هم از اونایی هستی که وقتی وارد میشن همه ساکت میشن.»
یان فنگ:
«و تو… از اونایی هستی که وقتی وارد میشی همه شلوغ می‌کنن.»
پوریا:
«خب آره، من کلاً مأموریت دارم شادی رو ببرم تو دل مردم. حتی اگه اون مردم بخوان منو بکشن.»
یان فنگ به آرامی گفت:
«این باعث میشه… خطرناک باشی.»
پوریا:
«چی؟ من؟! خطرناک‌ترین کاری که کردم این بوده که یه بار خورشت فسنجون رو قاطی باقالی‌پلو کردم.»
یان فنگ برای لحظه‌ای خندید، ولی باز سعی کرد جدی باشه.
«با این حال… شاید کنار تو موندن انتخاب بدی نباشه.»
پوریا لبخند زد:
«خب پس خوش اومدی به باشگاه طرفدارای من. فعلاً عضو دو نفره‌ایم، ولی جای پیشرفت هست.»
💬 اتاق پخش زنده – کاربران ایرانی
کاربر: کفتر_لاغر
«یان فنگ رو دیدید؟ لبخند دوم تو کمتر از یه ساعت! این بچه داره یخش می‌شکنه 😂»
کاربر: چای_کمرنگ
«پوریا داره کم‌کم همه خلافکارای گاتهام رو می‌کشه سمت خودش. این تاکتیکه یا سوتی؟»
کاربر: قرمه_سبزی_پلنگ
«تو گاتهام قیمه و رفاقت با قاتل می‌تونه از هر اسلحه‌ای قوی‌تر باشه.»
💬 کاربران چینی (ترجمه شده)
👤 黑猫炸弹 (بمب گربه سیاه)
«یان فنگ… آیا این مرد ایرانی را به عنوان دوست قبول کرد؟»
👤 热汤面条 (نودل با سوپ داغ)
«چینی و ایرانی، در یک سلول. شروع یک افسانه جدید.»

کتاب‌های تصادفی