فرم ورود
فرم ثبت‌نام
NovelEast

خانه

بلاگ و مقالات

استخدام مترجم

جستوجوی پیشرفته

پادشاه ابعادی

قسمت: 74

تنظیمات
  • اندازه متن
  • 1 2 3 4 5
  • فونت متن
  • ایران‌سانس نازنین میترا
  • چینش متن
  • مرتب راست‌چین وسط‌چین
  • رنگ زمینه
  • ‌پیش‌فرض تیره‌تر تیره‌ترر تیره‌تررر
  • ذخیره تنظیمات

قسمت 74: ملکه ناگا

طبقه سوم ساختمان یوگانگ.

در دنیای واقعی، اینجا را یک جراح چلاستیک اجاره کرده بود.

هرچند، کانگ‌جون با استفاده از منابعش، از این مکان استراحتگاهی در هوامونگ ساخت.

وقتی استراحتگاه سطح یک بود کانگ‌جون آن را دیده بود. آن موقع فقط با صندلی و تخت پر شده بود. هنگام نشستن یا خوابیدن خستگی آزاد می‌شد و سلامت بازیابی می‌شد.

اما حالا، استراحتگاهی با سطح سه بود.

کانگ‌جون به محض ورود به طبقه سوم، فضای وسیعی دید.

در مرکز، فواره‌ای قرار داشت. در حومه آن خانه‌هایی با اشکال مختلف وجود داشت. درختان و گل‌های مختلفی به صورت هماهنگ چیده شده بودند.

صحنه زیبا و آرامی بود.

«چه خبره؟»

چشمان کانگ‌جون از تعجب گرد شد. کایران لبخند زد.

«استراحتگاه بعد از رسیدن به سطح 3 گسترش پیدا کرد.»

همینطور بود. گسترش فضا در اینجا عادی بود. شکل و شمایل خود ساختمان شبیه واقعیت بود، اما ارتفاع و وسعت آن کاملا متفاوت. اگر اینطور نبود امکان نداشت غولی بزرگ بتواند داخل ساختمانی کار کند.

محیط استراحتگاه به فضای کاملاً متفاوتی متصل بود.

«پس حدس می‌زنم اثر بهبودی استراحتگاه باید بیشتر شده باشه.»

«بله. تا وقتی که متحدا توی شعاع مشخصی باشن، بهبود سلامتیشون افزایش پیدا می‌کنه. برای همین برای دفاع خیلی سودمنده.»

اگر این به این معنا بود که هر نوع جراحت در شعاع مشخصی از استراحتگاه فوراً بهبود پیدا می‌کرد، همانطور که کایران گفت، ارتشش می‌توانست نیروی بیشتری دربرابر حمله دشمن اعمال کند.

جدا از تأثیرات استراحتگاه، موارد شگفت‌انگیز دیگری هم بودند.

«اینجا خونه، رستوران، کافه، بار، سالن بیلیارد و امکانات متفاوتی هست که در آینده بیشتر هم می‌شن.»

کافه و بار؟ سالن بیلیارد؟

همه این امکانات برای بازدید‌کننده‌های استراحتگاه مجانی بود.

کانگ‌جون به اطراف کافه نگاهی انداخت.

تابلوهای منو با اسم شیرینی، کیک و انواع چایی داخل کافه بود. میزهای بزرگ و صندلی هم همینطور. آهنگ ملایمی هم پخش می‌شد.

«هاها! خوش اومدید. ما اینجا چایی داغ، کیک و شیرینی داریم.»

کارمند کافه یک انسان جوان بود.

کانگ‌جون او را جایی دیده بود، وقتی که مست بود و کانگ‌جون انرژیش را جذب کرده بود.

«چرا داره توی کافه کار می‌کنه؟»

رودیام جواب کانگ‌جون را داد.

«توی کارگاه کار می‌کنه، اونگ. یاد گرفته، اونگ.»

«واقعاً؟»

با افزایش سطح کانگ‌جون، استخراج روح، که یک مهارت منحصر به پادشاهان بود هم افزایش پیدا کرده بود.

قبلاً کانگ‌جون فقط می‌توانست کسانی را که در میدان نبرد یا میدان مجازات شکست خورده بودند را احضار کند. حالا، تمام کسانی که انرژیشان را جذب کرده بود را می‌توانست احضار کند.

البته فقط زمانی که خواب بودند در هوامونگ احضار می‌شدند و با پایان خواب خاطرات آن‌ها از هوامونگ پاک می‌شد. اگرچه با احضار دوباره به هوامونگ خاطرات خود را به یاد می‌آوردند.

کانگ‌جون کارگرها را به رودیام سپرد تا دیگر نگران آن‌ها نباشد. رودیام کارگرها را در بارها و رستوران‌ها استخدام می‌کرد.

وقتی وارد سالن بیلیارد شد، دو نفر را در حال بازی دید. کانگ‌جون این دو نفر را می‌شناخت.

آن‌ها چو سانگ جین و سونگ گیل بودند. اولین افرادی که به عنوان کارگر احضار شده بودند.

«اینا دارن چیکار می‌کنن؟»

«به عنوان پاداش اومدن تعطیلات.»

«تعطیلات به عنوان پاداش؟»

«طی هفته گذشته چو سانگ جین 30 اسانس زمین استخراج کرده و هوانگ سونگ گیل یه کلید اوک پیدا کرده. برای همین یه ماه بهشون مرخصی دادم.»

کسانی که پاداش دریافت می‌کردند می‌توانستند در زمان احضار شدن در استراحتگاه مشغول بازی شوند.

«راستی، این کلید اوک چیه که به‌خاطرش یه ماه مرخصی گرفته؟»

کایران پاسخ داد.

«بعد از اینکه ارباب توی میدان نبرد ماه سرخ حاضر شد در دسترس قرار گرفت.»

کایران کلیدی که درخشش سفیدی داشت را به کانگ‌جون داد.

{کلید اوک}

-رده: افسانه

-می‌تواند زندان فضایی باز کند.

-سه بار امکان استفاده دارد.

«اوک مربوط به زندان فضاییه. اگه کلید اوک رو داشته باشین، می‌تونین در زندان فضایی رو باز کنین و زندانیای داخلشو آزاد کنین.»

چشمان کایران در حالی که صحبت می‌کرد برق می‌زد.

«البته که توی اوک موجودات به درد نخوری هم هست. گاهی اوقات، زندانی مرده و فقط باقی‌موندش جا مونده. هرچند گاهی هم یکی با قابلیت‌های فوق‌العاده زنده می‌مونه. ارباب یه عالمه جذبه داره، پس وفادار کردنشون براش کاری نداره.»

همه‌اش همین بود. شانسی برای به دست آوردن استعداد خوب بود.

«راستی، این زندان اوک کجاست؟»

«ممکنه هر جایی باشه ولی پیدا کردنش سخته. خیلی تصادفیه. با این حال احتمال ظاهر شدنش توی نبرد ماه سرخ خیلی زیاده. پادشاه شیطانی دوم به هوامونگ زمین حمله کرد پس اوک‌های تحت ملکیتش توی نبرد ظاهر می‌شن.»

پادشاه شیطانی دوم سراسر سیاره‌ها خرابی به بار آورده بود و مردم زیادی زندانی او شده بودند.

«چطور می‌تونم یه اوک پیدا کنم؟»

«اگه یه نزدیک یه اوک باشی کلید واکنش خاصی نشون می‌ده.»

«که اینطور.»

کانگ‌جون سری تکان داد. منطقی بود که به سونگ گیل یک ماه مرخصی داده بودند.

از طرف دیگر، چو سانگ جین و هوانگ سونگ گیل از دیدن کانگ‌جون شگفت زده شدند.

برخلاف واقعیت، کانگ‌جون زره مشکی پوشیده بود. برای همین ابتدا او را نشناختند. هرچند موهای نقره‌ایش او را لو داد.

«عه، تو؟»

«هاه! تو چرا اینجایی؟»

آن‌ها هیچوقت ارباب این پایگاه اسرار آمیز را ندیده بودند. سر کانگ‌جون شلوغ‌تر از آن بود که به معدن برود. در این حال، رودیام بر آن‌ها نظارت می‌کرد. اگرچه آن‌ها کایران و کاجل را هم در استراحتگاه می‌دیدند.

وقتی کانگ‌جون را دیدند رنگشان پرید. کانگ‌جون برای آن‌ها خیلی ترسناک بود.

سپس رودیام گفت.

«سلام کنید. ایشون ارباب شماست.»

چو سانگ جین و هوانگ سونگ گیل تعجب کردند ولی غافلگیر نشدند. می‌دانستند کانگ‌جون باید مقام بالایی داشته باشد ولی نمی‌دانستند ارباب آن‌ها در هوامونگ است.

کانگ‌جون لبخند زد.

«خوشحالم که می‌شنوم به سختی کار کردین. مشتاق کارای آیندتون هستم.»

«بله ارباب!»

«ممنون ارباب.»

هوانگ سونگ گیل با تشویق کانگ‌جون خوشحال شد. کایران لبخند زد.

«سالن بیلیارد یه پیشنهاد بود و بازخورد خیلی خوبی داشت. خوبه شما هم وقتی ذهنتون درگیره بهش سر بزنین، هاها.»

دلیل ساخت سالن بیلیارد همین بود. علاوه بر آن، به نظر می‌رسید کایران هم به بیلیارد علاقه داشته باشد.

«الان دارم روی یه پیشنهاد برای سالن کامپیوتر کار می‌کنم. پیشنهاداتی برای سالن خوش‌گذرونی و سالن ق&مار هم داده بودن ولی چون پیشنهادای منحطی بودن به حالت تعلیق در اومدن. فعلا در حال بررسی سالن کارائوکه و سونا هم هستیم. علاوه بر این، می‌خوایم تعداد رستورانا و باقی امکانات رو هم افزایش بدیم.

کانگ‌جون سر تکان داد.

«منتظر دیدنش هستم. استراحتگاه رو خوب دیدم، مکان بعدی کجاست؟»

«یه کارگاه توی زیرزمین هست.»

کایران کانگ‌جون را به سمت زیرزمین ساختمان یوگانگ راهنمایی کرد.

وقتی در زیرزمین را باز کرد فضای بزرگی پدیدار شد.

این گسترش هم تاثیر سطح سوم بود.

در مرکز، ساختمان استوانه‌ای شکل بزرگی بود و ده‌ها غار در حومه قرار داشت. کارگرانی هم بودند که چیزهایی را میان ساختمان مرکزی و غارها جابه‌جا می‌کردند.

سکه‌های آبی بودند. هر سکه یک گره بود.

وقتی یکی پیدا می‌کردند، کمی استراحت می‌کردند و بعد به کار برمی‌گشتند.

روش کار هر کدام متفاوت بود.

گره‌ها از معادن استخراج می‌شد، از سبزه‌ها چیده می‌شد یا توسط چوب ماهی‌گیری گرفته می‌شدند. البته که معادن، دریاچه‌ها و علفزارها توسط رودیام در مناطق تحت مالکیت کانگ‌جون پیدا می‌شدند.

«غارها به معادن، دریاچه‌ها و علفزارها متصلن.»

اینکه کدام روش را انتخاب کنند بر عهده خود کارگران بود. ماهی‌گیری سخت‌ترین روش بود اما بعضی‌ها آن را دوست داشتند.

معمولاً، کارگران گره استخراج می‌کردند اما شانس کمی برای پیدا کردن آیتم‌های کمیاب هم بود. اسانس‌های مختلف یا وسایلی مانند کلید اوک اگر مانند هوانگ سونگ گیل شانس داشتند پیدا شدنی بود.

کارگران در ازای پیدا کردن موارد کمیاب، تعطیلات دریافت می‌کردند. هرچه سطح کار بالاتر می‌رفت شانس پیدا شدن آیتم‌های کمیاب هم بیشتر می‌شد.

مخصوصا در معادن که گرم‌ترین مناطق بودند.

[احتمال پیدا کردن آیتم‌های کمیاب در معادن افزایش یافت.]

یکی از پاداش‌های کانگ‌جون بود که موجب این تفاوت شده بود.

عجیب نبود که هوانگ سونگ گیل کلید اوک را پیدا کرده بود. می‌شد انتظار دریافت آیتم‌های کمیاب بیشتری از معادن در آینده داشت.

کانگ‌جون با بازدید از پادگان به راه خود ادامه داد.

آنجا هفت پادگان سطح چهار وجود داشت. هر کدام شامل 50 نفر می‌شد و 350 سرباز داشت.

آنجا 20 رتایگر گولم وجود داشت.

280 جنگجوی راشین غول‌پیکر.

50 گرگ سیاه غول‌پیکر.

پس از پایان گشت زنی در منطقه اشغالی، کانگ‌جون ناگهانی از کاجل پرسید،

«تا حالا چیزی از برج جادو شنیدی؟»

می‌توانست با داشتن یک برج جادو جادوگرهای خون‌آشام احضار کند. کاجل پوزخند زد و سری تکان داد.

«می‌دونم چیه. می‌شه روی پشت بوم ساختمون دی‌فنگ ساختش. اگه بهم سه تا گوهر تاریکی بدید فوراً شروع به ساختنش می‌کنم.»

کانگ‌جون خوشحال شد. خوشبختانه می‌شد برج جادو را روی سقف ساختمان دی‌فنگ که تحت مالکیت او بود ساخت.

کایران هم از آن استقبال کرد.

«خوبه که با همین جلو بریم. اگه جادوگرای خون‌آشامو احضار کنیم قدرت ارتشمون دو برابر الان می‌شه. بعد ساخت برج جادو، سطح پادگان رو بالا می‌برم و جادوگر خون‌آشام احضار می‌کنم.»

کانگ‌جون لبخند زد.

«ایده خوبیه. فوراً انجامش بده.»

زمانی که توزیع منابع به پایان رسید، طومار نامه‌رسانی از سمت هکسیا آمد.

پیام این بود که هر چه زودتر به مرکز فرماندهی ارتش برود.

پس از مدتی، کانگ‌جون وارد مرکز فرماندهی ارتش شد. هکسیا تا حدودی خسته به نظر می‌رسید.

«من برای دیدن فرمانده اینجام.»

«بیا تو، لوکان.»

10 پادشاه آنجا در انتظار بودند. بعد از مدتی انتظار باقی پادشاهان هم رسیدند.

«از اونجایی که همتون اینجایین، مأموریت امروزو توضیح می‌دم.»

روی هم 38 پادشاه آنجا بود و دو جای خالی هم دیده می‌شد.

«ملکه ناگا خودشو نشون داده. پس امروز ارتش ما با ارتش 438ام همکاری می‌کنه.»

یک عملیات ترکیبی. یعنی دو فرمانده همزمان در عملیات شرکت می‌کردند.

اگرچه کانگ‌جون قبلا به عنوان نیروی کمکی فعالیت کرده بود، اما این اولین باری بود که با ارتشی دیگر همکاری می‌کرد.

«ملکه ناگا باید خیلی قوی باشه.»

اما چرا آن دو پادشاه حاضر نشده بودند؟

«شاید...؟»

کانگ‌جون ناگهان متوجه چیزی شد اما هکسیا زودتر درباره آن صحبت کرد.

«قبل از اینکه برید باید یه چیزی بهتون بگم. وضعیت حمله پادشاه شیطانی دوم بدتر شده. داره تا جایی که می‌تونه به واقعیت حمله می‌کنه. برای همین این بار 12 تا پادشاه رو از دست دادیم.»

پس دلیل آن دو جایگاه خالی همان بود که کانگ‌جون انتظار داشت. آن‌ها مرده بودند. دو تا از پادشاه‌های ارتش 439ام در حادثه گومهو دونگ کشته شده بودند.

با این حال، اثری از آشفتگی در چهره بقیه پادشاه‌ها دیده نمی‌شد. به این دلیل که قبلاً از طریق اخبار دنیای واقعی متوجهش شده بودند.

در واقع، خوشحال هم بودند که بقیه پادشاه‌ها کشته شده بودند. به خصوص، لبخندی کثیف بر چهره هاردیس نقش بسته بود.

هکسیا به صحبت ادامه داد.

«بنابراین، مواظب باشین که نمیرین. مخصوصا توی واقعیت که زنده شدن غیرممکنه.»

لبخند سردی روی صورتش بود.

«نمیدونم چه انتظاری از آینده داشته باشم. من نمی‌دونم. شما هم نمی‌دونید. بدون در نظر گرفتن دلیل، همه پادشاه‌هایی که مردن بازندن.»

درست بود.

حالا زمان مناسبی برای صحبت درباره مرگ بقیه پادشاه‌ها نبود.

باید این را در نظر می‌گرفتند.

چووووت!

فوراً دروازه‌ای با جادو ساخته شد و هکسیا اول از همه وارد آن شد. سپس باقی 38 پادشاه وارد شدند.

پس از مدتی میدان نبرد ظاهر شد.

«به‌خاطر دخالت ملکه ناگا نتونستم از الماس رستاخیر استفاده کنم. بنابرین بعد از مرگ به مرکز فرماندهی ارتش برگردونده می‌شید.»

هکسیا اعلام کرد. چهره پادشاهان هر دو ارتش خشک و سرد بود.

سپس گرانیا صحبت کرد.

«همونطور که می‌دونید، موفقیت توی این نبرد به نابودی الماس تاریکی داخل دژ بستگی داره. کار سختیه، برای همین به کسی که الماس تاریکیو نابود کنه 300 امتیاز داده می‌شه. علاوه بر این، به پنج پادشاه برتری که بیش‌ترین تعداد ناگاها رو شکست بدن 100 امتیاز داده می‌شه.»

هکسیا سر تکان داد و گفت.

«البته، تمام این دستاوردها در صورتی داده می‌شن که ملکه ناگا کشته شه. اگه قبل از کشته شدن ملکه ناگا بمیرید به درد نمی‌خوره. کسایی که تا آخر نبرد زنده بمونن 50 امتیاز دستاورد می‌گیرن.»

چشم پادشاهان برقی زد.

بعد از دریافت ارزیابی دوره‌ای، متوجه قدرت هر دانه امتیاز دستاورد شده بودند.

خیلی‌ها می‌خواستند با کشتن ناگاها 100 امتیاز بگیرند به جای آنکه با نابود کردن الماس تاریکی 300 امتیاز. اگر زنده می‌ماندند، روی هم رفته 150 امتیاز می‌گرفتند که به تنهایی شاهکاری بود.

پادشاه مطلق ارتش 438ام، رادل، مشتش را فشار داد و تصمیمی گرفت.

«آخرین بار، لوکان جلومو گرفت، ولی این بار خودم الماس تاریکی رو نابود می‌کنم.»

پادشاه زنیت هم الماس تاریکی را مورد هدف قرار داده بود.

می‌دانست اگر هدفش را کشتن ناگاها قرار دارد و 100 امتیاز بگیرد کار عاقلانه‌تری است. مطمئن بود که با مهارت‌هایش می‌تواند از پنج پادشاه برتر باشد. با این حال نمی‌توانست از نابود کردن الماس تاریکی و گرفتن 300 امتیاز دستاورد بگذرد.

«امروز، باید انجامش بدم. مطمئناً الماس تاریکی رو نابود می‌کنم.»

زنیت فقط به الماس تاریکی فکر می‌کرد.

البته، کانگ‌جون هم الماس تاریکی را هدف گرفته بود.

هنگامی که این سه پادشاه به الماس تاریکی فکر می‌کردند، بقیه فقط می‌خواستند جز پنج پادشاه برتر باشند.

مخصوصا آویا که می‌خواست در یک گروه با متحدانش هانیل، رزینا، کیپر و بریو شرکت کند.

به همین شکل بقیه پادشاه‌ها هم تصمیم گرفتند گروه تشکیل دهند.

شرایط برای هاردیس و متحدانش هم همین بود. او چهار تا از قوی‌ترین‌ها را انتخاب کرده بود. در اصل می‌خواست زنیت را هم انتخاب کند ولی زنیت نپذیرفته بود.

«طمع زنیت بیخوده. نمی‌تونه الماس تاریکی رو نابود کنه.»

به هر حال مهم نبود. الان، زنده ماندن اولین اولویت او بود.

کسانی که می‌مردند یا عقب می‌ماندند توسط متحدان رها می‌شدند. در نبرد ماه سرخ، ممکن بود هر لحظه شکست بخورند.

وقتش رسیده بود.

ووورورورو!

«گداهای وحشت‌زده هوامونگ اینجا جمع شدن.»

صدای رعدآسایی از آسمان شنیده شد و رعد و برق شروع شد.

فلاش! جیجیجیک!

کوا کوانگ! کوارورورورنگ! کوا کوا کوا کوانگ!

صدای کرکننده‌ای شنیده می‌شد و نورهای آبی از همه طرف در هم می‌پیچیدند.

کتاب‌های تصادفی