فرم ورود
فرم ثبت‌نام
NovelEast

خانه

بلاگ و مقالات

استخدام مترجم

جستوجوی پیشرفته

پادشاه ابعادی

قسمت: 77

تنظیمات
  • اندازه متن
  • 1 2 3 4 5
  • فونت متن
  • ایران‌سانس نازنین میترا
  • چینش متن
  • مرتب راست‌چین وسط‌چین
  • رنگ زمینه
  • ‌پیش‌فرض تیره‌تر تیره‌ترر تیره‌تررر
  • ذخیره تنظیمات

قسمت 77: ملکه ناگا 4

اگر کسی وضعیت فعلی را تماشا می‌کرد، خیال می‌کردند کانگ‌جون دیوانه است.

البته نه به‌خاطر اینکه او از ملکه ناگا خواسته بود زیردستش شود.

یک فرمانروا می‌توانست از هر کسی بخواهد زیر دستش شود حتی اگر رد می‌کرد.

به علاوه، جذبه فرمانروایی به اندازه کافی بالا بود، رک‌ترین فرد هم ممکن بود پیشنهاد را بپذیرد.

اما چه می‌شد اگر شخصی از قبل عضوی از گروهی بود؟

خواه ارباب پادشاهی مقتدر بود یا دیو، غیرممکن بود.

پادشاه شیطان دوم کولادیکوس بی‌نهایت قدرتمند هرگز به ملکه ناگا اجازه خروج نمی‌داد!

به معنای واقعی کلمه مهمل بود. مردم جز اینکه کانگ‌جون را دیوانه بخوانند چاره‌ای نداشتند.

کانگ‌جون این را خوب می‌دانست. قبلا چندین بار هم از کایران شنیده بود.

با این حال دلیلی برای پیشنهاد ناگهانی‌اش وجود داشت.

[ملیناد، ملکه ناگا پیرو واقعی پادشاه شیطان دوم نیست. او برای نجات بقیه ناگاها به او پیوست.]

[هرچند که پادشاه شیطان دوم عهدش را به ملیناد رها کرد و او بسیار عصبانیست. همچنین او به‌خاطر رفتارهای هیولایی پادشاه شیطان دوم می‌لرزد.]

این پیام ناگهان ظاهر شد.

این موقعیت قبلا رخ داده بود. او از این روش برای متقاعد کردن کلت که پیرو جونگ کوانگ هیون بود قبلا هم استفاده کرده بود. تا به او بپیوندد.

[جذبه شما آنقدر بالا نیست که ملکه ملیناد متاثر شود. شما باید 20 جذبه داشته باشید تا ملیناد با کمال میل شما را به عنوان ارباب بپذیرد.]

مشکل از جذبه کانگ‌جون بود:

جذبه: 11 (+4)

او در مجموع 15 امتیاز داشت. کم نبود اما برای به دست آورد ملیناد پنج امتیاز دیگر نیاز داشت.

[ملیناد در بحران است. اگر بگویید از کلادیکوس دورش می‌سازید قلبش متزلزل می‌شود.]

[با این وجود به آسانی زیردستتان نخواهد شد.]

[به وضعیتش گوش دهید. اگر بتوانید ملکه ملیناد را به عضویت خود درآوردید ماموریت 14 به‌طور کامل به پایان می‌رسد.]

اگر به شروط ملکه ناگا گوش می‌داد و او را وادار می‌کرد به او ملحق شود، می‌توانست بدون کشتنش ماموریت 14 را به پایان برساند.

اگرچه مستقیما اشاره‌ای نشد، یک پیش فرض داده شد.

و آن این بود که کانگ‌جون می‌توانست ملکه ناگا را از دست کولادیکوس آزاد کند.

توانایی رهایی کسی از لشکر!

اگر تصادفی نبود، آیا همانطور که کایران گفت، این قدرتی پنهان از حلقه دیو ویورن بوده است؟

مشکل این بود که کانگ‌جون نمی‌دانست چگونه این توانایی را فعال کند. به نظر می‌رسید این پدیده زمانی که هدفی حساس به حلقه ویورن نزدیک می‌شود یا با شرایطی خاص ممکن می‌شد.

-به هر حال، ضربه مهمیه!

ملکه ناگا قدرت رزمی قدرتمندی داشت که بر دو فرمانده مسلط بود. اگر او به گروه می‌پیوست، قدرت کانگ‌جون چندین برابر می‌شد.

از طرف دیگر حالت ملکه ملیناد سرشار از آشفتگی بود.

[آیا پیشنهاد فرمانروا لوکان را می‌پذیرید؟]

[اگر قبول کنید، زیر دست لوکان خواهید بود و نه پادشاه شیطان دوم کولادیکوس.]

یک پیام جدید ظاهر شد.

-اگه این پیشنهاد رو قبول کنم اربابم تغییر می‌کنه؟

لوکان فرمانروای انسانی به جای پادشاه شیطان دوم کولادیکوس؟

ملیناد گیج شده بود.

فرار از دست پادشاه شیطان دوم همانند معجزه‌ای بود.

او به هیچ وجه این را به هیچ عنوان در وحشتناک‌ترین رویاهایش نیز تصور نکرده بود.

کانگ‌جون عمیقا در چشمان ملیناد خیره شد.

«اگه می‌خوای استراحت کنی می‌تونی. موضوعی هست که باید بهم در خصوصش کمک کنی اگه مایلی. اگه شرطی داری به من بگو.»

«شرایط؟»

«آره. من به شروطت گوش می‌دم و سعی می‌کنم تا جایی که ممکنه تو رو در کنار خودم نگه دارم.»

سپس ملیناد لحظه‌ای مکث کرد بعد گفت.

«من به فضایی احتیاج دارم تا بتونم با افرادم زندگی کنم. جایی که هیچ‌کس دخالتی نکنه.»

«فضا؟چجور فضایی؟»

«بهم یکی از ساختمونات رو تو هوامونگ بده.»

«یه ساختمون؟»

«برای مالکیت درخواست نکردم. من فقط جایی رو می‌خوام که بتونم با مردمم بمونم.»

لبخند رضایت بخشی روی صورت کانگ‌جون ظاهر شد.

خیال می‌کرد که او چیزی بیشتر از این‌ها تقاضا کند. اما این یک شرایط غیرمنتظره ساده بود. او فقط باید ساختمانی را به ملکه ناگا می‌داد.

در فکر خرید یک ساختمان دیگر بود. اصلا غیرمنطقی نبود وقتی او بیش از 5 میلیاد وون پول نقد داشت.

او قبلا به وزیر و مشاور املاک کیم د چول واگذار کرده بود.

ساختمان یوگانگ و ساختمان دی‌فنگ شامل پایگاه‌ها، استراحتگاه، کارگاه‌ها، پادگان‌ها و یک موسسه تحقیقاتی بود. بنابراین نمی‌توانست ساختمان‌ها را به ملیناد بدهد. یک ساختمان خریداری شده مکان مناسبی برای زندگی ناگاها خواهد بود.

«باشه اینکارو انجام می‌دم.»

کانگ‌جون سرش را تکان داد.

ملیناد تعجب کرد. او فکر نمی‌کرد کانگ‌جون به این راحتی بپذیرد.

«شروط من هنوز تموم نشده! من دیگه نمی‌خوام ابزار جنگی باشم! برای همین هیچ دستوری رو نمی‌پذیرم!»

«من قبلا تصمیم گرفتم این کار رو انجام بدم. شرط دیگه‌ای باقی مونده؟»

چهره‌اش کاملا روشن شده بود.

«شرط دیگه‌ای نیست!»

سپس گفت.

«در عوض اگه ساختمونای شما تحت حمله‌ای قرار بگیرن با 800 ناگای جنگجوم ازتون دفاع می‌کنم.»

آن‌ها به صورت داوطلبانه برای دفاع شرکت می‌کردند.

کانگ‌جون همچنان امیدوار بود.

ملکه ناگا با 800 جنگجو!! تا زمانی که از ساختمان‌هایش محافظت می‌کردند فرمانروایی پایگاه‌هایش فرو نمی‌ریخت.

مهم نبود که هاردیس و دوستانش چقدر پول جمع می‌کردند. شکست دادن ارتش ملکه ناگا غیرممکن بود. حداقل کسی را که با او برابری کند نداشتند.

«خیله خب! ما می‌تونیم اسلحه‌هامون رو برداریم.»

«آره.»

ملیناد سر تکان داد. هردو به طور همزمان اسلحه خود را از سینه یکدیگر بیرون کشیدند.

ملیناد بلافاصله اسلحه‌اش را زمین انداخت و دست راست کانگ‌جون را بوسید.

«فرمانروا لوکان. شما الان ارباب من هستید. به همراه ۸۲۰ ناگای رزمنده‌م در خدمت شما هستم.»

[ملیناد ملکه ناگا به گروه شما پیوست.]

[ملیناد زیردست وفادار شما در هوامونگ خواهد شد.]

[ماموریت 14 تکمیل شد.]

[به عنوان پاداش تجربه کافی برای افزایش سطحتان داده خواهد شد.]

[10000 گره به عنوان غرامت داده شد.]

[60 سنگ قمر بزرگ به عنوان مزد داده شد.]

-افزایش سطح!

[سطحتان به 35 رسید.]

با این حال این پایان کار نبود.

[یکی از فرماندهان پادشاه شیطان دوم، ملیناد ملکه ناگا و 827 نفر از جنگجویان ناگایش به قدرت شما مبدل شده‌اند.]

[به شما 1000 امتیاز برای دستیابی به سنگ ماه سرخ ویژه داده می‌شود.]

دستاوردهایش 1000 امتیاز دیگر افزایش پیدا کرد.

عالی بود!

امتیازش از مجموع کل گروه متحدان دشمن بالاتر بود.

[شما موفق شدید یک هدف سطح بالا را به گروهتان بیاورید.]

[جذبه شما یک درجه افزایش پیدا کرد.]

ملیناد مودبانه تعظیم کرد و گفت.

«پس من به پایگاه شما می‌رم.»

نبرد تمام شد و مهر منطقه برداشته شد. هیچ جایی برای ملیناد و 827 جنجگجویش به جز پایگاه کانگ‌جون وجود نداشت.

چوچوچو

دستش را تکان داد و دایره‌ای جادویی بازگشت پایه را ساخت.

کانگ‌جون فقط لبخند زد.

«صبر کن. من یه خونه جدید بهت می‌دم.»

«بله ارباب.»

نه فقط ملیناد، بلکه همه رزمنده‌هایش سر تعظیم فرود اوردند و در دایره ناپدید شدند.

(کایران، ملکه ناگا داره میاد.)

(ها؟ یعنی چی؟)

(ملکه ناگا به من پیوسته.)

(ها؟ کی؟)

(.....)

کایران لحظه‌ای ساکت شد. کاملا شوکه شده بود. البته بلافاصله روحیه‌اش برگشت.

(خداوندا! چه اتفاقی افتاد؟ واقعا ملکه ناگا رو متقاعد کردید که ملحق بشه؟)

(لطفا مراقب عضو جدید گروه باشید. باید دیگه رسیده باشه.)

(بله. به نظر می‌رسه که میاد. اوه! ا اومدن!)

(ملکه ناگا با 827 نفرش اومدن؟)

(ا... آره خودشه!!! هاهاها! واقعا شگفت انگیزه! ارباب!)

کایران با صدای عصبانی گفت.

(به زودی ساختمون جدید می‌خرم. فعلا به ناگاها جایی برای زندگی بدید.)

(یه جا در استراحتگاه ترتیب می‌دم.)

(خوبه.)

پس از مدتی کانگ‌جون در قلعه تنها ماند.

به زودی دایره جادویی ظاهر می‌شد که او را به مقر باز می‌گرداند یا هکسیا مستقیما نزدش می‌آمد.

در همین حین، کانگ‌جون جعبه نقره‌ای را که از کلون گرفته بود بیرون آورد.

این بار هم کتابی داخلش بود.

[پشتنمای تاریک]

در آخرین جعبه نقره‌ای، دانشی در خصوص خوناشام‌ها به دستش رسید. با این حال به نظر نوعی مهارت بود.

-این چیه؟

کانگ‌جون با قلب تپنده‌ای کتاب را باز کرد.

پالراک

همان لحظه حروف و نقوش عجیبی در بدنش ظاهر شد.

[مهارت پشتنمای تاریک آموخته شد.]

[پشتنمای تاریک]

-با استفاده از قدرت جادوی سیاه بدن را شفاف می‌کند.

سرعت حرکت در تاریکی به شدت افزایش میابد. اما پس از حمله دشمن، شفافیت از بین می‌رود.

-مدت زمان ده دقیقه

-5 انرژی جادوی سیاه مصرف خواهد شد.

این مهارتی بود که او را به معنای واقعی کلمه نامرئی می‌کرد. استفاده از پنج انرژی جادوی سیاه می‌تواند ظاهرش را برای ده دقیقه پنهان کند.

-حیرت انگیزه! واقعا همینطوره؟

در گذشته می‌توانست سرعتش را با استفاده از رایحه باد در واقعیت نیز افزایش دهد.

اگر اینطور است باید از پشتنمای تاریک استفاده کند.

هواک!هواک!

همان لحظه نور درخشانی ظاهر شد و دو شخص به کانگ‌جون نزدیک شدند.

هکسیا و گرانیا!

چهره‌شان شوک زده بود.

«لوکان!چی شده؟!»

«من نمی‌تونم باور کنم! ملکه ناگا رو به سمت گروهت کشوندی؟!!!»

از قبل می‌دانستند.

کانگ‌جون 1000 امتیاز برای دستاوردی خاص کسب کرد. برای همین غیرممکن بود دیگران نفهمند.

کانگ‌جون فقط لبخند زد.

«فقط یکم خوش شانس بودم.»

هکسیا به کانگ‌جون خیره شد گویی یاوه می‌گوید.

«اگه این شانسه پس تو زیادی خوش شانسی!»

از طرفی گرانیا هیجان زده بنظر می‌رسید.

«چه اشکالی داره شانس باشه؟ اینم یه مهارته! به هر حال لوکان، الان تو یه نیروی دفاع از زمینی که نمی‌شه نادیده‌ـت گرفت.»

هکسیا لبخندی زد.

«الان من به بهت یه پاداش خوب برای ماموریت می‌دم. فکر می‌کردم باختیم! اما تو خیلی خوب عمل کردی!»

[شما الماس تاریکی را نابود کردید.]

[شما 300 سنگ ماه به دست آوردید.]

[شما بیش‌ترین ناگاها را کشتید.]

[شما تا انتها زنده ماندید.]

[شما 50 سنگ ماه به دست آوردید.]

او بیش از 1000 امتیاز گرفت و اکنون نیز 450 امتیاز اضافه شد.

امروز 1450 امتیاز به دست آورد.

قسمت 78: جنگ پادشاه کامل

بار آخر، ارباب غول را در گومودونگ کشته بود و 300 امتیاز دستاورد دریافت کرده بود.

با احتساب آن 1750 امتیاز جمع کرده بود. امتیازهای کانگ‌جون با 100 امتیازی که اول داده شد به 1850 می‌رسید.

«این سه برابر امتیاز سری پیشمه.»

اینکه ملکه ناگا را به خاندانش اضافه کرده بود چنین دستاورد جعلی‌ای به او داده بود.

در آخرین دوره ارزیابی، سه سطح و دو امتیاز جذبه به دست آورده بود در حالی که فقط 560 امتیاز دستاورد گرفته بود. این بار چه چیزی در انتظارش بود؟

کانگ‌جون درست مانند دانش‌آموز خوبی که منتظر بود کارنامه‌اش زودتر برسد، منتظر دوره ارزیابی بعدی بود.

البته، اکثر پادشاه‌ها امیدوار بودند دوره ارزیابی بعدی تا هر جا که امکان دارد به تاخیر بیفتد.

هکسیا به کانگ‌جون خیره شد و گفت: «لوکان، تو ملکه ناگا رو گرفتی و می‌شه گفت بین همه پادشاه‌ها بهترین نیرو رو داری. فرمانده‌ها اینو نادیده نمی‌گیرن. بعد اینکه ماه سرخ ناپدید بشه دیگه نمی‌تونم بهت حمله کنم. لعنت!»

«ولی می‌تونید امتحان کنید.»

هکسیا سرش را در حالی که لبخند می‌زد تکان داد.

«نه اینجوری نیست.»

«اولین باری که همو دیدیم، گفتید بعد ماه سرخ همو می‌بینیم. حکم کردید که باید تاوان کاری که با کلونتون کردم رو بدم.»

در حقیقت، هکسیا واقعا همین را به او گفته بود. کانگ‌جون از اینکه حالا هکسیا حرف خود را انکار می‌کرد حس ناخوشایندی داشت.

«پس می‌گی داشتم آماده می‌شدم که بعد از رفتن ماه سرخ ببینمت.»

هکسیا خجالت‎زده به نظر می‌رسید. خندید و گفت.

«هاها! فکر کنم حق با تو باشه. فراموشش کن. چرا باید همچین چیزی یادت بیاد؟»

«هیچوقت فراموشش نمی‌کنم.»

«پس قراره بهم حمله کنی؟»

«ببینم چی می‌شه. هنوز نمی‌دونم. فعلا که هنوز ماه سرخ هست و باید با پادشاه شیطانی دوم بجنگم.»

کانگ‌جون لزوما به حرف‌هایی که زد پایبند نبود. هکسیا با نگرانی به کانگ‌جون خیره شد.

گرانیا فوراً از کنارش گفت:

«لوکان، من چی؟ من که کار اشتباهی نکردم. درسته؟»

«جنگ مثل جنگله. عادیه کسی که قوی‌تره ضعیف‌هارو بخوره.»

«چی؟ منظورت چیه؟»

«منظور خاصی ندارم.»

«پس حمله نمی‌کنی؟»

«مطمئن نیستم. نمی‌دونم بعداً وضعیت چطوره.»

با ناپدید شدن ماه سرخ، گرانیا احتمالا به کانگ‌جون می‌باخت. برای همین او هم با نگرانی به کانگ‌جون نگاه می‌کرد.

«هاه! بالاخره آخرش که منو هدف می‌گیری.»

البته که کانگ‌جون واقعا قصد نداشت بعد از اتمام ماه سرخ به هکسیا یا گرانیا حمله کند.

در حقیقت حتی نمی‌دانست کدام ساختمان برای آن‌هاست.

فقط می‌خواست به‌خاطر حرف‌های قبلی هکسیا سر به سرش بگذارد. گرانیا هم اتفاقی کنارش ایستاده بود.

همه‌ش شوخی بود چون کسی نمی‌دانست ملکه ناگا فقط وظیفه دفاع از پایگاه کانگ‌جون را دارد.

همانطور که قبلا هم دیده بود، هکسیا و گرانیا حتی با اتحاد نمی‌توانستند ملکه ناگا را شکست دهند. اگر کانگ‌جون با ملکه ناگا حمله می‌کرد، هکسیا و گرانیا ضرر زیادی متحمل می‌شدند.

به نظر می‌رسید هکسیا شوخی کانگ‌جون را خیلی جدی گرفته. بعد از دیدن چهره آشفته‌اش کانگ‌جون بلافاصله گفت.

«شوخی کردم. من تا آخر با فرمانده نیم می‌مونم. پس نگران نباشید.»

«هاه! شوخی؟»

«نمی‌دونید که شوخیه؟»

هر دوی آن‌ها با نگاهی چالش برانگیز به کانگ‌جون خیره شدند.

«چاره‌ای نیست. بعد ماه سرخ به لوکان حمله می‌کنم.»

«منم همینطور. اگه بخوام زنده بمونم باید اول شروع کنم. می‌رم نیروهامو آماده کنم.»

به نظر می‌رسید که واقعا می‌خواهند اول به کانگ‌جون حمله کنند. کانگ‌جون آشفته شد و سعی کرد آن‌ها را آرام کند.

«واقعا شوخی کردم.»

«مزخرفه، اینقدر قوی هستی که امکان نداره شوخی باشه.»

هرچند تا حدی آرام‌تر شده بودند. کانگ‌جون لبخند زد.

«ما فرمانده‌ایم. فرمانده‌ها از دوستا هم نزدیک‌ترن! من بهتون خیانت نمی‌کنم. می‌خوام تا آخر باهاتون بمونم.»

«تا آخر با هم؟»

«البته. حتی بعد ماه سرخ هم دوست می‌مونیم. هر وقت خواستی بیا پایگاهم بازی کنیم.»

هکسیا لبخند زد.

«هممم. بهش فکر می‌کنم.»

«باشه. فکر کنم لازم نیست دشمن باشیم.»

گرانیا خوشحال شد.

-خوشحالم که آروم‌تر شدن.

در واقع حرف کانگ‌جون تا حدی درست بود.

واقعا می‌خواست صبر کند و ببیند که به آن‌ها حمله کند یا نه.

در آینده اگر جذبه‌ کافی داشت سعی می‌کرد آن‌ها را هم مال خود کند.

در اصل، چنین نقشه‌ای نریخته بود.

فکر نمی‌کرد ممکن باشد.

هرچند، حالا که ملکه ناگا به خاندانش اضافه شده بود امکانش را داشت.

-شانس اینو دارم که با کاریزمای کافی هکسیا و گرانیا رو به دست بیارم.

اگر ملکه ناگا، هکسیا و گرانیا را با هم داشت، آن وقت قوی‌تر می‌شد. در حالی که ملکه ناگا دفاع می‌کرد، کانگ‌جون و هکسیا به کارهای دیگر می‌رسیدند.

پس لازم بود رابطه‌اش را با آن‌ها تا حد ممکن بهتر کند.

کار سختی بود اما با نگاه‌های گرم آن‌ها به نظر می‌رسید به آن‌ها نزدیک‌تر شده باشد. بعد از اینکه کانگ‌جون روی دوستی تاکید کرد حس بهتری داشتند.

سپس هکسیا ناگهان گفت.

«تقریبا فراموش کردم بهتون بگم. دفعه بعد که وارد شدید کاملا آماده باشید.»

«حدس می‌زنم دوباره قراره نبرد بزرگی رخ بده.»

«نه یه چیز مهم‌تر. ارتش ما خوش شانسه که پادشاه شایسته‌ای مثل تو داره. با این حال، وضعیت نیروهای دفاعی هوامونگ زمین خیلی خوب نیست. تو چند سال اخیر، وضعیتش خیلی فاجعه‌بار شده.»

«وضعیت فاجعه‌بار؟»

گرانیا با حالت غمگینی پاسخ داد:

«13 تا از فرمانده‌های ارتش کشته شدن.»

کانگ‌جون گیج شده بود. همچین چیزی غیرممکن بود!

«تا وقتی ماه سرخ هست، امکان زنده شدن برای مرده‌ها نیست؟»

«یه منطقه هست که زنده شدن توش غیرممکنه و نبرد اونجا خیلی شدیده.»

«کجا هست؟»

«میدان نبرد خونین. اگه اونجا بمیری کارت تمومه.»

از نامش هم مشخص مشخص بود «میدان نبرد خونین»

«اونجا هیچ پادشاهی نیست. جاییه که قوی‌ترین نیروهای پادشاه شیطانی دوم جمع شدن.»

اگر پادشاهان به آنجا می‌رفتند، از بین می‌رفتند. زنده شدن غیرممکن بود.

«پس 13 فرمانده کشته شدن.»

هکسیا سر تکان داد.

«از قدرت پادشاه‌ها خارج بود برای همین چیزی دربارش نگفتم. ولی الان یه چیزایی تغییر کرده.»

به صحبت ادامه داد،

«اگه توی میدان نبرد خونین عقب بکشیم همه چی تمومه. دیر یا زود، بعضی از فرمانده‌ها از جمله خود من، باید بریم برای کمک.»

«اممم...»

«پس بعضی از ارتش‌ها فرمانده نخواهند داشت. بنابرین، فرمانده‌ها دیداری داشتن و تصمیم گرفتن که یه مسابقه برگزار کنن و قوی‌ترین پادشاه‌های کامل رو به عنوان فرمانده‌های جدید انتخاب کنن.»

رقابتی بین پادشاهان کامل. اگر چنین بود، پس کانگ‌جون هم شانس این را داشت که فرمانده شود.

هکسیا با چشمانی برق زده گفت.

«دفعه بعدی که میاید اینجا، قراره بین پادشاه‌های کل مسابقه برگزار شه. کسایی که رتبه 1 تا 10 رو بیارن فرمانده می‌شن.»

«حالا فرمانده شدن چه مزیتی داره؟»

با مهارت‌هایش می‌توانست با بقیه پادشاهان کامل رقابت کند. ولی اگر قرار بود رهبری بقیه پادشاهان را بر عهده بگیرد علاقه‌ای به این کار نداشت.

هکسیا پوزخند زد.

«اگه فرمانده شی. می‌تونی بال داشته باشی.»

«بال؟»

هکسیا به بال‌های اسرارآمیز پشت سرش اشاره کرد.

«اینا بالای عادی نیستن. نشونه فرمانده و نماد قدرتن. البته می‌تونی قایمشون کنی و هر وقت لازم بود بازشون کنی.

هکسیا شانه‌هایش را بالا انداخت و بال‌ها ناپدید شدند.

«هر بال ویژگی خاصی داره که می‌تونه قدرت حملتو حداقل دوبرابر کنه. تا وقتی صاحب بال نمرده هم کار می‌کنن.»

«متوجهم.»

چشمان کانگ‌جون برق زد. اگر اینطور بود باید هر طور شده بین 10 نفر اول قرار می‌گرفت.

گرانیا ادامه داد.

«با اینکه احتمالش برای پادشاه کامل ارتش خودم کمه، اما برای لوکان آرزوی موفقیت می‌کنم. باید رتبه اولو بیاری.»

«اگه اول شم پاداش بهتری می‌دن؟»

«یه تفاوت قابل توجه بین رتبه اول و دوم هست که هنوز دربارش تصمیم نگرفتیم. مهم‌ترینش گزینش باله.»

«گزینش بال؟»

«می‌تونید از بین بال‌های فرمانده‌هایی که مردن به ترتیب رتبه یکی انتخاب کنید. بعد انتخاب راه برگشتی نیست.»

حالا نوبت هکسیا بود.

«بال‌های آشوب! یه فرمانده با این بال کشته شده. به بال‌های دیگه نگاه نکن و مطمئن شو همینو انتخاب می‌کنی.»

«یعنی اینقدر خوبه؟»

«اگه صحبت از قدرت جنگی باشه، قوی‌ترین باله. ابعادش هم با بالی که الان دارم متفاوته. اگه فرصتشو داشتم بال آشوبو انتخاب می‌کردم. ولی از اونجایی که بال‌هامو انتخاب کردم غیرممکنه.»

هکسیا افسرده به نظر می‌رسید. گرانیا هم همینطور.

«فقط سه تا فرمانده توی کل منطقه هوامونگ بال‌های آشوب رو دارن. حالا که یکیشون مرده، فقط دوتای دیگه موندن. شانسیه که فقط یه بار در خونه‌ت رو می‌زنه. برای همین باید نفر اول بشی.»

«درسته، متوجهم، سعیمو می‌کنم.»

بال‌های آشوب! فرصتی برای فرمانده شدن وجود داشت و فقط در صورتی امکان‌پذیر بود که فرمانده دیگری می‌مرد.

سپس شروع به محو شدن کردند.

[در ورود به هوامونگ بسته شده.]

[زمان شما در دنیای هوامونگ به پایان رسیده.]

طبقه پنجم ساختمان یوگانگ

«بیدار شدی.»

امروز هایون با لبخند بزرگی به او سلام کرد.

همیشه وقتی از هوامونگ بیدار می‌شد همینطور بود.

البته هوامونگ با رویاهای معمولی تفاوت داشت. وقتی از خواب بیدار شد تا حدی احساس ناراحتی می‌کرد.

هرچند این حس با دیدن صورت خندان هایون از بین رفت.

بازگشت به واقعیت حس خوبی داشت.

کانگ‌جون از شروع روز با لبخندی خوشایند حس خوبی داشت.

«ممنون که همیشه حواست بهم هست هایون.»

«لازم نیست ازم تشکر کنی. باعث خوشحالیمه.»

چیز خاصی نبود اما هایون خیلی راضی به نظر می‌رسید.

کمی بعد از دوش گرفتن، کانگ‌جون شفافیت تاریکی را امتحان کرد.

سوسوسو.

پنج انرژی جادوی سیاه مصرف شد و بدن کانگ‌جون و لباس‌هایش نامرئی شد.

با ایستادن جلوی آینه هم چیزی نمی‌دید.

«هاها، که اینطور.»

کانگ‌جون در حالی که به آینه نگاه می‌کرد می‌خندید. این که می‌توانست از قابلیت نامرئی شدن در واقعیت هم استفاده کند فوق‌العاده بود.

مهارت به درد بخوری بود.

یییینگ.

سپس اکسیا زنگ زد. از طرف وکیل هان یون‌سو بود.

کتاب‌های تصادفی