فرم ورود
فرم ثبت‌نام
NovelEast

خانه

بلاگ و مقالات

استخدام مترجم

جستوجوی پیشرفته

پادشاه ابعادی

قسمت: 113

تنظیمات
  • اندازه متن
  • 1 2 3 4 5
  • فونت متن
  • ایران‌سانس نازنین میترا
  • چینش متن
  • مرتب راست‌چین وسط‌چین
  • رنگ زمینه
  • ‌پیش‌فرض تیره‌تر تیره‌ترر تیره‌تررر
  • ذخیره تنظیمات

قسمت 113: پادشاه عالی (2)

کانگ‌جون به زن خیره شده بود ولی او حتی چشم‌هایش را باز نمی‌کرد.

انگار رفتن کانگ‌جون برایش اهمیتی نداشت.

کانگ‌جون تا حدودی نسبت به زن طمع داشت و البته، کنجکاو هم بود.

زن اصلاً عادی به نظر نمی‌آمد.

یعنی ربطی به ماورا داشت؟

کانگ‌جون با اولین نگاهی که به زن انداخته بود متوجه همه چیز شده بود.

می‌توانست به راحتی قدرت زن را بسنجد.

با اینکه زن تمام قدرتش را از دست داده بود، کانگ‌جون حدس می‌زد قدرتی همپای کادیانا داشته باشد.

به عبارتی دیگر، این زن جنگجویی با قدرت جنگی یک فرمانده برتر بود.

با این حال مانند فرمانده‌های برتر یک هیولا نبود.

برای همین کانگ‌جون به شدت کنجکاو شده بود که هویت این زن را بداند.

جیبوک جیبوک.

کانگ‌جون به سمت زن که به دیوار چسبیده بود حرکت کرد.

زن چشمانش را باز کرد و با نگاهی خمار به کانگ‌جون خیره شد.

«هاه! می‌تونی مثل کولادیکوس شکنجم کنی یا بهم توهین کنی. ولی فایده‌ای نداره. هر کاری کنی من تسلیم نمی‌شم.»

«نگران نباش. قرار نیست شکنجت کنم.»

کانگ‌جون میخی را که داخل دست راست زن بود بیرون کشید.

بوووونگ!

سعی کرد میخ را بیرون بکشد ولی نیروی دافعه شدیدی از آن حس کرد. زن خندید،

«نمی‌دونم داری چیکار می‌کنی ولی فایده نداره. قدرت جادویی کولادیکوس توی این میخا ذخیره شده. اگه قدرتت بهش نخوره...»

زن در حالی که به کانگ‌جون زل زده بود حیرت زده شد.

حالت ناباورانه‌ای در چهره‌اش دیده می‌شد.

میخی که در دست کانگ‌جون بود سیاه شد و ترک خورد.

سوسوسو.

کانگ‌جون سراغ میخی که داخل دست چپ بود رفت و آن را هم پودر کرد و به محض اینکه بالاتنه زن جدا شد او را گرفت.

میخ‌هایی که در دو پای زن فرو رفته بودند هم پودر شدند و کانگ‌جون او را با احتیاط روی زمین خواباند.

سپس اعضای بدنش که روی زمین افتاده بودند را برداشت.

«خیلی غیرعادیه. با اینکه از بدن جدا شدن ولی فاسد نشدن.»

مسلماً کسی که باعث سالم ماندن اعضای بدن زن شده بود کولادیکوس نبود.

احتمالا بدن خود زن قابلیت ویژه‌ای داشت.

علاوه بر این، بدنش حس عجیبی داشت. وقتی کانگ‌جون لمسش می‌کرد انگار که دستش را درون آب فرو می‌برد. واقعاً غیرعادی بود.

همه این‌ها به این معنی بود که زن باید از گونه‌ای غیر از انسان باشد.

اگر او هم یکی از آن هیولاها که پنهانی زندگی می‌کردند بود، این ویژگی‌ها دیگر عجیب نبودند.

چوووت!

وقتی کانگ‌جون هر کدام از اعضای بدن زن را سوار می‌کرد، نوری آبی از بدنش می‌درخشید و هر عضو به جای اصلی‌اش متصل می‌شد.

«آه.»

زن با دیدن اینکه تمام اعضای بدنش به حالت اصلی خود برگشتند شگفت زده شد.

با درد و زحمت زیاد از جایش بلند شد و به کانگ‌جون نگاه کرد.

«تو کی هستی؟»

«من فرمانده هفتم ارتش نیروهای دفاعی هوامونگ زمینم.»

«هوامونگ زمین؟ پادشاهی؟»

«مدتی که داشتم خارج از میدون جنگ با پادشاه شیطانی دوم استراحت می‌کردم، یه آئوک پیدا کردم. من نمی‌دونم تو کی هستی ولی اگه سوگند وفاداری بخوری، بهت فرصت اینو می‌دم که با پادشاه شیطانی دوم بجنگی و ازش انتقام بگیری.»

زن لبخند سردی زد.

«متاسفم ولی من تسلیم هیچ‌کس نمی‌شم. نمی‌تونم عضو خانوادت هم بشم. اگه برای اون اینجایی، تنهام بذار.»

عزم او هنوز راسخ بود.

به‌خاطر همین عزم راسخش هم به کولادیکوس تسلیم نشده بود.

کانگ‌جون گفت: «باشه زورت نمی‌کنم. ولی به هر حال تا وقتی بهم نگی کی هستی هم آزادت نمی‌کنم.»

تضمینی نبود که این زن از دشمنان کانگ‌جون نباشد. زن با حالتی تلخ پاسخ داد: «الان که همه قدرتمو از دست دادم، ولی من یه حاکم روحم.»

«حاکم روح؟»

«بله. حاکم روح آب، آکوانا.»

چشمان کانگ‌جون از تعجب گشاد شد.

قبل از آن از طرف زن نیرویی حس کرده بود و فکر کرده بود که زن هیولای شیطانی است. حالا متوجه شده بود او کیست.

قبلا از کایران درباره حاکمان روح شنیده بود.

شنیده بود که حاکمان روح قدرتی همانند حاکمان شیطانی دارند.

«حاکم روح آب. برا همین بدنت اینقدر عجیبه. راستی، چرا کولادیکوس زندانیت کرده؟»

آکوانا از اینکه کانگ‌جون از حاکمان روح خبر داشت غافلگیر شده بود.

اما به یاد آورد که کانگ‌جون چطور میخ‌های دارای قدرت جادویی کولادیکوس را از بدنش بیرون کشید.

توانایی چشمگیری داشت.

آکوانا به او خیره شد و ناگهان گفت: «نمی‌تونم با جزئیات بهت توضیح بدم، ولی الان جنگ بزرگی بین دنیاهای ابعادی راه افتاده. من توی یه جنگ در مقابل کولادیکوس شکست خوردم و زندانیش شدم. اگه آزادم کنی، هیچوقت لطفتو فراموش نمی‌کنم. نه فقط من، بلکه دوستام هم تو رو دوست ابدی خودشون می‌دونن.»

آکوانا دنبال رهایی بود؟ به نظر نمی‌آمد که فرارش برای کانگ‌جون تهدیدآمیز باشد.

با حالت معذبانه‌ای درخواست رهایی می‌کرد.

اما با این حال چشمانش کاملاً جدی بود.

کانگ‌جون متوجه صداقت او شد و سر تکان داد.

«باشه آزادت می‌کنم، ولی بعداً فراموش نکنی چی شد.»

آکوانا شگفت زده شد.

خودش درخواست کرده بود اما انتظار نداشت کانگ‌جون حتی به حرف‌هایش گوش بدهد.

چه برسد به اینکه درخواستش را قبول کند.

«جدی می‌ذاری برم؟ ولی الان نمی‌تونم جبران کنما.»

«می‌دونم. برو.»

کانگ‌جون به در آئوک اشاره کرد و آکوانا خوشحال شد.

«ممنونم. یه روزی جبران می‌کنم.»

با این حال، وقتی به در رسید چهره‌اش درهم رفت.

ابرهای بنفش بیرون در به راحتی قابل مشاهده بودند.

«اینجا...»

«چرا نمی‌ری بیرون؟»

«اگه برم بیرون می‌میرم. من قدرتمو از دست دادم و نمی‌تونم قدرت ابعادی رو تحمل کنم.»

آکوانا با حالت شکست‌خورده‌ای پاسخ داد. سپس به کانگ‌جون نگاه کرد.

«اشکالی نداره اگه یه خواهش دیگه کنم؟»

«چه خواهشی؟»

«اگه بذاری، پیشت استراحت می‌کنم.»

«منظورت چیه؟»

«بالای تو پناهگاه خوبی برای ارواحی مثل منه. فقط تا وقتی که قدرت روحیم برگرده می‌مونم.»

اولین بار بود که کانگ‌جون چنین چیزی را می‌شنید. بال‌هایش ویژگی فوق‌العاده‌ای داشتند.

آکوانا آهی کشید و گفت: «وقتی برم داخل به راحتی بیرون نمیام، ولی چاره‌ای نیست... لطفاً بذار یکم استراحت کنم. لطفتو جبران می‌کنم.»

آکوانا جدی بود. تا الان بارها گفته بود که می‌خواهد جبران کند. کانگ‌جون سر تکان داد.

«باشه اجازه می‌دم.»

«ممنونم پادشاه لوکان.»

آکوانا لبخند درخشانی به کانگ‌جون زد و سپس وارد بال‌هایش شد.

(اینجا خیلی گرم و نرمه. می‌خوام یکم بخوابم.)

و صحبت‌هایش متوقف شد.

کانگ‌جون از آئوک خارج شد.

«یعنی اون بیرون چه خبره؟»

مرگ کادیانا فرصت مطلوبی برای متحدانش فراهم کرده بود.

چوووت!

همان لحظه بود که... بادی وزید و چیزی از دریای ابرها بیرون آمد.

جوانی با بدنی پوشیده از نور قرمز با چشمانی خشمگین به کانگ‌جون نگاه می‌کرد.

«پس اینجایی. تو کادیانا رو کشتی؟»

صدایش، که زمین و آسمان را به لرزه می‌انداخت، پر از خشم بود.

کانگ‌جون فوراً او را شناخت.

«پادشاه شیطانی دوم!»

این پادشاه شیطانی دوم بود که در حال مبارزه با رینکار بود ولی به به محض شنیدن خبر مرگ کادیانا سراغ کانگ‌جون آمده بود.

کانگ‌جون خندید.

«اصلا دیدی چی تنمه که اینو می‌پرسی؟»

کانگ‌جون زره‌ای با فلس‌های قرمز پوشیده بود، نشانی از اینکه کادیانا را شکست داده.

حتی شمشیر جادویی کادیانا هم در دستش بود.

چشمان کولادیکوس برقی زد.

«کوکوکوک! کیاکیاکیاک!»

کولادیکوس از خنده منفجر شد و نوری قرمز از دستانش بیرون آمد.

نور آنقدر شدید بود که دریای ابرها را قرمز کرد.

کانگ‌جون حس کرد که اگر نور قرمز لمسش کند اتفاق جبران نشدنی‌ای رخ می‌دهد.

بنابرین با عجله شمشیر جادویی لئون را جلوی خود گرفت تا جلوی نور را بگیرد.

نور قرمزی که به سمت کانگ‌جون حرکت می‌کرد در چشم به هم زدنی پراکنده شد.

کوااانگ!

کانگ‌جون با انفجاری که رخ داد به عقب پرتاب شد.

«همونطور که از پادشاه شیطانی دوم انتظار می‌رفت! خیلی با بقیه پادشاهای شیطانی فرق داره.»

هرچند کانگ‌جون تقریباً توانست از پس دفاع حمله او بربیاید. تقریباً فقط 1000 امتیاز سلامت را از دست داد.

کولادیکوس با حالت ناباورانه‌ای به کانگ‌جون خیره شد. فکرش را هم نمی‌کرد کانگ‌جون بتواند انفجارش را متوقف کند.

سپس اتفاق عجیب‌تری افتاد.

فلش!

برق نوری از شمشیر کانگ‌جون ساطع شد و به سمت کولادیکوس پرواز کرد.

فلش! فلش!

سپس در کمترین زمان تبدیل به ده‌ها شعله شد.

شعله‌ها از داخل فضا رد می‌شدند بنابرین کولادیکوس نمی‌توانست جلوی همه آن‌ها را بگیرد.

سوسوسوسو.

با این حال، کولادیکوس دستانش را تاب داد و شعله‌ها را پراکنده کرد. سپس با گله گفت: «کیاکیاکیاکیاک! این چیه دیگه؟ بازم یه هیولای دیگه مثل رینکار توی هوامونگ زمین هست؟ هر کی هستی مطمئن باش امروز می‌کشمت.»

در همین حال، نوری زرد و کروی ساخت و به سمت کانگ‌جون پرتاب کرد.

سوییک!

و منفجر شد!

کواااانگ!

انفجار منطقه وسیعی را دربرمی‌گرفت و مانند بمب اتم بود. اما با این حال، کانگ‌جون قبل از انفجار از محدوده انفجار خارج شده بود.

فلش! فلش فلش فلش!

نوری مانند همان نور زرد به سمت کولادیکوس پرواز کرد.

کولادیکوس به درخششی که آسمان را پر کرده بود اخم کرد.

«احمق! من به این حملات مقاومم.»

سپس از جای خود ناپدید و روبروی کانگ‌جون ظاهر شد.

«بسه!»

سپس طوری حمله کرد که راه فراری برای کانگ‌جون باقی نماند.

چوااااک!

اما بر خلاف انتظار از سینه کولادیکوس خون جاری شد. کانگ‌جون شمشیرش را در آن نقطه چرخاند، انگار که از اول منتظر همین فرصت بوده باشد.

«کوووک!»

کولادیکوس همانطور که دستش را بالا می‌برد اخم کرد. نور درخشانی از دستش بیرون آمد و به کانگ‌جون برخورد کرد.

بوم بوم!

«آخ!»

کانگ‌جون با شمشیرش از خود دفاع کرد ولی باز به عقب پرتاب شد.

فریادی از دهانش بیرون آمد، اما آن را با شمشیر پوشاند. چون حمله از نزدیک بود به او شوک وارد شده بود.

همان لحظه کسی از دریای ابرها بیرون آمد.

رینکار بود.

موقعی که کانگ‌جون و کولادیکوس به هم حمله کردند ظاهر شده بود.

از دیدن اینکه کانگ‌جون تقریباً هم سطح کولادیکوس مبارزه می‌کند شگفت‌زده شده بود.

در واقع، کولادیکوس زمانی که داشت به رینکار می‌باخت تظاهر به فرار کرده بود.

به تمام ارتشش دستور عقب‌نشینی داده بود و پس از فریب دادن رینکار به سمت دریای ابرها حرکت کرده بود تا کانگ‌جون را پیدا کند.

رینکار با کمی تأخیر متوجه فریب او شده بود و تعقیبش کرده بود. اما قبل از اینکه برسد کانگ‌جون و کولادیکوس مبارزه را شروع کرده بودند.

صحنه‌ی ورود شمشیر کانگ‌جون به سینه کولادیکوس و ضد حمله او را دیده بود و برای لحظه‌ای، قبل از اینکه به سمت کولادیکوس حرکت کند، حیرت کرده بود.

«کولادیکوس! امروز خیلی خوب به نظر میای.»

«لعنت!»

کولادیکوس با دیدن رینکار خشمگین شد و به سمتی از دریای ابعادی فرار کرد.

جراحتی که کانگ‌جون به سینه او وارد کرده بود ناپدید شد.

نگاه کانگ‌جون به رینکار افتاد و سر تکان داد. لازم نبود چیزی بگوید.

الان فرصت مناسبی برای شکست دادن پادشاه شیطانی دوم کولادیکوس بود! رینکار و کانگ‌جون سریعاً کولادیکوس را تعقیب کردند.

پاک-پاک

کانگ‌جون از روش پروازی استفاده کرد که فضا را نادیده می‌گرفت.

رینکار هم داشت با استفاده از همان روش پرواز می‌کرد، اما سرعت کانگ‌جون دست کمی از رینکار نداشت.

کتاب‌های تصادفی