پادشاه ابعادی
قسمت: 125
قسمت 125: کشتی جنگی روتاس (2)
زنی با پوست سفید و موهای طلایی درخشان بود.
او تقریباً دو متر قد داشت.
چشمانش مانند الماس میدرخشید و شنل آبی با درخششی مرموز دور گردنش پیچیده بود.
«این پایگاه اژدهای برتر شاکن هستش. اینجا جایی برای دزدای دریایی نیست، اگه راه رو اشتباه رفتید همین الان برگردید.»
هشدار او آرام و در عین حال متین بود.
منظور او این بود که اگر آنها بروند، او حمله نخواهد کرد.
پس از دیدن ظاهر وحشتناک کشتی جنگی روتاس، او به اشتباه متوجه شد و فکر کرد که کانگجون یک دزد دریایی است.
«من یه دزد دریایی نیستم! من لوکان از زمین هوامونگ هستم. من اینجام تا مردمم رو به پایگاه اژدهای برتر شاکان هدایت کنم.»
صدای کانگجون به وضوح در سراسر منطقه پخش شد. سپس آن زن در آسمان متعجبانه فریاد زد:
«تو یه فرمانروا از زمین هوامونگ هستی؟»
«دقیقا.»
کانگجون سری تکان داد و نور روشنی در چشمان زن ظاهر شد.
نوری از حقیقت.
او از آن استفاده کرد تا تصمیم بگیرد که حرفهای کانگجون درست است یا نه.
-دقیقا همونطوریه که گفتش. شگفت انگیزه که در بین فرمانرواهای زمین هوامونگ چنین شخص قدرتمندی وجود داره.
در واقع، او تا حدودی متشنج بود.
اندازه عظیم کشتی جنگی و قدرت رزمی که او از آن احساس میکرد، اطمینان از پیروزی او را دشوار میساخت.
در موقعیتی که آنها مشغول نبرد با سربازان پادشاه شیطان برتر کلجارک بودند، مواجهه با دزدی دریایی با قدرت رزمی قوی، بار سنگینی داشت.
بنابراین، او سعی کرده بود آنها را بدون درگیری بازگرداند.
با این حال، او یک دزد دریایی نبود. علاوه بر این، او آمده بود تا به پایگاه شاکان بپیوندد، بنابراین او نمیتوانست از آن استقبال نکند.
ناگهان کسی را به یاد آورد که اخیراً به اردوگاه شاکان پیوسته بود.
-اسمش رینکار بود؟ شنیده بودم اونم از زمین هوامونگ اومده.
او پس از زیر نظر داشتن یکی از پادشاهان شیطان دریایی، به پایگاه شاکان پیوسته بود.
او شایعاتی نیز شنیده بود که مهارتهای او به اندازه کافی نزدیک به فرمانده پایگاه شدن بود.
به هر حال، این واقعیت که دو موجود قدرتمند از یک دنیای کوچک بیرون آمده بودند به این معنی بود که قدرت زمین هوامونگ بسیار عالی بود.
به کانگجون لبخند زد.
«فرمانروا لوکان! نور حقیقت ثابت میکند که حرفای تو درسته. من رادیوس، فرمانده پایگاه 39 شاکان هستم. من صمیمانه بهت خوش آمد میگم.»
رادیوس بلافاصله به روتاس اجازه ورود داد.
البته هیچ بندری همچون دریاهای معمولی برای پهلوگیری قایقها وجود نداشت.
پایگاه شاکان روی یک دنیای زیربعدی قرار داشت که به این معنی بود که او میتوانست وارد دریای بعدی اطراف آن شود.
[به زودی وارد قاره دروبی خواهید شد.]
[الف آگاه، رادیوس، محافظ قاره دروبی است.]
[شما اجازه ورود به محافظ را دریافت کردید.]
-رادیوس یه الف آگاهه...
پس از مدتی حرکت در دریای ابعادی، روتاس به قاره دروبی رسید.
کانگجون با همه زیردستانش صحبت کرد.
«اینجا صبر کن تا من به پایگاه شاکان برم.»
«بله، ارباب.»
تا آن زمان، پادشاهان شیاطین در پناهگاه خود استراحت میکردند.
کانگجون مستقیماً از میان دریای ابعادی به پایین پرواز کرد.
دریای ابرها بدون هیچ نشانی ناپدید شدند و قارهای عظیم در زیر آسمان آبی دیده میشد.
اینجا سرزمین وسیعی بود که صدها برابر فراختر از جزیره دنیای کوچکی بود که کانگجون کشف کرده بود.
با این حال، زمینهای حاصلخیز زیادی وجود نداشت و همه جا زمینهای بایر بود.
پایگاه شاکان در زمینی حاصلخیز ساخته شده بود.
منطقهای پر از دریاچهها و جنگلهای زیبا بود.
دایره دفاعی به شعاع چند کیلومتر وجود داشت.
حومه توسط قلعهها احاطه شده بود در حالی که داخل آن شامل تعدادی ساختمان بلند بود که یادآور یک شهر بزرگ میشد.
مقر پايگاه در ساختمان مركزي قرار داشت كه چندين برابر از ساختمانهاي اطراف بلندتر بود.
کانگجون با رادیوس در اتاق کنفرانس در طبقه بالا نشست.
دهها تن از افراد قوی پشت رادیوس بودند و کانگجون را با چشمانی تیزبین تماشا میکردند.
فرماندهان ارتش متعلق به پایگاه 39 شاکان بودند.
نکته غیر معمول ماجرا این بود که همهی آنها ظاهر خوبی داشتند. صرف نظر از اینکه آنها مرد بودند یا زن!
بهخاطر این بود که آنها الف بودند.
رادیوس به آرامی به کانگجون لبخند زد و گفت:
«الفهای قاره دروبی از همون ابتدا به اردوگاه شاکان پیوستند تا دوباره با اردوگاه کالجارک بجنگند. الفهای قاره دروبی همگی جنگجویان شجاعی هستند.»
الفهای دلیر از جنگ نمیترسیدند و اینجا در قاره دروبی جمع شده بودند.
«جنگهای کوچیک و بزرگ، زمینا رو بایر کرده، اما قاره دروبی یه زمانی مکان بسیار زیبایی بود. حالا فقط این شهر که پایگاه داخلش هست، زیبایی سابق خودش رو حفظ کرده.»
در حالی که قاره دروبی را توضیح میداد، ناگهان پرسید:
«لوکان، میتونم بپرسم چرا به پایگاه شاکان اومدی؟»
کانگجون صادقانه پاسخ داد:
«زمین هوامونگ تو یه جنگ طولانی با کولادیکوس بود. اخیرا عقبنشینی کرده اما ممکنه که دوباره حمله کنه. برای همین من بیرون اومدم تا اون رو بکشم. با این حال متوجه شدم که اون عضو پایگاه پادشاه شیطان برتر کلجارکه. برای همین تصمیم گرفتم به شما بپیوندم.»
سپس رادیوس فریاد زد:
«کولادیکوس به اندازهای قوی هست که خودش رو شیطان برتر بنامه! این واقعا شگفت انگیزه که شما در زمین هوامونگ شکستش دادید.»
«شانسی بود.»
کانگجون لبخند زد. رادیوس دستی دراز کرد و گفت:
«من صمیمانه پیوستنتون رو به ما خوش آمد میگم! فرمانده لوکان. در آینده زمین هوامونگ تحت حفاظت شاکان امن خواهد بود.»
سایر فرماندهان همگی لبخندهای تحسین آمیزی به او زدند.
«تو واقعاً خوب فکر کردی، لوکان.»
«هاهاها! اگر شما دشمن کولادیکوس هستید، پس ما باهم دوستیم. به پایگاه شاکان خوش اومدی.»
«خوش اومدی!»
«لوکان! واقعا عالیه که قدرتت با ماـست.»
فرماندهان الف کف زدند و به در همان زمان هم از کانگجون استقبال کردند.
کانگجون شاکان را به دلیل خاصی انتخاب نکرده بود.
فقط یک دلیل داشت: شاکان دشمن کولادیکوس بود.
با این حال، زمین هوامونگ اکنون توسط یک موجود متعالی محافظت میشد.
به عبارت دیگر، اگر کولادیکوس به زمین هوامونگ حمله کند، اردوگاه شاکان فوراً به کمک خواهد آمد.
در پیوستن به اردوی شاکان هم نکات خوب و هم بد وجود داشت.
بزرگترین چیز این بود که توسط شاکان محافظت میشد.
نکته بد این بود که او اکنون با پادشاه شیطان برتر کلجارک دشمن بود.
بنابراین، این احتمال وجود داشت که کلجارک ارتش بزرگی را برای حمله به زمین هوامونگ بفرستد.
البته، اردوگاه شاکان آنجا بود، اما این احتمال وجود داشت که زمین هوامونگ در سردرگمی گرفتار شود.
برای جلوگیری از چنین موقعیتی، او باید هر چه زودتر متعالی میشد.
اگر کانگجون یک انسان متعالی میشد، هیچکس جرات نمیکرد به زمین هوامونگ برود.
در آن زمان، کانگجون دیگر مجبور نبود در اردوگاه شاکان بماند.
«لوکان، اگه اذیتت نمیکنه، امروز یک ضیافت به استقبالت میاد.»
«خوبه.»
هیچ دلیلی برای کانگجون وجود نداشت که از ضیافتی که الفها برگذار میکردند امتناع کند.
[پس از مدت کوتاهی، درب هوامونگ بسته خواهد شد.]
[اگر اینجا منتظر بمانید، مکان درب هوامونگ از جزیره فریا به قاره دروبی تغییر میکند.]
قبل از اینکه بفهمد، زمان بازگشت به واقعیت فرا رسیده بود.
کانگجون به رادیوس نگاه کرد و گفت.
«اما من حدس میزنم امروز سخت خواهد بود. وقتشه که برگردم.»
رادیوس سر تکان داد.
«شنیدم که برای یه فرمانروا دو زمان وجود داره. تو به دنیایی به غیر از زمین هوامونگ میری! پس دفعه بعدی که ملاقاتت میکنم یه ضیافت برگزار میشه!»
«از توجه بیاندازهتون ممنونم.»
فضای اطراف شروع به پیچیدن کرد.
[در هوامونگ بسته است.]
«صبح بخیر.»
وقتی چشمانش را باز کرد، هایون با لبخندی درخشان از او استقبال کرد.
کانگجون با دیدن لبخند هایون متوجه شد که از هوامونگ به واقعیت بازگشته است.
البته هوامونگ به واقعیت متصل بود اما وقتی از خواب بیدار شد احساس گسستن عجیبی کرد.
در همان زمان واقعیت پیش روی او آشکارتر شد.
اخیراً زندگی او تفاوت چندانی با دوران حضورش در ساختمان یوگانگ نداشت.
او غذایی که هایون پخته بود را خورد و مدتی را به مدیتیشن گذراند. تنها تفاوت این بود که خانه بسیار زیبا و در ارتفاع بالا بود.
امروز هایون صبحانه را با دقت آماده کرده بود. مثل همیشه، کلت در تهیه غذا دستیار هایون بود.
«اسفناج رو به من بده، کلت.»
«بله، رئیس هایون.»
منوی امروز صبح، سوپ اسفناج و کتلاس سرخ شده بود.
[سوپ اسفناج هایون]
- سرعت 10 درصد افزایش یافته است.
- مدت زمان هشت ساعت است.
[کتلاس سرخ شده هایون]
- بازیابی انرژی جادوی سیاه +10.
- مدت زمان هشت ساعت است.
این مدل تقویت کنندهها وجود داشتند و فراموش نکرد که در مخزنش آنها را ذخیره کند.
در حقیقت، واقعیت در صلح بود، بنابراین به این چنین چیزهایی نیاز نبود. با این حال، او هرگز نمیدانست که چه زمانی باید از آنها استفاده کند.
هایون این را میدانست و همیشه مقدار زیادی میپخت.
به هر حال، منو برای کسی که داراییهایش بیش از 16 تریلیون بود بسیار ساده بود، اما کانگجون از آن لذت برد.
خوردن غذای چرب در صبح سخت بود.
او قبلاً فکر میکرد که سرمایه داران هر روز صبح برای صبحانه دلی از عزا در میآورند اما غذا با چیزی که او معمولاً میخورد تفاوت چندانی نداشت.
البته که ناهار و شام ممکن بود متفاوت باشد.
کانگجون میخواست گاهی از خرج کردن پولش لذت ببرد.
او همیشه روی پشت بام مدیتیشن نمیکرد.
او میتوانست به پیاده روی برود، فیلم تماشا کند، غذا بخورد یا الکل بنوشد.
-باید یکمی پول خرج کنم...
با این حال، چیز خاصی که او خواهانش باشد نبود. او از قبل هم خانه و ماشین داشت.
راجع به مسافرت هم همینطور بود. او در هزاران مکان عجیب و غریب هوامونگ سرگردان بود. برای همین دیگر تمایلی به سفر نداشت.
جزیره فریا بسیار دیدنیتر از استراحتگاههایی مانند مالدیو بود و آکوانا نیز در آنجا بود.
در نهایت، کانگجون تصمیم گرفت فیلمی را تماشا کند.
«میخوای بری سینما؟»
«واقعا؟»
هایون با چهره پر روحی پرسید. کانگجون خندید.
«متاسفم که همیشه سرم شلوغه. کلت، تو هم بیا. برو آماده شو.»
کلت با لبخند معناداری سرش را تکان داد.
«ارباب! من زیاد فیلم تماشا نمیکنم. اگه تو اون زمان گوشت میخوری به من زنگ بزن. هوهو، اگر گوشت نباشه جایی نمیرم.»
کلت نمیخواست در قرار کانگجون و هایون دخالت کند.
هایون مثل همیشه لباس سفید پوشیده بود.
البته او به دلیل توانایی منحصربهفردش عرق نمیکرد و لباسهایش کثیف نمیشد، یعنی مجبور نبود لباس عوض کند. لباسش، پیرهن کوتاه و جذابی بود که به رانهایش میچسبید.
با این حال، همان لباس همیشه بود.
-نمیتونم چنین اجازهای بدم! امروز، میرم براش یه لباس جدید میخرم.
کانگجون به هایون یک کارت خاص با محدودیت ماهیانه 20 میلیون وون داده بود تا هر چیزی که نیاز داشت بخرد. با این حال، هایون آن را فقط برای کالاهای خانگی یا مواد پخت و پز خرج میکرد.
کانگجون پس از رزرو یکی از آخرین فیلمهای نمایش داده شده در تئاتر در چئونگدام-دونگ، تصمیم گرفت با هایون به خرید برود.
کتابهای تصادفی
