NovelEast

پادشاه ابعادی

قسمت: 137

تنظیمات

قسمت 137: اراده هرج‌ومرج (2)

[بال‌های هرج‌ومرج: حداکثر

سطح: حداکثر]

آیا می‌توانست از این حد هم پیشی بگیرد؟ برای مدتی نه.

این دیوار با تمام محدودیت‌هایی که قبلاً با آنها روبه‌رو شده بود متفاوت بود. شاید چیزی بود که نمی‌توانست به آن غلبه کند.

البته آنقدرها هم اهمیتی نداشت.

او از شروع حد هرج‌ومرج در موقعیت عالی بوده است.

آیا اشخاصی وجود داشتند که بعد از تبدیل شدن به هرج‌ومرج‌ساز به سطح‌های بالاتری رسیده باشند؟

این چیزی بود که کانگ‌جون درگیرش شده بود.

شاید هم نه. ولی اگر بودند چه؟ یعنی آن ها به مانند یک خدا بودند؟

کانگ‌جون می‌خواست بداند که آیا شخص دیگری توانسته به مانند او تبدیل به یک هرج‌ومرج‌ساز شده باشد یا نه.

چند نفر در سطح هرج‌ومرج در این دنیای وسیع وجود داشتند؟

مرد مومشکی‌ای که در تالار محافظان به او بینش تازه‌ای بخشیده بود، یک نشانه از حضور آنها بود.

آیا او هنوز زنده بود؟

طبیعی بود که باشد.

یک موجود سطح هرج‌ومرج نخواهد مرد، مگر اینکه خودش خود را نابود کند.

بنابراین، نمی‌توانست مرده باشد.

شاید ناپدید شده و به مکان دیگری رفته بود.

یه جایی، امیدوارم که ببینمت.

احتمالاً متعالی‌های زیادی وجود داشتند، چراکه مناطق ابعادی زیادی وجود داشت و احتمال وجود متعالی‌ها در آنها بود.

در هر منطقه حداقل یک یا دو متعالی وجود داشت.

چند موجود سطح هرج‌ومرج در آنجا بود؟

او نمی‌دانست.

سووک.

کانگ‌جون که در حال فکر کردن بود به اطرافش نگاهی انداخت.

اینجا کجا بود؟

او از تالار نابودی جا‌به‌جا شده بود.

اطرافش همه چیز تاریک بود.

هیچ ابر ابعادی وجود نداره.

مکان عجیبی بود که قدرت ابعادی در آن وجود نداشت.

در همین حین انرژی نابودی در همه‌جا حضور داشت!

یکی از چندین انرژی‌ای بود که قدرت هرج‌ومرج را ایجاد می‌کرد، بنابراین کانگ‌جون آسیب ندیده بود. با این‌حال یک موجود متعالی عادی زیاد اینجا دوام نمی‌آورد.

درسته. این مکان مثل قبرستونه.

یک فضا به مانند سیاهچال بود که باعث نابودی مناطق دیگر شده بود.

اگر موجود زنده‌ای هم در آنجا حضور داشت، باید موجود سطح هرج‌ومرج می‌بود.

یک سطح متعالی شاید با مقداری خوش‌شانسی می‌توانست سالم به اینجا وارد شود، ولی آنها دوام نمی‌آوردند، مگر اینکه می‌توانستند به مانند کانگ‌جون به سطح هرج‌ومرج برسند.

می‌تونم یه نگاهی بندازم؟

سخت نبود که یک پورتال ایجاد کند تا به ایستگاه پاواریا برگردد.

فقط باید مقداری قدرت هرج‌ومرج مصرف می‌کرد.

هیچ‌کس به او یاد نداده بود، اما به‌طور غریزی این را می‌دانست، مانند عنکبوتی که می‌داند چطور تار درست کند.

این تنها یکی از کارهایی بود که می‌توانست با قدرت هرج‌ومرج انجام دهد.

او اینها را نیز همین‌طور حسی متوجه شده بود.

بنابراین سر در آوردن از کارهایی که می‌توانست با قدرت هرج‌ومرج انجام دهد، اولین کار کانگ‌جون در آینده بود.

چوااااک!

کانگ‌جون فوراً پرواز کرد.

یک حضوری از مرگ وجود داشت که حتی ققنوس آنومالیایی، ساجیتیا، هم نمی‌توانست وارد شود.

بنابراین کانگ‌جون باید خودش پرواز می‌کرد.

با این حال زحمت خاصی هم برای او نداشت.

سرعت عادی او می‌توانست با یک آنومالوریا مقایسه شود، یعنی با اینکه سریع بود اما هنوز هم ققنوس آنومالیایی سرعت بالاتری داشت.

یه پورتال اونجا وجود داره.

کانگ‌جون در آخر متوجه چیزی شد.

یک پورتال جابه‌جایی!

گرچه پورتال نبود، بلکه تالار نابودی بود که با هاله هرج‌ومرج پر شده بود.

کانگ‌جون به داخلش رفت.

کوا کوا کوا کوا!

یک تونل سرشار از قدرت هرج‌ومرج بود.

حتی متعالی‌ها نیز از فشار تغییرات به غبار تبدیل می‌شدند.

با این‌حال، کانگ‌جون احساس ناراحتی نکرد.

به‌جای احساس ناراحتی، مکانی بود که به او قدرت می‌بخشید.

قدرت هرج‌ومرجش تنها با آمدن به اینجا دوباره شارژ می‌شد.

کانگ‌جون طوری در میان تونل پرواز می‌کرد که انگار مشغول قدم زدن بود.

پایان تونل به دنیایی دیگر متصل بود، جایی که چیزی خیلی عجیب‌وغریب در حال رخ دادن در آن بود.

سایه‌هایی از انسان‌ها، الف‌ها، اورک‌ها و دیگر گونه‌ها در پایان تونل وجود داشت.

سپس قدرت هرج‌ومرج آنها را به غول‌های هیولاوار تبدیل می‌کرد یا دقیق‌تر بخواهیم بگوییم، انرژی نابودی جزوی از قدرت هرج‌ومرج بود.

و آنها از تونل خارج شدند.

«کوکوکوکو

«کوکاکاکاکا

پنج نفری که بیرون تونل قرار داشتند به سمت آنها هجوم بردند.

«بازم اومدن. حرومزاده‌های لعنتی!»

«عجله کن، از شرشون خلاص شو. اگر چیزی از دستمون در بره، جهان‌های کوچک در خطر خواهند بود.»

کانگ‌جون فوراً متوجه شد که آنها متعالی هستند.

این یک منطقه در سیستم ابعادی وسیع بود.

جایی متفاوت با ایستگاه پاواریا.

به‌طور شگفت‌آوری، آنها پنج نفر در سطح متعالی بودند.

دو اژدها، دو پادشاه شیاطین و یک الف.

آنها محافظین این منطقه بودند و سعی می‌کردند که از جهان‌های کوچک در اینجا محافظت کنند.

خوشحالم که می‌بینمشون.

کانگ‌جون در حال نگاه کردن به آنها بود، اما آنها از این موضوع آگاه نبودند.

به‌خاطر این بود که اگر خودش را در قدرت هرج‌ومرج پنهان می‌ساخت، هیچ‌کس قادر به تشخیص کانگ‌جون نبود.

کانگ‌جون به تالار نابودی برگشت.

خلاص شدن از شر این تالار نابودی ماموریت خیلی راحتی برای او بود.

با این‌حال، فهمیدنش سخت نبود که او نباید این کار را بکند.

اون سایه‌ها اشخاصی بودن که توی دنیاهای خودشون به سطح تعالی نزدیک شدن، اما نتونستن بهش برسن.

کانگ‌جون از طریق قدرت هرج‌ومرج این را می‌دانست.

اونا به‌خاطر انرژی نابودی به هیولا تبدیل شدن و حمله می‌کنن تا متعالی‌ها در مقابلشون بجنگن.

هیولاها مورد تنفر متعالی‌ها قرار می‌گرفتند.

هرچند که برای هیولاها ضروری بود که از متعالی‌ها دوری کنند، به‌خاطر برتری قدرتی که آنها دارا بودند.

یک حس ترس به آنها می‌گفت که ممکن است دنیایشان نابود شود.

این جلوی جنگیدنشان با یکدیگر را می‌گرفت تا با هم متحد شوند.

در غیر این صورت، برای متعالی‌ها شناختن یکدیگر راحت نمی‌بود. به‌جایش، ممکن بود که همدیگر را بکشند. این ممکن بود برای دنیاهای ابعادی چیز خیلی خطرناکی باشد.

شاکان و کلجارک به کانگ‌جون خوشامد گفتند، زیرا یک متحد دیگر داشتند که می‌توانست در مقابل ویرانی‌های هیولاها بجنگد.

با این‌حال، یک معنای وسیع‌تر در پشت تالار نابودی بود.

باعث می‌شد که یک شخص متعالی به هرج‌ومرج‌ساز تبدیل شود! روشی برای غلبه کردن به حدهای تعالی!

این قدرت تالار نابودی بود.

البته وارد شدن به منطقه ناممکن بود. راه‌هایی وجود داشتند، اما تعداد کمی می‌توانستند از آنها عبور کنند.

کانگ‌جون به منطقه ناممکن راه یافته بود.

کانگ‌جون برای مدتی پرواز کرد و تالارهای نابودی زیادی را مشاهده نمود.

تمام آنها به مناطق مختلفی متصل بودند؛ جایی که متعالی‌ها ایستاده‌اند.

منطقه‌ای که اشخاص سطح متعالی نداشت چه می‌شد؟

چنین جایی وجود نداشت. اگر هم داشت، همین الان هم پس از قرار گرفتن تحت‌تأثیر قدرت نابودی، با فضای سیاه یکی شده بود.

واقعاً شگفت‌انگیزه.

قطعاً همه اینها که همین‌طور اتفاقی درست نشده بودند؟

نمی‌شد که اتفاقی باشد.

اتفاقی نبود که این نظم عظیم باعث شده بود که متعالی‌های متعلق به سیستم ابعادی کنترل شوند و همین‌طور به بعضی اجازه بدهد که به مسیر هرج‌ومرج وارد شوند.

یکی باید این کار را انجام می‌داد.

آن شخص چه کسی بود؟ آیا یک خدا بود؟ یا یک چیز بالاتر از سطح هرج‌ومرج؟

امیدوارم که یه روزی ببینمشون.

یا باید خودش می‌آمد یا کانگ‌جون وقتی که به سطح بالاتر می‌رسید پیدایش می‌کرد.

اهات...

کانگ‌جون به ایستگاه پاواریا برگشت.

یک پورتال هرج‌ومرج در فضای تاریک بدون تالار نابودی ایجاد شد.

حتی اگر کانگ‌جون هم می‌خواست، دیگر نمی‌توانست تالار نابودی را از نو بسازد.

به بیانی دیگر، فضای ترسناکی که به اسم تالار نابودی شناخته می‌شد دیگر در ایستگاه پاواریا وجود خارجی نداشت.

«اه! لوکان!»

«تو سالم برگشتی.»

شاکان و کلجارک که به جایی که قبلاً تالار نابودی بود خیره شده بودند، مشتاقانه به استقبال کانگ‌جون رفتند.

آنها آه‌هایی از رضایت خاطر کشیدند و خوشحال شدند.

با نگاه کردن به حالتشان، کانگ‌جون حس کرد که آنها خالصانه به سالم‌برگشتنش امیدوار بودند.

بعد از اینکه مطمئن شدند کانگ‌جون سالم است، با کنجکاوی پرسیدند: «توی تالار نابودی چی بود لوکان؟»

«به جهان‌های دیگر متصل بود؟»

کانگ‌جون فقط لبخند زد. «یه فضای سیاه بود. با انرژی نابودی پر شده بود.»

«اه! پس این شکلی بود.»

«عالیه که از همچین جایی سالم بیرون اومدی.»

«تقریباً مُردم. به هر حال دیگه نیاز نیست نگران ظاهر شدن تالار نابودی باشید.»

شاکان و کلجارک با نگاه کردن به چهره آرام کانگ‌جون، بار دیگر احساس کردند که کانگ‌جون از آنها قوی‌تر است.

با این‌حال کانگ‌جون هیچ‌وقت قدرت هرج‌ومرجش را رها نکرده بود، پس او فقط کمی قوی‌تر از متعالی‌ها به نظر می‌رسید.

به‌خاطر این بود که قدرت کانگ‌جون با شاکان و کلجارک ناسازگار بود.

او درنهایت افرادی را در فضای وسیع ابعادی یافته بود که بتواند با آنها دوست باشد، اما آنها احساس راحتی نمی‌کردند، به‌خصوص اگر متوجه تفاوت مهارت‌هایش می‌شدند.

از سوی دیگر، شاکان و کلجارک از اینکه تالار نابودی برای همیشه از بین رفته بود خوشحال بودند.

«واقعاً؟ دیگه نیازی نیست که اون هیولاهای لعنتی رو ببینیم.»

«ها! حالا می‌تونم استراحت کنم و خوب بخوابم. آخرین باری که یه استراحت درست و حسابی کردم یادم نمی‌آد.» کلجارک واقعاً خسته به نظر می‌رسید. هرچند که لبخند ملیحی زد، طوری که انگار احساس خیلی بهتری دارد. «حالا می‌خوای چیکار کنی، لوکان؟»

«کمی به فکر سفرکردنم.»

«سفر کردن؟ به کجا؟»

کلجارک و شاکان کنجکاو شدند. کانگ‌جون هنوز هیچ مقصد خاصی را در نظر نداشت.

«می‌خوام مناطق دیگه رو ببینم. کمی احساس خفگی بهم دست می‌ده اگه اینجا بمونم.»

شاکان سر تکان داد. «تالار نابودی از بین رفته، پس مشکلی ایجاد نمی‌شه اگه ایستگاه پاواریا رو برای مدتی ترک کنیم.»

«درسته، حوصله‌م سر رفته.»

آنها طوری رفتار کردند که انگار جدی‌جدی قرار است با کانگ‌جون راهی سفر شوند. کانگ‌جون گیج شده بود.

«شما می‌خواید دنبال من بیاید؟»

«البته که می‌آیم.»

«من می‌خوام باهات خوش بگذرونم. همین الان می‌ری؟»

آنها دوباره مثل سگ‌های پاپی شده بودند.

کانگ‌جون دستش را تکان داد. «نه. الان نه. قبلش باید یه سری به خاندانم بزنم.»

کلجارک همین‌طور که به بال‌های کانگ‌جون اشاره می‌کرد با خمیازه‌ای پرسید: «پس من می‌خوابم تا تو خبرم کنی. می‌شه برای مدتی وارد بال‌هات بشم؟»

همین‌طور که کانگ‌جون غیرداوطلبانه سر تکان می‌داد، او وارد بال‌هایش شد.

شاکان هم فکر کرد که ایده خوبیست و همین را گفت. «من داخل بال‌هات استراحت می‌کنم، پس وقتی که می‌خوای برای سفرت راهی شی خبرم کن.»

«صبر کنید! مگه شما خونه ندارید؟»

کانگ‌جون گیج شده بود. کمی برایش عجیب بود که ببیند بال‌هایش به‌عنوان یک هتل سیار استفاده می‌شوند.

البته کانگ‌جون خبر داشت که یک مکان استراحت در بال‌هایش قرار دارد.

برای بیشتر بال‌ها، تنها موجودات خاصی مثل ارواح یا متعالی‌ها می‌توانستند وارد شوند.

گرچه که بال‌های کانگ‌جون چنین محدودیتی نداشتند.

اگر او اجازه می‌داد، هرکسی می‌توانست وارد شود.

شاکان با لبخندی توضیح داد: «من بعد از رسیدن به سطح متعالی بدون هیچ خونه‌ای زندگی کردم. حتی کل اعضای خاندانم رو رها کردم. آزاردهنده بود. اشخاصی بودن که من رو دنبال می‌کردن، اما این تصمیم خودشون بود و من اهمیتی ندادم.»

هیچ جایی به اسم مرکز فرماندهی شاکان وجود نداشت. راجع‌به کلجارک هم صدق می‌کرد.

آنها متعالی بودند، با این‌حال بدون هیچ خانه‌ای سرگردان بودند.

تازه، یک متعالی برای یک خانه نیاز به چه چیزی داشت؟

آنها می‌توانستند هرجایی باشند و بعد از مدتی خودش خانه حساب می‌شد.

«پس می‌تونید برید اون تو و استراحت کنید.»

«مرسی.» شاکان بعد از اینکه اجازه داده شد وارد بال‌های کانگ‌جون شد.

حالا باید به مرکز فرماندهی برگردم؟

کانگ‌جون از طریق یک حرکت پیچشی به زمین هوامونگ برگشت.

بعد از اینکه پورتال او را به جبهه نبرد خونین برد، او به مرکز فرماندهی‌اش در ساختمان دلتا رفت.

«کایرن، خیلی وقته ندیدمت.»

«اه! سرورم!» کایرن به استقبال او رفت. بعد از متعالی شدن، اولین باری بود که کانگ‌جون به قلمرویش سر زده بود. «من شنیدم که شما به پادشاه ابعاد تبدیل شدید، سرورم.» کایرن با حالتی سرشار از پریشانی تعظیم کرد.

کتاب‌های تصادفی