فرم ورود
فرم ثبت‌نام
NovelEast

خانه

بلاگ و مقالات

استخدام مترجم

جستوجوی پیشرفته

پادشاه ابعادی

قسمت: 142

تنظیمات
  • اندازه متن
  • 1 2 3 4 5
  • فونت متن
  • ایران‌سانس نازنین میترا
  • چینش متن
  • مرتب راست‌چین وسط‌چین
  • رنگ زمینه
  • ‌پیش‌فرض تیره‌تر تیره‌ترر تیره‌تررر
  • ذخیره تنظیمات

قسمت 142: شمشیر خون بهشتی (1)

بی‌سایه در حالی که کانگ‌جون شمشیرش را بیرون می‌کشید به‌سردی خندید. «چه انتخاب احمقانه‌ای. هر چی داری از منه. فکر می‌کنی می‌تونی شکستم بدی؟»

کانگ‌جون بدون اینکه حرفی بزند به او خیره شد. «نمی‌دونم تو کی هستی، ولی مطمئنم داری گولم می‌زنی. امکان نداره بی‌سایه باشی. بی‌سایه همچین حرفی بهم نمی‌زنه.»

کانگ‌جون از شیوه شمشیرزنی خون بهشتی یاد گرفته بود که از مرگ نترسد.

کانگ‌جون فقط شجاعت یا جسارت نداشت، بلکه ترس را به‌کلی از خودش جدا کرده بود. اگر اینطور نبود نمی‌توانست تا اینجا پیشرفت کند و از بحران‌ها بگذرد.

کانگ‌جون می‌توانست در موقعیت‌های بحرانی از محدودیت خود فراتر رود و بدون ذره‌ای ترس بر شرایط غالب شود. بنابراین الان هم دلیلی نداشت که بترسد.

همه اینها به‌خاطر روحیه شیوه شمشیرزنی خون بهشتی بی‌سایه بود!

برای همین کانگ‌جون متقاعد شده بود که شخصی که در مقابلش ایستاده واقعاً خود بی‌سایه نیست.

حتی اگر بی‌سایه با کاروسیو دوست می‌شد هم رفتارش اینطور نبود.

چرا باید از الهه نابودی پیروی می‌کرد؟ چرا باید دنیای ابعادی را از بین می‌برد و یکی جدید می‌ساخت؟

جواب‌های بی‌معنی‌ای که داده بود از هر چیزی خنده‌دارتر بود.

امکان نداشت بی‌سایه حرفی از تسلیم شدن بزند.

این کار از هر کسی انتظار می‌رفت جز خالق شیوه شمشیرزنی خون بهشتی.

«تو کی هستی؟ هویت واقعی خودت رو نشونم بده.»

درخششی قوی اما نامرئی در نگاه کانگ‌جون دیده می‌شد.

همان لحظه بدن بی‌سایه تکان خورد و لرزید. حالت صورتش عوض شد. «کوکوکو! هوهوهو!»

صدای یک مرد و خنده‌های یک زن همزمان از سمت بی‌سایه به گوش می‌رسید.

چو چو چو چو.

صورت بی‌سایه تغییر شکل داد و تبدیل به صورت یک زن شد.

بدنش هم تقریباً تبدیل به بدن یک زن شد.

سمت چپ بدنش یک زن و سمت راست هنوز بدن یک مرد بود.

زنی که در سمت چپ ظاهر شد از هر زنی که کانگ‌جون تا به حال دیده بود زیباتر بود.

زیبایی فوق‌العاده‌ای داشت.

کانگ‌جون با اینکه نصف بدنش مرد بود به‌محض دیدن چشمانش حس کرد باید به سمتش برود و او را ببوسد. با این‌حال، خودش را کنترل کرد و فقط به زن خیره شد. پرسید: «تو کی هستی؟ الهه نابودی؟»

بی‌سایه دوباره خندید. «از اونی که فکر می‌کردم عاقل‌تری. ولی بالاخره تسلیم می‌شی. شاید از حدت فراتر رفته باشی، ولی فکر می‌کنی یه انسان می‌تونه در برابر یه خدا مقاومت کنه؟»

«خفه شو!» کانگ‌جون دیگر تمایلی به صحبت نداشت، پس شمشیرش را بیرون کشید.

فلش!

دوباره از برش بهشتی استفاده کرد! اگرچه این بار هر چه که داشت در آن جمع کرده بود.

هم انرژی برش بهشتی که هر ترسی را از بین می‌بُرد، هم انرژِی هرج‌ومرج.

فلش! فلش! فلش!

به‌جای یک برش ساده، هزاران برش بهشتی همزمان ظاهر شدند.

کانگ‌جون توانسته بود مهارتش را گسترش دهد و نوعی جدید بسازد.

ولی این مهارت نیازی به اسم نداشت. چون هر دفعه که از آن استفاده می‌کرد شکلش عوض می‌شد.

اگر قرار بود رویش اسم بگذارد، شاید هزار جریان خون بهشتی گزینه خوبی بود.

هر کدام از پرتوهای نور تبدیل به هزاران پرتوی جداگانه می‌شد و به سمت بی‌سایه حرکت می‌کرد.

پا پا پا پا!

چهره بی‌سایه ناگهان تغییر کرد. به‌آرامی‌با شمشیرش جلوی حملات را گرفت.

کوانگ! کواانگ! کواااانگ!

این نبردی بین دو شمشیر بود! نبردی بین دو هرج‌ومرج!

اما تفاوتی بین آنها بود. کانگ‌جون سر جایش ایستاده بود در حالی که بی‌سایه به عقب پرت شده بود. بدنش هم آسیب دیده بود.

کانگ‌جون پوزخند زد.

همان‌طور که حدس زده بود، کسی که مقابلش بود بی‌سایه واقعی نبود.

قدرت هرج‌ومرج آن‌ها در یک سطح نبود و بی‌سایه نمی‌توانست جلوی حملات کانگ‌جون را بگیرد.

دوک! دودوک!

در مدتی کوتاهی، تمام بدن بی‌سایه تکه‌تکه شده بود.

حملات کانگ‌جون تمام بدنش را دربرگرفته بود.

با این‌حال، قسمت‌های جداشده دوباره به حالت اصلی خود برگشتند.

چشمان بی‌سایه سیاه شد.

هم چشم مرد و هم چشم زن همزمان سیاه شدند و ظاهری ترسناک ساختند. «فایده نداره. نمی‌تونی منو شکست بدی. الان بهت نشون می‌دم چقدر ضعیف و بدبختی.»

چهره زن از بین رفت و بدن کاملاً شکل بی‌سایه شد. چشمانش هنوز سیاه بود.

بی‌سایه شبیه مجسمه بود. مانند روبات دهانش را باز کرد و گفت: «تو هنوز از قدرت واقعی هرج‌ومرج خبر نداری. به این میگن قدرت هرج‌ومرج.»

حمله درخشان عظیمی به سمت کانگ‌جون پرتاب شد.

فلش!

طوفانی فوق‌العاده از نور.

کانگ‌جون حس کرد اگر این طوفان به بدنش بخورد ذوب می‌شود.

این دیگر چه قدرتی بود؟

تا به حال چنین قدرتی ندیده بود.

شبیه جریان انرژی‌ای بود که با انفجار بیگ‌بنگ برای ساخت جهان خارج شده بود.

تلاش‌های کانگ‌جون برای موجود هرج‌ومرج شدن در برابر این قدرت هیچ نبود.

اگر کانگ‌جون هم می‌توانست از این قدرت استفاده کند باز هم می‌توانست از محدودیت‌هایش فراتر رود.

فراتر از دیواری که مانع او شده بود.

«چه عالی.»

کانگ‌جون به‌کلی فراموش کرده بود که در چه موقعیتی قرار دارد.

تا الان برای چنین لحظه‌ای با اشتیاق به انتظار نشسته بود.

ممکنه که...

چشمان کانگ‌جون در حالی که به جریان اسرارآمیز نور خیره شده بود برقی زد.

به نظر می‌آمد که زمان متوقف شده و جریان فوق‌العاده بی‌حرکت ایستاده. سپس زمان دوباره با سرعت کندی شروع به حرکت کرد و جریان را هم به‌کندی به حرکت درآورد.

کانگ‌جون محو جریان شده بود.

اگر ماهیت آن را می‌فهمید می‌توانست با خیال راحت بمیرد.

آیا زمان به خواست کانگ‌جون متوقف شده بود؟ همه چیز در لحظه اتفاق افتاده بود، ولی برای کانگ‌جون مدت زیادی به نظر می‌آمد.

جریان نوری که می‌دید از روبه‌رویش رد شده بود.

حالا آن را در ذهنش بازسازی کرده بود و آن را کاوش می‌کرد. انگار که شخص سومی باشد که ناظر این صحنه است.

نمی‌دانست چطور چنین چیزی ممکن است.

اراده‌اش باعث شده بود که از مرگ فراتر برود.

لبخند کمرنگی روی صورت کانگ‌جون نشست. دیگر از جریان نوری که به سمتش می‌آمد هراسی نداشت.

فلش!

طوفان نور از درون کانگ‌جون عبور کرد.

با این‌حال کانگ‌جون هیچ آسیبی ندید، درست مانند سایه‌ای که فقط آنجا ایستاده باشد.

بی‌سایه شوکه شده بود.

دوباره نیمه بدنش تبدیل به آن زن شد.

زن هم حیرت‌زده به کانگ‌جون خیره شده بود.

حالت چهره زن بین حس‌های تعجب و خشم و حیرت جابه‌جا می‌شد، در حالی که حالت چهره مرد تبدیل به غم و اندوه عمیقی شده بود.

این حالت‌ها موقتی بود، اما کانگ همه آنها را با دقت مشاهده کرد.

یه چیزی هست.

کانگ‌جون متوجه شد که بی‌سایه دو ضمیر متفاوت دارد. یکی خود واقعی‌اش و یکی همان زن.

«هوهوهو! هر چی بیشتر می‌بینمت خواستنی‌تر می‌شی. چاره‌ای جز اینکه برای خودم شی نداری. حالا کاملاً نابودت می‌کنم و بعد پشیمون می‌شی که چقدر احمق بودی که فکر کردی می‌تونی دربرابر من پیروز شی.» زن با نگاه ترسناکی به او خیره شده بود. «ولی قبلش باید بمیری!»

کانگ‌جون شمشیر خود را بالا گرفت.

فلش!

نوری که از شمشیرش خارج شده بود نیمی از بی‌سایه را ذوب کرد.

دقیقاً نیمی از او را.

نیمه باقیمانده هنوز زنده بود.

با این حال آن تکه هم بعد از مدت کوتاهی شروع به پراکنده شدن کرد.

همان لحظه...

مرد جلوی کانگ‌جون زانو زد و اعلام کرد: «ازت ممنونم. مدت زیادی گذشته بود، ولی دوباره روحمو پس گرفتم.»

صدایش ضعیف ولی باوقار بود. کانگ‌جون حس کرد که این خود بی‌سایه واقعی ا‌ست.

گرچه چیزی نپرسید.

بی‌سایه نمی‌توانست حرف زیادی بزند، چون در آستانه نابود شدن بود. بنابراین فقط چیزهایی را که لازم بود گفت: «تو کسی که من انتخاب کردم نیستی. حرفای الهه نابودی درباره انتقال قدرت هوامونگ به تو حقیقت نداره. من شیوه شمشیرزنی خون بهشتی رو اختراع کردم، ولی...»

همین‌طور بود. حرف‌هایی که قبلاً زده بود برای به دام انداختن کانگ‌جون و تسلیم‌کردنش بود.

«از این به بعد قراره با خدایان شیطانی بجنگی. گرچه اگه همین‌قدر قوی باشی به‌راحتی شکست نمی‌خوری. فقط حواست به کاروسیو، الهه نابودی باشه. مخصوصاً به اغواگریش. من گول اغواگری‌شو خوردم و شکست خوردم. هرچقدر هم قوی باشی ممکنه با یه لحظه غفلت همه چیزتو از دست بدی.» بی‌سایه با نگاه گرمی به کانگ‌جون خیره شد. «و در آخر، ممنونم که آزادم کردی. با مرگ من شمشیر خون بهشتی برای تو می‌شه...»

با تمام شدن این حرف‌ها، بی‌سایه کاملاً تبدیل به غبار شد.

[سطح محدودیت شما به 400 رسید.]

[شما تجربه بسیار زیادی به دست آوردید و 10 سطح به دست آوردید.]

[سطح 310 (تجربه 32.80%)]

[جنگ] هرج‌ومرج‌ساز

[سلامتی: 201270/20127

قدرت آشوب: 198230/198230

قدرت: 314 (+100)

چابکی: 315 (+100)

هوش: 308 (+100)

اقبال: 21 (+13)

کاریزما: 65 (+21)]

انگار فهمیدن محدودیت سطح رو می‌شکنه.

با گرفتن شمشیر بی‌سایه و شکست‌دادنش، محدودیت سطحی کانگ‌جون به عدد بالاتری رسیده بود.

سطحش هم افزایش پیدا کرده بود.

بی‌سایه حتی بعد از گول خوردن توسط الهه نابودی هم هنوز یک موجود هرج‌ومرج بود.

علاوه بر این، از کانگ‌جون بالاتر بود.

کانگ‌جون نمی‌دانست چطور، ولی بی‌سایه به‌طور موقت قدرت واقعی خود را نشان داده بود.

قرار بود با آن شرایطی بحرانی برای کانگ‌جون ایجاد کند، اما کانگ‌جون آن ‌را تبدیل به پله ترقی خود کرد.

10 سطح به دست آورد.

سطح‌های زیر 300 تاثیر چندانی روی قدرت مبارزه‌اش نداشتند. بیشتر قدرت کانگ‌جون به‌خاطر متعالی بودن یا هرج‌ومرج‌سازی بود.

با بیشتر شدن سطحش می‌توانست تفاوت قدرتش را حس کند.

به‌خاطر سلامتی و ویژگی‌های دیگر نبود، بلکه به‌خاطر قدرت مبارزه‌اش بود که با هر سطح تغییر زیادی کرده بود. حالا نه فقط یک سطح، بلکه ده سطح بالاتر رفته بود و قدرت زیادی حس می‌کرد.

کانگ‌جون احساس تلخی داشت. همه این‌ها را به‌خاطر کشتن استادش به دست آورده بود.

به‌خاطر وسوسه الهه...

بی‌سایه در مبارزه شکست نخورده بود، فقط اسیر اغواگری الهه نابودی شده بود.

جذابیت الهه نابودی توانسته بود اثر اراده هرج‌ومرج را از بین ببرد.

تضمینی نبود که کانگ‌جون هم به همین عاقبت دچار نشود.

فقط دیدن نیمی از الهه داشت او را به تله می‌انداخت.

اگر تمام الهه را می‌دید چه می‌شد؟

می‌توانست از وسوسه او جان سالم به در ببرد؟

باید حواسم جمع باشه.

سخنان بی‌سایه درباره هوشیار بودن در گوشش می‌پیچید.

کتاب‌های تصادفی