NovelEast

پادشاه ابعادی

قسمت: 163

تنظیمات

قسمت 162: پرتگاه (2)

کانگ‌جون نیشخندی زد.

«پس همونی هستی که خدایان برتر ازش می‌گفتن. خدای برتر شیطانی اسپیروس!»

«منظورت چیه؟»

«وقتی با نوتوس، لیویانا و سروس سرو کله می‌زدم شنیدم. گفتن این بار اولین باریه که بعد از مهر و موم کردن خدای شیطانی برتر هزاران سال پیش دوباره دور هم جمع شدن.»

همان لحظه نور ترسناکی در چشمان اسپیروس درخشید.

«نوتوس، لیویانا، سروس! هنوز زندن؟»

«تا حالا دیدی خدایان بمی‌رن؟»

«خیلی دیدم. توی این دنیا خدایان هم می‌تونن نابود شن.»

همینطور هم بود.

قدرت نابودی!

اگر نمی‌توانستند انرژی نابودی اینجا را تحمل کنند تا ابد در پرتگاه به سقوط ادامه می‌دادند تا در نهایت بمی‌رند.

اگر این نابودی مرگ یک خدا نبود پس چه بود؟

برای همین پرتگاه یک جورهایی قبرستان خدایان بود.

کانگ‌جون شانه بالا انداخت و گفت:

«متاسفانه، هنوز زندن. خودشون منو انداختن اینجا.»

«کوکاکاکاکا! اگه بتونی از اینجا بزنی بیرون چهرشون دیدنی می‌شه. فقط یه چیزی کنجکاوم کرده. چرا انداختنت اینجا؟»

برق خشمناک چشمان اسپیروس نشان می‌داد چه کینه‌ای از خدایان برتر دارد.

سپس ناگهان به کانگ‌جون نگاه کرد و گفت:

«حتما خیلی براشون قوی و سرسخت بودی که انداختنت اینجا. البته که بعداً قراره نوکر من بشی.»

اسپیروس جلوی کانگ‌جون ظاهر شد تا تسلیمش کند. کانگ‌جون خندید.

«لازمه توی این دنیا هم خدمتکار داشته باشی؟»

«معلومه. خدمتکار داشتن از هر نظر راحت‌تره. سلسله مراتب اینجا خیلی مهمه.»

«سلسله مراتب؟ اینجا جز من پنج نفر بیشتر نیستن.»

«کوکوک! البته. سلسله مراتب همه جا اهمیت داره. تازه الان شیش نفر اینجان نه پنج تا.»

کانگ‌جون به کف پرتگاه رسیده بود که بشنود خدایان شیطانی برتر مشغول سلسله مراتب تعیین کردند هستند.

توی این دنیا کاری برای انجام دادن نداشتند.

اینجا جز برف هیچ چیز وجود نداشت.

«حالا هر پنج نفرتون سلسله مراتب تعیین کردین؟»

اسپیروس از شنیدن حرف کانگ‌جون خشمگین شد.

«بهت می‌گم. من پایین‌ترینشونم.»

«پس از همشون آسیب‌پذیر‌تری.»

اسپیروس به کانگ‌جون نگاهی انداخت.

«حالا تو جای منو می‌گیری. کوکوک! بعد می‌فهمی آخرین بودن چه حس مزخرفی داره.»

اسپیروس خیلی هیجان‌زده بود. به نظر می‌رسید همه این سال‌ها به خاطر خدایان بالا سرش حسابی زجر کشیده. کانگ‌جون خندید.

«انگار خیلی بهت سخت گذشته.»

«وقتی خودت تجربه کنی می‌فهمی. وقتی آخرینی باید تک تک دستوراتو اجرا کنی. مثلا اگه بخوان پشتتو ببینن باید بهشون نشونش بدی. کوکوکو! می‌ذارم برده بودنو تجربه کنی.»

کانگ‌جون اخم کرد.

پشتش را نشان دهد؟ شبیه برداشتن یک تکه صابون بود.

«اینا دیوونن!»

تازه خدای شیطانی عادی هم نبودند. خدایان شیطانی برتر بودند!

خدای شیطانی‌ای که آخرین درجه را داشت تحقیر می‌شد.

کانگ‌جون با اینکه الان در پرتگاه بود اما هنوز نگهبان هوان‌مونگ بود و باید به قدرت حاکم هوان‌مونگ می‌رسید. نباید می‌گذاشت به بدنش آسیبی وارد شود.

کانگ‌جون مضطرب شده بود.

«نمی‌ذارم اینطور شه. باید ببرم.»

باید پیروز می‌شد. تحمل همچین چیزی ناممکن بود.

فلش! سوکوک!

کانگ‌جون شمشیرش را چرخاند و سر اسپیروس ناپدید شد.

حمله‌ای ناگهانی که در چشم به هم زدنی اتفاق افتاد!

سر اسپیروس بلافاصله بریده شد.

گرچه به محض بریده شدن دوباره به جای اصلی‌اش برگشت.

«خوب بود. ولی کافی نیست. از قصد گذاشتم حمله کنی که توانایی‌تو ببینم.»

کانگ‌جون حدس زده بود.

واکنش اسپیروس خیلی عادی و بی‌هیجان بود.

کوووووه!

قدرت زیادی از بدن اسپیروس خارج شد.

سپس شلاقی در دستش ظاهر شد.

«چی؟ یه شلاق دیگه؟»

موجودات زیادی از شلاق به عنوان سلاح استفاده می‌کردند، ازخدایان شیطانی گرفته تا خدایان سماوی.

قبل‌تر کانگ‌جون با شلاق نور نوتوس سر و کله زده بود و به لطف آن قلق آن را یاد گرفته بود.

صرف نظر از نوع شلاق که نوری بود یا از قدرت نابودی، همه شلاق‌ها عملکرد یکسانی داشتند.

کواانگ! کوکواکوانگ! چوااااک!

با این‌حال حملات اسپیروس غیرمنتظره بود.

جای اینکه مستقیم با شلاق به کانگ‌جون حمله کند، شلاق را تبدیل به برف‌هایی که از آسمان می‌بارید کرد.

سوسوسو! چو چو چو! پا پا پا پا!

دانه‌های برف تبدیل به انواع سلاح‌ها می‌شدند و به سمت کانگ‌جون پرواز می‌کردند.

کانگ‌جون اصلا نمی‌توانست مسیر حمله او را پیدا کند.

پا پا پا پا! کوا کوا کوا کوانگ!

سلاح‌های بی‌شماری مانند مگس به سمت کانگ‌جون پرواز می‌کردند و کانگ‌جون نمی‌توانست جلوی همه آن‌ها را بگیرد.

تازه محدودیت دفاعی هم داشت.

اسپیروس در استفاده از قدرت نابودی چندین سطح از کانگ‌جون بالاتر بود.

«اه! قویه.»

زره سفید کانگ‌جون مانند کاغذ پاره شد. از زخم‌های روی بدنش خون جاری شد و زره سفیدش را قرمز کرد.

هیچ‌وقت فکر نمی‌کرد اینقدر راحت و یک‌طرفه به عقب رانده شود.

کانگ‌جون به این اطمینان رسیده بود که با یادگیری قدرت نابودی نمی‌تواند از خدایان برتر شکست بخورد.

اما اسپیروس در سطح عالی‌تری قرار داشت.

پاپاپا! سکوکوک!

«کووووک! لعنت!»

کانگ‌جون همچنان زخمی می‌شد و به عقب پرت می‌شد.

پاچوچوت!

البته قسمت‌های جدا شده فوراً به جای اول خود برمی‌گشتند.

ولی با این‌حال طول می‌کشید تا سطح سلامتش به حالت قبل برگردد. تا قبل از بهبودی نمی‌توانست به جنگ ادامه دهد.

نتیجه مبارزه شکستی قطعی بود. مهارت‌های آن‌ها حتی قابل قیاس نبود.

«چه قدرت نادونی!»

چنین اتفاقی عادی بود.

کانگ‌جون تازه توانسته بود با قدرت نابودی کار کند در حالی که اسپیروس هزاران سال با آن کار کرده بود.

قبلش فکر می‌کرد حداقل می‌تواند مقاومت کند ولی همه‌اش توهم خودش بود.

با اینکه کانگ‌جون با نهایت قدرتش حمله کرده بود اسپیروس کوچک‌ترین آسیبی ندیده بود.

اگر اسپیروس به تنهایی اینقدر قوی بود، پس بقیه خدایان برتر شیطانی چطور بودند؟

«کوهاهاها! بالاخره فرقمونو فهمیدی؟ بعداً برده من می‌شی. حالا، پشتتو ببینم؟»

اسپیروس با افتخار خندید. به خاطر فرار کردن از پایین‌ترین سطح سلسه مراتب خیلی خوشحال بود.

ولی کانگ‌جون از جایش پرید.

«خفه شو! کی برده توئه؟»

نوری در چشمان کانگ‌جون درخشید. همه سلامتش را بازیابی کرده بود و حس بسیار قدرتمندتری هم القا می‌کرد.

وقتی شکست خورد و به زمین افتاد، تجربه کسب کرد و یک سطح به دست آورد.

پدیده عجیبی بود.

وقتی هیولاها را نابود می‌کرد تجربه به دست می‌آورد. گاهی اوقات هم از طریق مدیتیشن‌هایش.

ولی این اولین باری بود که با شکست خوردن تجربه به دست می‌آورد.

حالا به سطح 401 رسیده بود.

بدنش بهبود پیدا کرد و حالا در بهترین حالت خود بود. با اینکه سطحش فقط یکی اضافه شده بود اما حس می‌کرد قدرت نبردش از قبل خیلی بیشتر شده.

«آماده باش اسپیروس.»

زره پاره شده‌اش به حالت قبلی برگشت و شمشیر بدفرم شده‌اش هم کامل شد.

اسپیروس به او نگاه کرد، برایش خیلی مضحک بود.

«خیلی انعطاف‌پذیری. ولی می‌دونی که با فقط منعطف بودن نمی‌تونی شکاف بینمونو پر کنی؟»

بعد از این حرف با خشم شلاق زد.

پاپاپات! کوا کوا کوا کوانگ!

کانگ‌جون دوباره متحیر شد. برخلاف دفعه قبلی حالا با اینکه می‌توانست راحت‌تر مقابله کند ولی باز به عقب پرت می‌شد.

امکان نداشت فقط با به دست آوردن یک سطح بتواند اسپیروس را شکست دد.

با این‌حال تسلیم نشد و تا آخر با شمشیرش به دفاع مشغول بود.

این بار با حفره‌هایی در بدنش به زمین افتاد. بدنش دوباره بهبود پیدا کرد و به شکل اول برگشت.

دوباره سطح دیگری به دست آورد و به 402 رسید.

کانگ‌جون همچنان شگفت‌زده می‌شد.

«معلوم هست چه خبره؟»

چطور می‌توانست به خاطر شکست خوردن از یک دشمن تجربه دریافت کند؟

آن هم اینقدر زیاد؟

لبخندی روی صورت کانگ‌جون نقش بست.

«خودشه.»

این به بخش روشنگر وجودش هم ربط داشت.

فاصله زیادی با آن دیوار و حاکم هوان‌مونگ شدن نداشت.

به خاطر شرایط خاصی که در آن قرار گرفته بود محدودیت‌هایش در حال شکسته شدن و دیوار ذره ذره در حال ریختن بود.

کانگ‌جون در جنگ با اسپیروس تا حالا دوبار مرده بود.

ولی نمی‌توانست به خاطر قدرت جاودانگی و قدرت نابودی واقعاً بمیرد.

این وضعیت ناامید کننده او را به سمت شکستن دیوار سوق داده بود.

تجربه زیادی هم به دست آورده بود و سطحش بالاتر رفته بود.

پس هر چه بیشتر می‌مرد قوی‌تر می‌شد.

اگر فقط تسلیم می‌شد و می‌مرد فایده نداشت باید حتما می‌جنگید تا تجربه دریافت کند.

«خودتو نشون بده اسپیروس!»

اسپیروس با کنجکاوی به او نگاه کرد.

معمولاً موجوداتی که قدرت جاودانگی داشتند بعد از مرگ برای مدتی ضعیف می‌شدند.

ولی کانگ‌جون بعد از فرو ریختن بالافاصله از جایش می‌پرید.

حتی قدرتمندتر هم به نظر می‌رسید.

البته این چیزها برای اسپیروس بی‌معنی بود.

«کوکوک! تو یه هیولایی. حالا می‌فهمم چرا خدایان دنیای سماوی پرتت کردن اینجا. ولی هرچقدر دربرابر من تلاش کنی فایده‌ای نداره. هزاران یا میلیون‌ها بار هم تلاش کنی باز من می‌کشمت.»

اسپیروس دوباره شلاق زد.

کوااانگ! کوارورورونگ! اودودوک!

گردن کانگ‌جون بریده شد و مرد. سرش جدا شد و بدنش له شد.

ولی باز دوباره بهبود پیدا کرد.

سطح 403.

با اینکه بعد مرگ قوی‌تر می‌شد اما مردن حس ناخوشایندی داشت.

تجربه بدی بود که نمی‌خواست دوباره تجربه کند.

«باید بکشمش!»

چشمان کانگ‌جون آتشین بود. اسپیروس با تمسخر به او خندید.

«کوکوک! دوباره بیدار شدی؟ این دفعه به مدل دیگه می‌کشمت.»

«خفه شو! این دفعه اینقدر راحت نیست.»

کانگ‌جون در حالی که دندان‌هایش را روی هم می‌سایید این پاسخ را داد.

اگر تمام تلاش خودش را نمی‌کرد تجربه‌ای هم دریافت نمی‌کرد. باید با تمام توان می‌جنگید.

شکاف بین او و اسپیروس بیش از حد زیاد بود.

سطح 404، سطح 405...سطح 432.

کانگ‌جون مجموعاً 32 بار مرد.

همه ضربات اسپیروس را جاخالی داد و به او شمشیر زد.

پوهاک! کواااانگ!

با شمشیرش قلب اسپیروس را سوراخ کرد و سریعاً قدرت نابودی را فعال کرد.

«آاااااااخ!»

اسپیروس با فریاد وحشتناکی خرد شد.

تکه‌های جدا شده دوباره به حالت اول برگشتند.

اما اسپیروس پس از زنده شدن تلو تلو می‌خورد و نمی‌توانست راحت بایستد.

«آه! خیلی مضحکه. چطور ممکنه؟»

چهره اسپیروس پر از ناامیدی بود.

می‌دانست که دیگر نمی‌توانست کانگ‌جون را شکست دهد.

نه به خاطر اینکه خودش ضعیف شده بود. بلکه به خاطر اینکه کانگ‌جون به شکل اسرارآمیزی قوی‌تر شده بود

«آدم عجیبی اومده اینجا.»

ناامیدی اسپیروس به شکست خوردنش ختم نمی‌شد.

این شکست به این معنی بود که باز هم باید در پایین‌ترین درجه سلسله مراتب باقی می‌ماند.

برده‌ای ابدی.

چوفوک چوفوک.

کانگ‌جون به سمت اسپیروس قدم زد و با نگاهی سرد به او خیره شد.

«حالا تو برده منی. مشکلی داری؟»

«آه، نه.»

خدای شیطانی برتر، اسپیروس، تسلیم کانگ‌جون شده بود. از کانگ‌جون پرسید:

«الان کجا می‌ری؟»

«منو ببر پیش چهارمین نفر توی سلسله مراتب.»

«باشه. بیا دنبالم.»

کتاب‌های تصادفی