پروفسور کال
قسمت: 8
- اندازه متن
- فونت متن
- چینش متن
- رنگ زمینه
- ذخیره تنظیمات
بخش8
《کلاس درس 2/2》
«خیلی خب، حالا که مراحل ساخت این معجون و طرز انجام آزمایشش رو یاد گرفتید، ازتون میخوام که تا آخرهمین هفته، پنج تا از این معجونها رو درست کنید و بهم تحویل بدید. خب، میریم به سراغ موضوع بعدی...»
کال با گفتن این حرف، کمی مکث کرده تا که افکار خود را مرتب کند.
دانشآموزان همگی هیجانزدهاند! آنها بالاخره میتوانند با دستان خود کیمیاگری را تجربه کنند! استاد قبلی، پروفسور آرکرافت، اجازه نمیداد حتی به وسایل آزمایشگاه دست بزنند، چه برسد به آنکه از آنان استفاده کنند! او همیشه میگفت 'یک کیمیاگر موفق، اول فلسفه پشت هر معجون و محلول رو یاد گرفته و بعد سراغ درست کردن اونها میره.' با این حال او حتی به این حرف خودش هم پایبند نبود! و همیشه فقط دستورالعملهای ابتدایی را دوباره و دوباره برای بچهها بازگو میکرد... 'مثل اینکه این پروفسور جدید بیشتر دوست داره کار عملی انجام بده تا تئوری!' از این لحاظ، همه دانشآموزان خوشحال و مشتاق بودند، البته همه بهجز یک نفر... دانش آموزی به اصطلاح "چاق"، کلِرِنس.
او از وقتی که پروفسور جلوی همه به او بیاحترامی کرده بود، تمامی حرفهای او را از زمان شروع شدن کلاس نادیده گرفته و در افکار خود فرو رفته است. او اکنون در افکار خود مشغول تصمیمگیری درباره سرنوشت پروفسور جدید است... کلرنس قصد دارد پدر خود را مجبور کند که یک درس درست و حسابی به این معلم گستاخ بدهد. برای او مهم نیست که این معلم اخراج شود و یا آنکه در یکی از کوچههای شهر، توسط محافظان پدرش تا سرحد مرگ کتک بخورد... او فقط میخواهد هرطور که شده این مرد تاوان توهینش را پس دهد.
بیخبر از افکار و نقشههای پسرک، پروفسور کال به تدریس خود ادامه میدهد:«همونطور که میدونید، هر شخص در این دنیا رابطهای نزدیک با یکی از عناصر طبیعت داره؛ حالا این عنصر میخواد آتش باشه، باد باشه، آب باشه و یا هرچیز دیگهای، هرکسی به یکی از اونها متصله. در حال حاضر دونستن اینکه عنصر هر کدوم از شما چیه، مهم نیست اما در آینده اگه میخواید به کیمیاگری ادامه بدید، دونستن این موضوع یک امر حیاتیه...»
پروفسور برای چند لحظه مکث کرده تا که همه بر روی حرف او کمی فکر کنند.
لارا دست خود را بالا گرفته و منتظر میماند تا که پروفسور به او اجازه صحبت دهد. کال با سرتکان دادن به او اجازه میدهد.
«استاد، دارید درباره برگزاری مراسم اعطای عناصر صحبت میکنید؟»
کال بسیار ساده و واضح، حقیقت را میگوید:«اصلاً و ابداً نمیدونم داری درباره چی حرف میزنی...!!»
«مراسم اعطای عناصر، مراسمی هستش که هر جادوگری در زمان تولد هجدهسالگیش باید در اون شرکت کنه تا عنصری که باهاش همترازه رو پیدا کنه.»
لارا متعجب است که چرا پروفسور از چنین چیز پیشپا افتادهای اطلاع ندارد!
کال کنجکاوانه پرسش لارا را زیر سوال میبرد:«اون وقت دقیقاً چرا برای اینکه عنصرتون رو بفهمید، باید هجدهسال صبر کنید؟!»
«طبق گفته بقیه پروفسورها، بدن نیاز به زمان داره تا بتونه جادوی کافی رو در خودش ذخیره کنه و به سنگ عناصر اجازه خوندن دقیق عنصرش رو بده.»
او با خونسردی تمام صبر میکند تا که توضیحات دخترک تمام شود، سپس سر خود را به نشانه ناامیدی تکان داده و میگوید:
«این چرت و پرتترین چیزی بود که از زمان اومدنم به پایتخت شنیدم! هیچ دلیلی وجود نداره که شما رو از دونستن عنصرتون منع کنه! حتی عنصر یک نوزاد تازه متولد شده رو هم میشه تعیین کرد، چه برسه به یک آدم بالغ! وای... واقعاً توی این آکادمی چی به شما درس میدن؟!!!»
کال به تماشای واکنش دانشآموزان مینشیند. همه آنها با چشمانی باز از تعجب به یکدیگر نگاه میکنند... خب تقصیری ندارند. آنها هر چیزی که بقیه معلمها گفتهاند را بازگو میکنند.
کال یک نفس شروع به توضیح دادن کرد:«تطبیق پیدا کردن با یک عنصر بیشتر از اونی که به جادوی بدنتون مربوط باشه، به طرز ساختار فیزیکی بدنتون بستگی داره. جادو همون انرژیه که همیشه و در همه چیز جریان داره؛ بعضی از نقاط دنیا و بعضی از افراد و یا حتی وسایل، از جادوی بیشتری برخوردار هستند ولی در کل، جادو اطراف همه ما رو فرا گرفته. حالا این بدن شماست که این انرژی رو تبدیل به هر افسونی که میخواید میکنه. بعضی از افراد با یک عنصر رابطه نزدیکی دارند که بهشون این اجازه رو میده که جادوهایی که مختص به اون عنصر هستند رو راحتتر و بهتر از بقیه اجرا کنند. به همین سادگی!»
پروفسور بار دیگر به کنار میز آزمایش بازگشته و همه وسایلی را که در طی آزمایش قبل کثیف شدهاند را با وسایل تمیز جایگزین کرده و سپس از انگشتر جادویی خود، یک سری مواد جدید برای آزمایش بعدی را بیرون آورده و بر روی میز میچیند. او همه وسایل و مواد را بار دیگر بررسی کرده تا که از درست بودن آنها اطمینان حاصل کند.
در تمام این مدت، دانشآموزان با نفسهایی تندتند و پشتسر هم و آغشته به اشتیاق، هر حرکت پروفسور را با دقت تماشا میکردند.
«میخوام بهتون نشون بدم که چطور میشه یک معجون عناصر درست کرد...»
به محض گفتن این حرف، کال جادوی خود را آغاز میکند.
هر حرکت دست او چنان سریع و روان است که گویا او درحال رهبری یک گروه موسیقی است؛ حرکاتی که نشان از قرنها تجربه در کار کیمیاگری را به تصویر میکشند. با هر حرکت دست، شیشهها و ظروف آزمایش شروع به حرکت کرده و هر کدام با موادی پر میشوند. سپس با یک بشکن او، آتشی زیر یکی از شیشههای پر شده از مایعی به رنگ بنفش، روشن شده و آن را به جوش میآورد. بویی تند و ناخوشایند شروع به پر کردن کلاس میکند؛ بویی که حالِ تعدادی از دانشآموزان را بد کرده!
اگر چه بسیاری از بچههای کلاس سعی دارند صبحانهای که به تازگی خوردهاند را بالا نیاورند، ولی با این حال همگی با شیفتگی تمام به تماشای آزمایش نشستهاند. پروفسور تاجایی که ممکن است سعی دارد آزمایش را با سرعت پایین انجام دهد تا که همه طرز انجام هر مرحله را درک کنند؛ با این حال او بیشتر از این نمیتواند از سرعت کار خود کم کند، چرا که زمانبندی در ساخت این معجون حرف اول را میزند.
...کتابهای تصادفی

