پروفسور کال
قسمت: 10
بخش10
《دسیسه》
در اعماق زمین، به دور از چشمان دیگران، مردی در زیر شنلی خود را پوشانده و در کنار میزی ایستاده. روی میز، جنازه شکنجه شده پسری قرار دارد. پسری که دستهایش به طور کامل از آرنج قطع و پاهایش از کاسه زانو خُرد و در زاویه عجیبی خم شده است.
مرد شنل پوش با وسایل پزشکی مختلف در حال انجام آزمایشاتی عجیب بر روی جنازه است.
مرد شنل پوش با دستی بر چانه، با خود صحبت میکند:«هاه، این بدن اصلاً به درد نمیخوره، خون اون حتی از خون یک خوک هم کثیفتره! کی فکرش رو میکرد بین خون یک ولگرد و یک رعیت فرقی وجود داشته باشه؟! هممم.... میخوام بدونم خون یک نجیبزاده چقدر میتونه خوب باشه...»
یک دفترچه همراه با جوهر و قلم در گوشه تمیز میز قرار گرفته و یک شمع کوچک با سوختنش، نور زرد رنگی را بر روی دفترچه تداعی میکند. طرحهایی از آناتومی بدن انسان بر روی کاغذهای این دفتر کشیده شده و در کنار آن، نوشتههایی به زبان کهن که به سختی خوانده میشود هم نیز به چشم میخورد. مرد قلم و جوهر را برداشته و شروع به نوشتن به زبانی ناشناخته میکند. او دست خطش آن چنان سریع و ناخواناست که گویی ذهن نویسنده از دستانش سریعتر حرکت میکند!
«به یک نمونه آزمایش بهتر نیاز دارم، اینطوری نمیتونم ادامه بدم.»
مرد با گفتن این حرف، قلم را از روی دفترچه بلند کرده و آن را محکم در پای جنازه فرو میبرد.
«خیلیییییی خبببببب... هرچه قدر ریسک بالاتر، پاداش هم بیشتر، مگه نه؟ فقط باید حواسم رو جمع کنم و آدمی رو انتخاب کنم که کسی زیاد دل تنگش نمیشه...!»
مرد به سمت میز کار دیگرش میرود. بر روی این میز، وسایل آزمایشگاهی مثل شیشهها و لولههای آزمایش به چشم میخورد. درون هر لوله آزمایش، مواد و مایعاتی عجیب در حالات مختلف و رنگهای مختلف دیده میشود. او یکی از شیشههایی که در آن مایعی به رنگ قهوهای است را برداشته و بررسیاش میکند.
مرد در حالی که شیشه سم را در دستانش تکان میدهد، با صدایی بلند شروع به خندیدن میکند:«فقط کافیه یک هدف ارزشمند رو پیدا کنم، بعد از اون مقداری از این رو توی غذا و یا نوشیدنیش میریزم... اون موقع است که خودش با پاهای خودش پیش من میاد و نیازی نیست حتی به خودم زحمت بدم!»
... .... ....
«آه، عصرت بخیر سارا!»
مردی میانسال سر خود را به آرامی به سمت خانمی زیبارو که کنار میز کوچکی نشسته و درحال مطالعه در سالن کتابخانه است، پایین میآورد.
«حالت چطوره، سال.»
او تنها سرش را برای لحظهای از کتابش بلند کرده و پاسخ میدهد، سپس بار دیگر به مطالعه مشغول میشود.
سارا ترِفل یک ساحره است. او در آکادمی راز و جادو، کنترل انرژی جادویی را تدریس میکند. این سال دوم او در آکادمی به عنوان یک استاد است، اما با این حال او به یکی از ستونهای این آکادمی و استادی مهم و محترم تبدیل شده. خب... راستش را بخواهید این پیشرفت او چندان هم ربطی به هوش و استعدادش نداشته و بیشتر به خاطر زیبارویی و بدن فریبنده اوست که توانسته به این سرعت به همچنین درجاتی دست یابد! از آن گذشته، بیشتر پروفسورها و استادان این آکادمی، مرد هستند...!!
او خانمی بیست و شش ساله و فارقالتحصیل همین آکادمی میباشد. بعد از اتمام تحصیل، او به مدت دو سال به خدمت در ارتش پادشاهی مشغول شد. خدمت در ارتش امری عادی و اجباری برای هر دختر و پسری است که به سن قانونی میرسد. مهم نیست که تو یک نجیبزاده باشی یا یک رعیت، همه در هر صورت باید وارد ارتش شوند... البته نجیبزادگان از درجات بالاتری نسبت به بقیه افراد عادی برخوردارند.
سارا از طرفی دیگر، یک نجیبزاده است! او به عنوان درجه کاپیتانی وارد ارتش پادشاهی شد. او میتوانست سال بیشتری را در ارتش خدمت کند و به درجات بالاتری برسد، اما او علاقهای به فضای پسرانه و مرد سالارانهی ارتش نداشت؛ پس بعد از انجام خدمت اجباری خود، او چند سالی را صرف سفر و به دست آوردن تجربه از دنیای آزاد کرد.
بعد از خسته شدن از سفرهای بیپایان، او تصمیم به برگشت به پایتخت و ملحق شدن به خانوادهاش گرفت. سپس از تجربهای که در ارتش و از سفرهایش به دست آورده بود استفاده کرد و برای استخدام در آکادمی ثبتنام کرد. طولی نکشید که آکادمی او را به عنوان یکی از پروفسورهایش قبول کرد. حال او به آموزش نسل جوان مشغول است. با اینکه او دلش برای آزادی عملی ک...
کتابهای تصادفی

