فرم ورود
فرم ثبت‌نام
NovelEast

خانه

بلاگ و مقالات

استخدام مترجم

جستوجوی پیشرفته

پروفسور کال

قسمت: 19

تنظیمات
  • اندازه متن
  • 1 2 3 4 5
  • فونت متن
  • ایران‌سانس نازنین میترا
  • چینش متن
  • مرتب راست‌چین وسط‌چین
  • رنگ زمینه
  • ‌پیش‌فرض تیره‌تر تیره‌ترر تیره‌تررر
  • ذخیره تنظیمات

بخش 19 «مراسم»

«با چشم‌های خودت دیدی که چطور پروفسور اون گرگ‌ها رو کشت؟» لارا همانطور که از کلاس کیمیاگری خارج می‌شود، از رایان سوال می‌کند.

«آره، تو چطور؟» رایان، از ابتدا تا انتهای کار را با چشمان خود دیده بود؛ به وضوح دیده بود که چطور پروفسور با یک ضربه عصا، نیزه‌های سنگی را از زمین بیرون آورد و گرگ‌ها را به سیخ کشید!

رایان اولین ‌باری که پروفسور به او پیشنهاد دستیار شدنش را داده بود، حسابی هیجان‌زده و مشتاق بود؛ اینکه او نیز قرار است به یک جادوگر توانا و دانا مانند پروفسور کال تبدیل شود، اما امروز با دیدن گرگ‌ها و آنکه پروفسور چطور توانست به راحتی آنان را از بین ببرد، باعث شد تا هدف او از دستیار شدن کمی تغییر کند... حالا می‌خواهد مانند پروفسور، به جادوگری قدرتمند تبدیل شود. هر بار که به صحنه کشته شدن گرگ‌ها فکر می‌کند، علاوه بر خون و خون‌ریزی‌هایی که در ذهنش تداعی می‌شود، فکر قدرت‌های پروفسور و جادو‌هایی که از او قرار است یاد بگیرد، به وجد می‌آوردش؛ البته در عین حال، فکر کردن به آن همه خون، حال او را کمی بد می‌کند.

«به نظرت یکم عجیب نیست؟»

«عجیب؟ واسه چی؟» رایان متوجه این سوال عجیب لارا نمی‌شود.

«یکم فکر کن... همه جادو‌ها برای فعال شدن‌شون به کلمات جادویی احتیاج دارند؛ پروفسور هیچ کلمه‌ای رو موقع کشتن اون گرگ‌ها به زبون نیاورد!» لارا احساس می‌کند سرنخی از این مسئله به دست آورده.

«هممم... مطمئنی؟ شاید تو اون لحظه کلمات رو گفته ولی تو حواست نبوده و چیزی نشنیدی.»

«این به کنار، شاید پروفسور اینقدر قدرتمنده که نیازی نداره کلمات جادویی رو به زبون بیاره!» بنجامین که تا الان پشت ‌سر آن دو بوده، پاسخ می‌دهد.

«آره بن، یه جورایی درست می‌گی... ولی بازم، پروفسور اوزِروف گفت که همه افسون‌ها، مهم نیست چقدر قدرتمند یا ضعیف، همشون برای انجام شدن‌شون نیازه که جادوگر کلمات جادویی رو بلند بخونه.»

«نمی‌دونم...» رایان راستش را می‌گوید.

«شاید فردا بتونیم ازش بپرسیم.» لارا و بن با این حرف رایان موافقت می‌کنند؛ تصمیم می‌گیرند فردا جواب این کنجکاوی خود را به دست آورند.

این سه نفر، برای چند دقیقه در راهروهای آکادمی قدم زده و از تجربه‌ی امروز خود در جنگل صحبت می‌کنند. کم‌کم به وقت نهار نزدیک می‌شود، پس تصمیم می‌گیرند یک راست به سمت کافه‌تریا بروند.

رایان از این موضوع بسیار خوشحال است! او همیشه لارا را دوست داشته و این اولین ‌باری است که چنین زمان طولانی را با یکدیگر می‌گذرانند. بن از علاقه رایان به لارا کاملاً آگاه است؛ پس تصمیم می‌گیرد خود را کمی از این دو نفر دور کرده و به دوست خود اجازه دهد مرکز توجهات شود. این موضوع برایش مهم نیست؛ بن هیچ وقت فرد حسودی نبوده، برعکس! او از این موضوع که رایان بالاخره جرئت صحبت با دختر مورد علاقه خود را پیدا کرده، بسیار خوشحال است؛ البته از طرف دیگر، بن همین الانش هم به کس دیگری علاقه دارد، پس نیازی نیست که سد راه رایان شود.

کافه‌تریا یا همان سالن غذاخوری، یک سالن بسیار بزرگ است که میزهای طولانی در آن قرار گرفته شده؛ میزهای چوبی بزرگی که هر طرفِ هر کدام از آن‌ها، سی صندلی قرار دارد. ده عدد از این میزها در این سالن قرار دارند، پس یعنی شش‌صد دانش‌آموز می‌توانند همزان در این سالن غذا بخورند! البته این اتفاق بسیار نادر است. کافه‌تریا بیست و چهار ساعته برای دانش‌آموزان و اساتید آکادمی آماده سرویس دهی می‌باشد؛ این گونه اگر کسی در وقت عجیبی از روز کلاس داشته باشد، می‌تواند به راحتی به غذا و خوراک دسترسی داشته باشد.

از آنجایی که الان وقت ناهار است، یک صف کوچک رو به روی آشپزخانه تشکیل شده؛ البته هیچ‌کس زمانی طولانی را در این صف نمی‌گذراند و هر کس حداکثر سه دقیقه باید منتظر بماند.

سه تفنگدار بعد از آنکه غذهای خود را ا...

برای خواندن نسخه‌ی کامل لطفا یک حساب کاربری بسازید. درحال حاضر می‌توانید کتاب پروفسور کال را به‌صورت گروهی و با تخفیف ۱۰ لی ۳۰ درصد خریداری کنید. بعد از یک‌ماه نیز تخفیفات روزانه ۵۰ درصدی برای شما فعال می‌شود.

کتاب‌های تصادفی