پروفسور کال
قسمت: 24
- اندازه متن
- فونت متن
- چینش متن
- رنگ زمینه
- ذخیره تنظیمات
بخش24 《کلاسهای فوق برنامه》
پروفسور کال واقعاً از این نسل جدید دلسرد شده است. در قدیم، این سختکوشی بود که نجیبزادگان را از افراد طبقات پایین جدا میکرد. درست است که در قدیم هم چیزی به اسم خانوادههای سلطنتی و نجیبزادگی وجود داشت، اما با این حال هرکسی میتوانست پلههای ترقی را با سختکوشی بالا برود. همین مسئله باعث میشد تا همه افراد از هر طبقهای به امید آیندهای بهتر، تمام سعی و تلاش خود را به کار گیرند... اینکه بچههای نجیبزادگان با تلاشهای خود، خانوادهی خود را سربلند کنند و یا بچههای خانوادهی فقیر با تلاشهای خود، خانوادههایشان را از گِل بیرون کشیده و خود را از فرش به عرش برسانند...
حالا بیا و وضع بچههای الان را نگاه کن!!! در کل فقط شش نفر از اعضای کلاس هستند که درخواست پروفسور برای شرکت در کلاسهای اضافه، قبول کردهاند... این واقعاً وضع اسف باری است! ولی چه میشود کرد؛ مثل اینکه پروفسور کال باید با همین تعداد دست به کار شود...
کال سر خود را به نشانه تاسف تکان داده و سپس شروع به صحبت میکند:«من از همه بچههایی که در کلاس امروز حاضر شدند، تشکر میکنم. اینطور که پیداست، بقیه همکلاسیهای شما نمیدونند یک جادوگر واقعی بودن یعنی چی. شاید اونها الان به این موضوع اهمیتی ندن، ولی در آینده، وقتی که با یک خطر جدی رو به رو شدند، اون موقع است که فقط مجبورند خودشون رو برای مرگشون سرزنش کنند...»
پروفسور با تن صدایی عمیق صحبت کرده و بر روی تک تک کلماتش تاکید میکند؛ انگار که او میداند که چنین اتفاقی قرار است رخ دهد... هر شش دانشآموز، حرفهای پروفسور را در ذهن خود حک میکنند. از طرف دیگر، پروفسور ترِفل، چشمان خود را بسته و سر خود را تکان میدهد. مثل اینکه این حرفهای پروفسور برای او بیشتر شبیه به شوخی اند تا چیز دیگر.
پروفسور ترِفل از اینکه مجبور است روز تعطیل خود را در چنین کلاسی بگذراند، اصلاً راضی نیست؛ اما با این حال اگر قرار است شرکت در این کلاسها تنبیهی برای او باشد، او با تمام وجود این تنبیه را قبول میکند... این تنبیه خیلی بهتر از اخراج شدن است!
دیروز بعد از ظهر، سارا به دفتر دین رفت. او میخواست اتفاقی را که در جنگل افتاده بود را توجیه کند؛ اما با این حال خود را در یک مخمصه دیگر انداخت... سارا خیلی زود فهمید که دین برای او نقشههایی دارد. دین به خوبی میدانست که این دختر بیچاره تقصیری در آن اتفاق ندارد؛ هرچه نباشد، او همراه با پروفسور کال بوده! کسی که تا همین الان هم، دردسرهای عجیبی را برای دین درست کرده! با این حال، دین سارا را مجبور کرد تا در این کلاسهای جدید پروفسور کال، شرکت کند. او به سارا گفت که اینکار به نفع خود او و بقیه دانشآموزان است، اما این حرف دین، برای سارا بیشتر شبیه توجیهی برای تنبیه کردن او بود...
«اولین موضوع مهمی که شما باید یاد بگیرید، کنترل هستش. مطمُن هستم پروفسور ترِفل در اینباره با من هم عقیده هستند، مگه نه؟» پروفسور کال با لبخند مصنوعی عجیب همیشگیاش، رو به سارا کرده و به او اشاره میکند. سارا که دست به سینه، به دیوار کنار تخته سیاه تکیه داده، تنها سر خود را تکان میدهد.
«وقتی که تونستید در کنترل کردن انرژی جادوییتون استاد شید، اون موقع است که میتونید تنها با یک فکر کردنِ ساده، افسونهاتون رو انجام بدید.»
با شنیدن این حرف پروفسور، سارا کمی اخم میکند. حتی جادوگرانی که در کنترل کردن انرژی جادویی تخصص کامل دارند، باز هم برای انجام افسونهایشان نیاز دارند تا کلمات جادویی را به زبان آورند؛ اینگونه نیست که یک جادوگر بتواند فقط با فکر کردن، جادو کند! سارا میخواهد چیزی بگوید و این حرف پروفسور را اصلاح کند، اما با اتفاقی که رو به روی چشمانش میافتد، کلمات در گلوی او گیر میکنند...
درست جلوی چشمان سارا، دستان پروفسور کال، در آتش فرو میرود. این جادو یک افسون ساده است که به جادوگر اجازه میدهد تا یک شعله کوچک در دستانش درست کند؛ با این حال این چیزی نیست که سارا را در شگفتی فرو برده. با گذشت هر لحظه، شعلهی درون دستان کال، بزرگتر و بزرگتر شده تا اینکه ارتفاع شعله به اندازه نیمی از قد پروفسور میرسد! گرمای آتش آنقدر زیاد است که سارا از روی غریزه یک قدم به عقب میگذارد. قبل از اینکه بخواهد قدم دوم را بردارد، پروفسور کال شعله آتش را در حبابی از یخ، محبوس میکند.
همه دانشآموزان از ...
کتابهای تصادفی


