فرم ورود
فرم ثبت‌نام
NovelEast

خانه

بلاگ و مقالات

استخدام مترجم

جستوجوی پیشرفته

پروفسور کال

قسمت: 26

تنظیمات
  • اندازه متن
  • 1 2 3 4 5
  • فونت متن
  • ایران‌سانس نازنین میترا
  • چینش متن
  • مرتب راست‌چین وسط‌چین
  • رنگ زمینه
  • ‌پیش‌فرض تیره‌تر تیره‌ترر تیره‌تررر
  • ذخیره تنظیمات

بخش26

《یک‌ گروهِ سرِ هم شده》

پروفسور کال خود را به کنار بدن‌های روی هم افتاده رایان و گابلین رسانده و با عصای خود بدن بد بو و مرده‌ گابلین را از روی رایان به کنار می‌زند.

رایان هنوز خنجر را دو وستی نگه داشته و با چشمانی وحشت‌زده و نف‌هایی پشت‌سرهم به صورت پروفسور‌خیره می‌شود. پروفسور می‌بیند که رایان به خاطر خونی که از دست داده حسابی رنگ پریده شده، پس او یک معجون درمانی را از انگشترش خارج کرده و آن را به جور به خورد رایان می‌دهد.

رایان جز نوشیدن معجون هیچ‌کار دیگری نمی‌تواند انجام دهد. مایعات سبز رنگ داخل شیشه به داخل گلوی رایان ریخته شده و حتی مقداری از آن هم در درون نای او می‌رود. او که برای یک لحظه نمی‌تواند نفس بکشد، سریعاً از جای خود بلند،شده و شدیداً شروع به سلفه‌ها کردن‌های شدید می‌کند. او سپس پس از یک نفس عمیق، مایع سبز رنگ روی دهان و کنار صورتش را با آستینش پاک می‌کند.

_《راستش رو بخوای، صحنه‌هاب آخرِ جنگیدنت داشت کم کم رقت‌انگیز می‌شد.》

پروفسور دستان رایان را گرفته و به او کمک می‌کند تا که بر روی پاهایش بایستد.

رایان با چشمانی ناامید به پروفسور می‌نگرد. او ابداً امتظارش را نداشت که پروفسور او را دست تنها به جنگ یک هیولا بفرستد. حتی وقتی که آن گابلین این زخم عمیق را در کمرش ایجاد کرد، باز هم پروفسور حتی انگشتش را برای کمک به او بلند نکرد. خب، حداقل او دلش به رحم آمده و یک معجون درمانی به او داده تا که زخم کمرش را التیام دهد...

رایان سعی می‌کند با خیره شدن به پروفسور به او بفهماند که از اینکار او حسابی ناراحت شده است. این نگاه‌های بین رایان و پروفسور برای چند دقیقه به طول می‌انجامد تا اینکه رایان بالاخره به زمین خیره شده و آهی بلند از خود سر می‌دهد.

_《کتاب مردگانی که بهت دادم رو از انگشترت بیرون بیار.》

پروفسور با گفتن این حرف، جسد گابلین را بر روی کمرش می‌غلتاند.

_《ازت می‌خوام افسون زنده کردن اجساد رو روی اون اجرا کنی.》

رایان با شک و تردید به اطراف نگاهی می‌اندازد. آن‌ها هنوز در نزدیکی ورودی سیاه‌چاله هستند.

+《یعنی کسی متوجه اون نمیشه؟!》

_《نگران نباش؛ وقتی که زندش کزدی، بهش این ردا رو بپوشون...》

پروفسو از درون انگشتر خود یک ردای قهوه‌ای رنگ کوتاه را بر روی زمین می‌اندازد.

رایان به آرامی خود را به کنار جسد گابلین رسانده و سپس به با دقت کتابی‌که پروفسور به او داده بود را از انگشترش خارج کرده و صفحه‌ی مورد نظرش را پیدا می‌کند.

رایان در انگشتر خود صدها کتاب‌ دارد که همگی به قلم پروفسور کال ترجمه شده‌اند. او از آنکه پروفسور کال اینقدر زحمت کشیده تا که این همه کتاب را برای او ترجمه کند، او را حسابی قدردان پروفسور کرده است... البته حقیقت ان است که پروفسور در طول چند هزار سالی که در آزمایشگاهش مشغول تحقیق و پروهش بوده، از روی حوصله‌سر رفتن، از همه کتاب‌های داخل کتابخانه‌اش چندین نسخه به زبان‌های مختلف ترجمه کرده!

رایان کتاب را محکم در دستان خود نگه داشته و شروع به قرائت کلمات جادویی می‌کند. این افسون ورد کوتاهی دارد، اما با این‌ حال رایان هر کلمه را به آرامی و با دقت می‌خواند تا که هر لفظ آنان را به درستی قرائت کرده باشد.

با گفتنه شدن هر کلمه، مه سیاه رنگی از انگشت اشاره رایان خارج می‌شود و به درون دماغ، دهان، چشم و گوش‌های گابلین می‌رود.

وقتی که رایان بالاخره افسون خود را به پایان می‌رساند، نتیجه زحمانش را به خوبی مشاهده می‌کند. جسد گابلین شروع به تکان خوردن کرده و گابلین مشتش را چندبار باز و بسته می‌کند. سپس گابلین مانند یک مردِ مست از جایش بلند شده و با چشمانی شیری رنگ به رایان خیره می‌شود. او منتظر دستود، بی‌حرکت و آماده سرجای خود می‌ایستد.

رایان با دیدن این صحنه، احساسات مختلفی را تجربه می‌کند. او از یک طرف بسیار خکشحال است که توانسته همان دفعه اول افسون را به درستی اجرا کند، از طرفی هم به این نتیجه رسیده که او از الان به بعد بدون هیچ چون و چرایی او یک جادوگر سیاه است؛ یک جادوگری که نماد بدی و نماد شیطان را دارد.

پروفسور کال به او گفته بود که جادوی سیاه درست مثل هر جادوی دیگری تنها یک وسیله برای یک جادوگر است، اما با اینحال او نمی‌تواند چنین افکاری را از ذهن خود بیرون کند.

رایان در افکار خود ...

برای خواندن نسخه‌ی کامل لطفا یک حساب کاربری بسازید. درحال حاضر می‌توانید کتاب پروفسور کال را به‌صورت گروهی و با تخفیف ۱۰ لی ۳۰ درصد خریداری کنید. بعد از یک‌ماه نیز تخفیفات روزانه ۵۰ درصدی برای شما فعال می‌شود.

کتاب‌های تصادفی