فرم ورود
فرم ثبت‌نام
NovelEast

خانه

بلاگ و مقالات

استخدام مترجم

جستوجوی پیشرفته

پروفسور کال

قسمت: 35

تنظیمات
  • اندازه متن
  • 1 2 3 4 5
  • فونت متن
  • ایران‌سانس نازنین میترا
  • چینش متن
  • مرتب راست‌چین وسط‌چین
  • رنگ زمینه
  • ‌پیش‌فرض تیره‌تر تیره‌ترر تیره‌تررر
  • ذخیره تنظیمات

فصل 35:

«خانه‌ی تازه»

روز به سرعت آمد و رفت. اگرچه هنوز عده‌ی زیادی در قفس‌ها گیر افتاده بودند، بسیاری از ساکنان اجازه بازگشت به خانه های خود را گرفتند. در طول روز، شوالیه‌ها بسیاری از جنایتکاران کوچک و قاچاقچیان خرده‌پا را دستگیر کرده بودند. البته سازمان‌های غیرقانونی بزرگ‌تر می‌توانستند راه خود را برای رهایی از مشکلات پیدا کنند.

در کل، هیچ چیز خیلی تغییر نکرده بود. تنها چیزی که واقعاً اتفاق افتاده بود، رنجشی بود که اکنون مردم عادی نسبت به پادشاه جدید خود احساس میکردند. مراسم تاجگذاری هنوز شروع نشده بود، با این حال پادشاه برای آنها خط و نشان کشیده بود. این امر باعث شده بود که بسیاری از ساکنان از آنچه قرار بود بیاید بترسند. آنها زندگی بسیار آرامی را در زمان پدرش، شاه هکتور، سپری کرده بودند، اما با مرگ او به نظر می‌رسید همه چیز به سرعت در حال تغییر است.

پروفسور کال هنوز در آزمایشگاه خود بود و در حالی که در سکوت کار می کرد، یک چشم به طلسم‌های دفاعی خود داشت. او انتظار داشت که ملاقات‌کنندگانی داشته باشد، اما تا کنون هیچ خبری نبود. شوالیه‌ها چند ساعت پیش آشفتگی سالن را تمیز کرده بودند و به استادان آواره اجازه داده بودند که دوباره وارد شوند تا باقی‌مانده‌ی وسایل خود را از اتاق‌هایشان بردارند. در طول نبرد و زمانی که آن‌ها می خواستند به زور وارد اتاق او شوند، آسیب شدیدی به اتاق‌های اطراف وارد شده بود. این موضوع که آن‌ها تلاش نمی‌کردند تا تلافی کنند پروفسور کال را شگفت‌زده کرد، او به خود اجازه داد تا فقط کمی آرام شود. لوله‌های آزمایش روی میز روبرویش پهن شده بود، دفترچه‌ای در سمت راستش بود. او چندین آزمایش مختلف روی هر چیزی که جمع آوری کرده بود انجام داده بود اما تا کنون به جایی نرسیده بود. هیچ یک از نمونه‌ها چیز غیرعادی را نشان نمی‌دادند. همچین چیزی بی‌معنی بود.

او به این نتیجه رسید که باید چیزی وجود داشته باشد که مواد سیاه چال را از مواد موجود در دنیای بیرون متمایز کند. وقتی داخل بود، می‌توانست مانا را ببیند که از میان دیوارها و کف می‌گذرد، مثل رودخانه‌ای خروشان. آنقدر فراوان بود که تقریباً چشمانش را کور می‌کرد. اما زمانی که نمونه ها از سیاهچال خارج شدند، به حالت عادی خود بازگشتند. او سردرگم شده بود.

تنها راه حلی که در حال حاضر می‌توانست به آن فکر کند، ساخت یک آزمایشگاه در داخل سیاهچال بود. سپس او می‌توانست آزمایش‌های مورد نیازش را روی نمونه‌ها انجام دهد بدون اینکه ترسی از از بین رفتن هر چیزی که آنها را خاص می‌کرد داشته باشد. یا اصلاً ممکن است اشتباه کرده باشد. شاید اصلا چیز خاصی در مورد آنها وجود نداشت، شاید این همان چیزی بود که آنها همیشه بودند؟ او نمی دانست.

او با ناراحتی یک لوله‌ی آزمایشگاهی را به زمین کوبید و و آن را تکه تکه کرد. بلافاصله پشیمان شد، حالا مجبور بود تمیزکاری کند. وقتی به سمت کمد رفت تا جارو و خاک انداز را بیاورد، صدای ضربه‌ای از در آمد. به سرعت لایه‌ای از گوشت را روی استخوان‌های خشک‌شده‌اش رویاند و رفت و در را باز کرد و دید که دین پتی‌کت در آستانه در ایستاده است.

پروفسور کال به مرد میانسال نگاه کرد، او به دلایلی از دیدن او تقریباً آسوده به نظر می‌رسید. پروفسور کال به کناری حرکت کرد و به مرد اشاره کرد که داخل ش...

برای خواندن نسخه‌ی کامل لطفا یک حساب کاربری بسازید. درحال حاضر می‌توانید کتاب پروفسور کال را به‌صورت گروهی و با تخفیف ۱۰ لی ۳۰ درصد خریداری کنید. بعد از یک‌ماه نیز تخفیفات روزانه ۵۰ درصدی برای شما فعال می‌شود.

کتاب‌های تصادفی