پروفسور کال
قسمت: 36
- اندازه متن
- فونت متن
- چینش متن
- رنگ زمینه
- ذخیره تنظیمات
«برنامه ریزی برای سفر»
سیلوس عرق پیشانی خود را پاک کرد و به قلمرو کوچک خود نگاه کرد. او به تازگی پاکسازی آخرین درختی را که در قلعه رشد کرده بود تمام کرده بود. با استفاده از نیروی طبیعی خود و چند گولم که احضار کرده بود، توانست ظرف دو روز کار را به پایان برساند.
گولمها یکی از سادهترین احضاریههایی بودند که یک جادوگر میتوانست از آن استفاده کند. آنها آدموارههای سادهای بودند که قادر به درک و اجرای دستورات ابتدایی بودند. استقامت آنها فقط به مقدار مانایی بستگی داشت که جادوگر به آنها تزریق میکرد. این یکی از نقاط قوت سیلوس بود، ظرفیت مانای او از آن شب سرنوشت ساز بسیار افزایش یافته بود.
به عنوان یک اعجوبه در جادو، او همیشه منبع عظیمی از مانا داشت. همچنین در کنترل و کاربرد مانا همیشه جزو بهترینهای نسل خود به شمار میآمد. از زمانی هم که تبدیل به یک خون آشام اجدادی شده بود، نقاط قوت او بیش از بیش تقویت شده بودند، برای همین گولمها توانستند دو روز متوالی بدون هیچ مشکلی کار کنند.
در گوشهای ازحیاط دستهی بزرگی از تنههای درخت روی هم انبار شده بودند.. گولمها همهی آنها را بریده و روی هم تلنبار کرده بودند، اما متاسفانه او ابزار لازم جهت پردازش و استفاده از آنها را نداشت.او نیاز داشت هرچه سریعتر یک شهر پیدا کند اما او حتی نمیدانست خودش در کجا قرار دارد. وقتی از لنووا فرار کرد، به طور تصادفی یک سمت را انتخاب کرده و تا اینجا آمده بود. اکنون که کار تمیز کردن پوشش گیاهی تمام شده بود، زمان شروع ساختن سازههای جدید فرا رسیده بود. دیوارهای سنگی و فونداسیون هنوز آنجا بودند، بنابراین واقعاً کار زیادی لازم نبود. خورشید تازه داشت غروب میکرد، آسمان به رنگ صورتی مایل به بنفش درآمده بود. سیلوس تصمیم گرفت یک بار دیگر بیرون برود و این بار به دنبال شهر یا روستای کوچکی بگردد تا ابزار مورد نیازش را تامین کند.
…
«چیزی پیدا کردی؟» دوک هاچنز از شخص کلاهداری پرسید که دستانش را جلوی سینهاش قفل کرده بود و به چارچوب در تکیه داده بود.
با بازکردن دستهایش، چهره نقابدار به اتاق کار دوک هاچنز قدم گذاشت. او زره چرمی تنگی پوشیده بود که از زره معمولی نازکتر بود و امکان حرکت سریع و آسان را فراهم میکرد. چرم به گونهای کار گرفته شده بود که هیچ نوری از آن منعکس نمیشد. این جنبه از زره او باعث میشد برای مخفی شدن در شب بینظیر باشد، اما در روز، بهطور غیرقابل تحملی گرم میشد.
به نظر نمی رسید که از پخته شدن در زرهش اذیت شود، چهره کلاهدار صحبت کرد. «هنوز هیچی. اون فقط برای درس دادن از اتاقش بیرون میره. کم کم دارم شک میکنم که اون حتی غذا هم نمیخوره.»
دوک هاچنز از صدای شخص کلاهدار متعجب شد، این صدایی زنانه بود. زمانی که گروهی را استخدام کرده بود تا پروفسور کال را زیر نظر داشته باشند، همهی آنها را مرد فرض کرده بود. او اهمیتی نمیداد؛ اما چیزی نبود که او انتظارش را داشت.
دوک هاچنز درحالی که چشمانش را تنگ کرده بود و سعی داشت زیرچشمی به چهرهی زیر کلاه نگاه کند گفت: «باید چیز غیر معمولی درموردش وجود داشته باشه. شنیدم که اخیراً نظر تاج و تخت هم بهش جلب شده. حتی "سایههای پادشاه" رو مسئول زیر نظر گرفتنش کردن.» مانند هر پادشاهی یا کشور دیگری، در کشور آمین هم گاهی اوقات نیاز به عملیاتهای مخفی وجود داشت. سای...
کتابهای تصادفی

