فرم ورود
فرم ثبت‌نام
NovelEast

خانه

بلاگ و مقالات

استخدام مترجم

جستوجوی پیشرفته

پروفسور کال

قسمت: 42

تنظیمات
  • اندازه متن
  • 1 2 3 4 5
  • فونت متن
  • ایران‌سانس نازنین میترا
  • چینش متن
  • مرتب راست‌چین وسط‌چین
  • رنگ زمینه
  • ‌پیش‌فرض تیره‌تر تیره‌ترر تیره‌تررر
  • ذخیره تنظیمات

فصل ۴۲: «یک ماه»

پادشاه الکساندر از شاه‌دخت الساندریا، در حالی که پاهایش روی هم انداخته بود، پرسید: «پس به من بگویید چه چیزی شما را این همه راه تا اینجا کشانده است؟»

آن‌ها به تازگی به یک اتاق خصوصی‌تر رفته بودند. شاه‌دخت الساندریا قبل از اعلام آمادگی برای ملاقات با پادشاه تازه تاجگذاری شده دو روز کامل استراحت کرده بود. یک روز کامل دیگر طول کشید تا پادشاه الکساندر وقتش را برای دیدار با او خالی کند.

وقتی بالاخره رو در روی هم قرار گرفتند، هر دو باید تمام معرفی‌های مرسوم را که موقعیت‌هایشان لازم بود تحمل می‌کردند. بالاخره بعد از نزدیک به یک ساعت تشریفات رسمی، بالاخره توانستند صحبت کنند.

«اول، من و کل پادشاهی مورگانیا مایلیم عمیق‌ترین تسلیت خود را برای از دست دادن پدر شما ابراز کنیم. او پادشاهی عاقل و نجیب بود و مطمئن هستم که سخت دلتنگ او خواهیم شد.» الساندریا با لحنی آرام گفت:

پادشاه الکساندر لبخندی نصفه نیمه به او زد. «ممنون به خاطر جملات مهرآمیزتون.»

الساندریا نفس عمیقی کشید تا اعصابش آرام شود، سپس ادامه داد.

«تا آنجا که به سفر من مربوط می‌شود، عمدتاً برای برقراری روابط دوستانه با پادشاهی جدید شما است. من می‌دانم که هدف اصلی شما از سفر اولیه‌تان به مورگانیا قبل از حوادث ناگواری که رخ داد نیز همین بود. من، نه، ما، امیدواریم از همان جایی که توقف کرده بودیم ادامه دهید. «

صورت پادشاه الکساندر حالتی صاف داشت، آن چیزی نبود که شاه‌دخت الساندریا امیدوار بود ببیند. «حالا که صحبت از آن .... حوادث ناگوار شد. آیا پیشرفتی در یافتن مقصر داشته اید؟ «

«افراد ما شبانه روز کار می‌کنند و چندین سرنخ را پیگیری کرده‌اند.» او با صبوری شروع به توضیح دادن کرد.

پادشاه الکساندر حرف او را قطع کرد. «پس، شما چیزی ندارید؟ حتی بعد از این همه مدت؟ آیا ما باید افراد خود را بفرستیم تا به شما در این تلاش "کمک" کنند؟»

شاه‌دخت الساندریا از این سخنان به خود لرزید و رفتار او کمی تغییر کرد. او به سرعت پیشنهاد پادشاه جدید را رد کرد. «این غیرضروری خواهد بود. اگرچه ما از این پیشنهاد قدردانی می‌کنیم، مردان و زنان ما در زمینه‌های خود بهترین هستند. من مطمئن هستم که به زودی مجرم را دستگیر خواهیم کرد.»

پادشاه الکساندر چشمانش را ریز کرد، پاهایش را روی هم گذاشت و دستش را دراز کرد تا از فنجان چایش جرعه‌ای بنوشد. شاه‌دخت الساندریا با صبر و حوصله منتظر بود تا کارش تمام شود. او فنجان را روی سینی نقره‌ای گذاشت، سپس ناگهان ایستاد و باعث شد الساندریا ناخودآگاه خودش را عقب بکشد.

«یک ماه، پادشاهی شما یک ماه فرصت دارد تا کسی را که پدرم را کشت پیدا کند، اگر پادشاهی شما نتواند این کار را انجام دهد و مدارک کافی به ما ارائه کند، ما خود وارد عمل خواهیم شد.» با تندی گفت و قبل از رفتن به سمت در لباسش را صاف کرد.

شاه‌دخت الساندریا غافلگیر شد. «من یکی از خدمتکاران شما نیستم که بتوانید او را تهدید کنید. من اولین شاه‌دخت پادشاهی مورگانیا هستم‌...»

«یک ماه!» او دوباره با فریاد حرفش را قطع کرد، و حتی کوچکترین احترامی به او نشان نداد.

«شکرگزار باش که حتی این مقدار زمان را به تو می‌دهم؛ این بیشتر از چیزی است که لیاقتش را داری.» قبل از خروج از اتاق حرفش را تمام کرد.

شاه‌دخت الساندریا نه از ترس، بلکه از عصبانیت می‌لرزید. اون چطور جرات می‌کنه اینطوری باهاش ​​حرف بزنه. آن‌ها تقریباً هم سن بو...

برای خواندن نسخه‌ی کامل لطفا یک حساب کاربری بسازید. درحال حاضر می‌توانید کتاب پروفسور کال را به‌صورت گروهی و با تخفیف ۱۰ لی ۳۰ درصد خریداری کنید. بعد از یک‌ماه نیز تخفیفات روزانه ۵۰ درصدی برای شما فعال می‌شود.

کتاب‌های تصادفی