فرم ورود
فرم ثبت‌نام
NovelEast

خانه

بلاگ و مقالات

استخدام مترجم

جستوجوی پیشرفته

پروفسور کال

قسمت: 46

تنظیمات
  • اندازه متن
  • 1 2 3 4 5
  • فونت متن
  • ایران‌سانس نازنین میترا
  • چینش متن
  • مرتب راست‌چین وسط‌چین
  • رنگ زمینه
  • ‌پیش‌فرض تیره‌تر تیره‌ترر تیره‌تررر
  • ذخیره تنظیمات

فصل۴۶

پس از برپا کردن اردوگاه، بچه‌ها دور آتش جمع شدند و خود را گرم کردند. رایان و لورا کنار همدیگر نشسته بودند. پیوند آن‌ها از زمان حادثه‌ی در شهر بسیار قوی‌تر شده بود. بن روبه‌روی آن‌ها نشسته بود، نور آتش چهره‌اش را به رنگ قرمز و نارنجی وهم‌آوری روشن کرده بود. پروفسور ترفل در سمت راست او نشسته بود و اخمی را که بیشتر زمان امروز بر چهره داشت هنوز حفظ کرده بود.

پروفسور کال نیز آن‌جا بود و مشغول سرو کله زدن با ابزاری بود که دانش‌آموزان، مطابق معمول، تاکنون چیزی شبیه آن را ندیده بودند. همه در سکوت به شعله‌های آتش خیره شده بودند، فقط گاه‌گاهی صدای ترق تروقی از کاج‌های درحال سوختن شنیده می‌شد. همیشه چیزی آرامشبخش در آتش کمپ وجود داشت. چیزی که باعث می‌شد بیننده عمیقاً در فکر فرو برود. گرمای آرامشبخش شعله‌های سوسوزن که با سرمای شب مخلوط می‌شود و منحصربه فرد بودن احساسات متضاد را به فرد نشان می‌دهد.

پروفسور ترفل پرسید: «پس، برنامه چیه، پروفسور؟» نور شعله‌ها به طرز ترسناکی در چشمانش منعکس می‌شد.

لورا، رایان و بن همزمان به آن دو خیره شدند و با کنجکاوی مکالمه‌ی آن‌ها را دنبال کردند. هرسه‌ی آنان می‌خواستند اطلاعات بیشتری درباره‌ی دلیل و سرایط سفرشان داشته باشند، اما خلق و خوی بد پروفسور ترفل باعث شده بود که جرئت نکنند چیزی بپرسند.

پروفسور کال، بدون آنکه نگاهش را از ابزاری که در دست داشت بگیرد، پاسخ داد. «اول، ما یه جایی برای سکونتمون می‌خریم. اگه یک ماه تموم تو مسافرخونه بمونیم حریم خصوصی لازم رو نخواهیم داشت.»

همه‌ی آن‌ها آهی از سر تسکین کشیدند. آن‌ها نمی‌خواستند تصور کنند که باید اتاقشان را با یک استاد یا دانش‌آموز دیگر تقسیم کنند. لورا زیاد مشکلی نداشت، چرا که فقط او و پروفسور ترفل بودند. اما رایان و بن از این ایده که کنار پروفسور کال عجیب و غریب بخوابند استقبال نمی‌کردند. در ذهنشان آزمایشات مختلفی را که ممکن بود پروفسور کال هنگامی که آن‌ها خواب هستند رویشان انجام دهد تصور کردند و از ترس به خود لرزیدند.

پروفسور ترفل سری تکان داد. این بهترین خبری بود که او امروز شنیده بود. «فقط محض اطمینان می‌پرسم اما بودجه‌ی کافی برای این کار رو داریم دیگه؟»

لبخندی حیله‌گرانه روی صورت پروفسور کال ظاهر شد، او از میان شعله‌های آتش به پروفسور ترفل نگاه کرد و گفت: «البته، پادشاه خودش شخصاً بودجه‌ی سفر کوچک مارو تامین کرده. برای همین ما بیش از اندازه‌ی کافی داریم.»

«خود پادشاه، ها؟» او مشکوکانه پرسید، اما تصمیم گرفت بیش از این پیگیرش نباشد. «حالا هرچی. اما من از ...

برای خواندن نسخه‌ی کامل لطفا یک حساب کاربری بسازید. درحال حاضر می‌توانید کتاب پروفسور کال را به‌صورت گروهی و با تخفیف ۱۰ لی ۳۰ درصد خریداری کنید. بعد از یک‌ماه نیز تخفیفات روزانه ۵۰ درصدی برای شما فعال می‌شود.

کتاب‌های تصادفی