NovelEast

پروفسور کال

قسمت: 47

تنظیمات

فصل ۴۷

می‌گویند زمانی که شما درحال خوش‌گذرانی هستید زمان زود می‌گذرد. شاید فقط به این دلیل است که فرد حواسش را جمع نمی‌کند و حواسش از هرچیز دیگری که به شادی‌اش مربوط است پرت می‌شود. یا شاید هم به این دلیل است که احساس شادی قرار نیست زیاد دوام داشته باشد، بلکه فقط در فواصل زمانی بسیار کوتاه خودش را نشان می‌دهد. در میان احساسات، آنی که بیشترین دوام را داشت احساس ناامیدی و بدبختی بود.

دلیلش هرچه که باشد، آن جمله هنوز صادق بود و رایان و دیگرانی که سوار بر گاری بودند عکس آن را تجربه می‌کردند. آن‌ها احساس می‌کردند که روز هرگز قرار نیست به آخر برسد و خورشید هیچگاه غروب نخواهد کرد. هوا به شدت گرم بود، آفتاب بر آن‌ها می‌تابید و سطل سطل عرق از بدنشان جاری شده بود. باد آن‌ها را رها کرده بود و مانند گلی در میان صحرای سوزان پژمرده شده بودند. کمرشان زخمی و کبود شده بود، هرکسی که وظیفه‌ی تعمیر و نگهداری جاده‌ها را داشته بود مسلماً به وظیفه‌اش خوب عمل نکرده بود. همه چیز به خوبی در یک کلمه خلاصه می‌شد، عذاب‌آور.

«آخ....» بن ناله‌ی بلندی کرد، بدنش را بلند کرد و روی لبه‌ی گاری نشست، درحالی که به جاده‌ی غبارآلود خیره شده بود پرسید: «هنوز نرسیدیم پروفسور؟ چقدر دیگه مونده؟»

«دوباره شروع نکن!» پروفسور کال بدون اینکه برگردد و به او نگاه کند فریاد زد. «ما هنوز حتی تا رسیدن به مرز مورگانیا راه درازی داریم، چه برسه به پایتخت.»

چند روزی بود که در راه بودند، همیشه اول شب چادر خود را برپا می‌کردند و هنگام سحر دوباره به راه می‌افتادند. چند روز اول زیاد بد نبود، دو پروفسور زیاد حرف نمی‌زدند، اما همیشه می‌شد آن سه را درحال شوخی، خنده و یا تمرین جادو دید. با این حال، در حال حاضر تنها صدای غ...

برای خواندن نسخه‌ی کامل لطفا یک حساب کاربری بسازید. درحال حاضر می‌توانید کتاب پروفسور کال را به‌صورت گروهی و با تخفیف ۱۰ لی ۳۰ درصد خریداری کنید. بعد از یک‌ماه نیز تخفیفات روزانه ۵۰ درصدی برای شما فعال می‌شود.

کتاب‌های تصادفی