فرم ورود
فرم ثبت‌نام
NovelEast

خانه

بلاگ و مقالات

استخدام مترجم

جستوجوی پیشرفته

پروفسور کال

قسمت: 48

تنظیمات
  • اندازه متن
  • 1 2 3 4 5
  • فونت متن
  • ایران‌سانس نازنین میترا
  • چینش متن
  • مرتب راست‌چین وسط‌چین
  • رنگ زمینه
  • ‌پیش‌فرض تیره‌تر تیره‌ترر تیره‌تررر
  • ذخیره تنظیمات

فصل ۴۸

خوشبختانه برای آن‌ها، مسافرخانه هنوز باز بود. آن‌ها آن را به راحتی پیدا کردند، و تقریباً کاملاً خالی بود، بنابراین توانستند بهترین اتاق‌ها را انتخاب کنند. مسافرخانه‌چی هم با اینکه چند شب بود نخوابیده بود، اما از اجاره دادن بهترین اتاق‌هایش راضی به نظر می‌رسید. هرچند باید گفت که "بهترین" اتاق‌های چنین مسافرخانه‌ی کوچکی، چیز خاصی برای تعریف کردن نداشتند.

بعد از اینکه گاری و اسب‌هایشان را در اصطبل گذاشتند، همگی در غذاخوری کوچکی که در طبقه‌ی اول مسافرخانه قرار داشت جمع شدند. همه‌ی آن‌ها هیجان‌زده بودند، چراکه بعد از مدت‌ها می‌توانستند چیزی به جز گوشت نمک زده و نان جو سفت بخورند. دانش‌آموزان بین خودشان صحبت می‌کردند و سعی می‌کردند در مورد چیزی که می‌خواهند سفارش بدهند به توافق برسند، حتی پروفسور ترفل هم در مکالمه‌شان شرکت می‌کرد، که صحنه‌ی نادری بود. پروفسور کال هم پشت میز نشسته بود و منو را بررسی می‌کرد اما به نظر می‌رسید چیزی نظر او را جلب نکرده بود.

پیش خدمتی، که لباس تونیکی به رنگ قهوه‌ای روشن پوشیده بود و پیشبند سفیدی که لکه‌های سیاه روی آن خودنمایی می‌کردند روی آن بسته بود، برای گرفتن سفارششان آمد. «چی سفارش می‌دید؟»

او هم همانند مسافرخانه‌چی خسته به نظر می‌رسید. حلقه‌های سیاه زیر چشمانش نمایان بود. خستگی باید او را بی‌تاب کرده باشد، چرا که درحالی که منتظر سفارش بود با ریتم عجیبی پایش را به زمین می‌کوبید.

«من خورشت گوشت گاو می‌خوام.» بن اولین کسی بود که سفارش داد، هنگام صحبت کردن، از لب و لوچه‌اش آب می‌چکید.

«منم همینطور.» رایان سریع اضافه کرد.

«پای گوشت لطفاً، و ممنون از شما.»

«فقط غذای مخصوصتون.» لورا و پرفسور ترفل به ترتیب گفتند.

پیشخدمت سرش را برگرداند و به پروفسور کال نگاه کرد. «و شما؟»

«من می‌خوام بدونم اینجا چه خبره؟» گفت و نگاهش را به پیش‌خدمت خسته دوخت.

«هاااا.» پیش‌خدمت آهی طولانی و خسته کشید و شروع به توضیح کرد. «این چند شب گذشته افتضاح بود. همه تو خطر بودیم.»

«تا این حدو خودمون می‌تونیم ببینیم.» پرفسور ترفل فریاد زد و بقیه سر تکان داد.

وزنش را جابه جا کرد و قبل از ادامه چشمانش را باریک کرد. «درسته، خوب، همه چیز از سه شب پیش شروع شد. نیمه شب بود، اون شب حتی ماه هم بیرون نیومده بود، فقط گشت محلی بیدار بودند، من صدای فریادها رو به یاد میارم، فریادهای وحشتناک.» لحظه‌ای مکث کرد و به فکر فرو رفت، انگار خاطرات آن لحظه دوباره برایش زنده شده بود.

پروفسور کال با صدای بلند گلویش را صاف کرد و پیشخدمت را به واقعیت برگرداند. پیشخدمت به سرعت پلک زد و ادامه داد. «به هرحال، حدود بیست نفر شب اول ناپدید شدند، بدون هیچ اثری. از اون شب به بعد وضعیت هی بدتر و بدتر شده. هیچ کس حتی ندیده که چی اونا رو برده. یا چطور این کارو کرده، چطور ...» یک بار دیگر به دوردست خیره شد و در خیال گم شد.

پروفسور ترفل نگاهی به پروفسور کال انداخت. دانش‌آموزان دوباره شروع به زمزمه میان خود کرده بودند. پیشخدمت هنوز به صندلی خالی پشت پروفسور کال خیره مانده بود. «با...

برای خواندن نسخه‌ی کامل لطفا یک حساب کاربری بسازید. درحال حاضر می‌توانید کتاب پروفسور کال را به‌صورت گروهی و با تخفیف ۱۰ لی ۳۰ درصد خریداری کنید. بعد از یک‌ماه نیز تخفیفات روزانه ۵۰ درصدی برای شما فعال می‌شود.

کتاب‌های تصادفی