فرم ورود
فرم ثبت‌نام
NovelEast

خانه

بلاگ و مقالات

استخدام مترجم

جستوجوی پیشرفته

پروفسور کال

قسمت: 50

تنظیمات
  • اندازه متن
  • 1 2 3 4 5
  • فونت متن
  • ایران‌سانس نازنین میترا
  • چینش متن
  • مرتب راست‌چین وسط‌چین
  • رنگ زمینه
  • ‌پیش‌فرض تیره‌تر تیره‌ترر تیره‌تررر
  • ذخیره تنظیمات

فصل ۵۰

بن یک بار دیگر به رایان گفت: «این فکر خیلی مزخرفی بود.» این بار بیرون در مسافرخانه ایستاده بود.

آنها تسلیم التماس های لورا شده بودند و او را تا دستشویی‌ایی که درست پشت مسافرخانه قرار داشت، همراهی کردند. برگ‌ها با وزش باد خش‌خش می‌کردند، و همراه با نور نارنجی ناشی از مشعل‌های بسیاری که در شب می‌سوختند، به نظر می‌رسید که روی درخت‌ها می‌جوشند. صدای قدم‌ها و جیرینگ جیرنگ زره‌های نگهبانان از دور شنیده می‌شد.

رایان به دیوار بیرونی مسافرخانه تکیه داده بود و نگینی را که با یک زنجیر به گردنش آویخته شده بود را با انگشت شصت و سبابه‌اش نگه داشته بود. این سنگ احضار بود که او پس از نبرد با گابلین‌ها از پروفسور کال گرفته بود. هنوز با کرم شیطانی که برای نجات او احضار شده بود همگام بود و دعا می‌کرد که مجبور نباشد آن را احضار کند.

رایان با نگاهی به دوستش پاسخ داد. «شاید بهتر بود اون مجسمه رو هم با خودمون می‌آوردیم؟»

«الان دیگه خیلی دیر شده.» بن گفت و شانه هایش را بالا انداخت. «امیدوارم هرچه زودتر کارش تموم بشه.»

ناگهان بادی که در روستا می پیچید قطع شد. صدای خش خش مداوم برگ ها جای خود را به سکوتی وهم‌آور داد، حتی صدای جیرجیرک‌هایی که چند لحظه قبل فضا را پر کرده بودند خاموش شده بود. احساس وحشت شدیدی در آن دو ایجاد شد، آن‌ها به یکدیگر نگاه کردند و با عجله به سمت در اتاقک رفتند.

در همان لحظه به ساختمان کوچک رسیدند، صدای فریادهایی آمیخته با ترس و...

برای خواندن نسخه‌ی کامل لطفا یک حساب کاربری بسازید. درحال حاضر می‌توانید کتاب پروفسور کال را به‌صورت گروهی و با تخفیف ۱۰ لی ۳۰ درصد خریداری کنید. بعد از یک‌ماه نیز تخفیفات روزانه ۵۰ درصدی برای شما فعال می‌شود.

کتاب‌های تصادفی