فرم ورود
فرم ثبت‌نام
NovelEast

خانه

بلاگ و مقالات

استخدام مترجم

جستوجوی پیشرفته

پروفسور کال

قسمت: 51

تنظیمات
  • اندازه متن
  • 1 2 3 4 5
  • فونت متن
  • ایران‌سانس نازنین میترا
  • چینش متن
  • مرتب راست‌چین وسط‌چین
  • رنگ زمینه
  • ‌پیش‌فرض تیره‌تر تیره‌ترر تیره‌تررر
  • ذخیره تنظیمات

فصل۵۱

جوردی دیگر نمی‌توانست تحمل کند، هیچ کس نمی‌توانست. زندگی او ساده بود. در دهکده گشت‌زنی می‌کرد، شاید چند مست را به دلیل دعوا دستگیر می‌کرد و سپس به خانه می‌رفت. همه‌اش همین بود. در طول سال‌های درازی که او نگهبان بود، هیچ اتفاق مهمی نیوفتاده بود. خوب، یک بار بود که نانوا را با ضربات چاقو به قتل رساندند، اما در نهایت مشخص شد این همسرش بود که از خیانت او ناراحت بود.

زندگی راحت او سه روز پیش با شروع ناپدید شدن‌ها از بین رفت. شب اول، کل اعضای چند خانه، تمام اعضای خانواده، ربوده شدند. فقط صدای فریادشان شنیده می‌شد و تا گشت به محل‌شان برسد ناپدید شده بودند.

شب دوم، هر موجودی که دیشب مردم را گرفته بود، جسورتر شده بود. مردم، درحالی که داشتند از خیابان عبور می‌کردند ناپدید می‌شدند. البته هیچ شاهدی وجود نداشت، فقط صدای فریادهای ناامیدانه‌ی قربانیان شنیده می شد. در آن زمان بود که رهبر دهکده از اتحادیه‌ی ماجراجویان محلی درخواست کمک کرد و یک برگه‌ی درخواست کمک برای هرکسی که در دسترس بود فرستاد.

او همچنین دیواری که اکنون در بیرون روستا کشیده شده بود را در عرض یک روز ایجاد کرد. مردان، زنان و حتی کودکان در ساخت آن مشارکت کردند، او هرگز چیزی شبیه به آن را ندیده بود. با دیوار و نیروی انسانی اضافه‌شده توسط ماجراجویان، مردم دوباره احساس امنیت کردند، اما این فقط یک امید واهی بود.

شب سوم تا الان بدترین شب بود. یک ماجرا در حین گشت‌زنی در دیوارهای بیرونی کشته شد و نزدیک به صد نفر آن شب ربوده شدند. فریادهای آنان فضا را پر کرده بود اما به جز گوش دادن به آن کار دیگری از دست بقیه ساخته نبود. در آن زمان بود که تصمیم گرفتند تا آن‌جا که می‌توانند مشعل روشن کنند، به این امید که حداقل بتوانند آنچه که آن‌ها را عذاب می‌داد ببینند.

رئیس دهکده نیز قاصدی را سوار بر سریعترین اسبی که داشتند به پایتخت فرستاده بود و از دربار سلطنتی تقاضای کمک کرده بود. حتی اگر کمک می‌فرستادند، هنوز چند روز طول می‌کشید. کار دیگری از دستشان ساخته نبود، نزدیک‌ترین روستا با اسب دو روز فاصله داشت، بنابراین امکان تخلیه روستا وجود نداشت، تنها کاری که می‌توانستند بکنند این بود که با تمام قوا روی دفاع تمرکز کنند.

امشب شب چهارم بود، مشعل‌ها تقریباً هر وجب از روستا را روشن کرده بودند. او با نگهبان دیگری به نام هارنل و دو ماجراجوی استخدام شده همگروه شده بود و تعداد اعضای گروهش به چهار نفر رسید.

هر دو ماجراجوی میانسال، زره چرمی میخ میخی پوشیده بودند و شمشیرهای بلندی در کمر داشتند، کاملاً آماده به نظر می‌رسیدند. بیشتر ماجراجویان زندگی خود را در اعماق زمین می‌گذراندند و با هیولاهای داخل سیاهچال‌های زیادی که در سراسر زمین پخش شده بودند مبارزه می‌کردند. از آنجایی که به ندرت هیولایی در سطح زمین پیدا می‌شد، شانس زیادی برای انجام یک کار در سطح زمین پیدا نمی‌کردند. از این رو وقتی این درخواست را دیدند، تعداد زیادی از فرصت استفاده کردند، و از آنجایی که این یک درخواست اضطراری بود پاداش آن نیز وسوسه‌کننده به نظر می‌رسید.

جوردی گروه را در اطراف روستا راهنمایی می‌کرد، چندین گروه دیگر نیز همانند گروه او درحال گشت‌زنی بودند. دو ماجراجو به ندرت حرف می‌زدند و همین باعث شد یک سکوت همیشگی ناخو...

برای خواندن نسخه‌ی کامل لطفا یک حساب کاربری بسازید. درحال حاضر می‌توانید کتاب پروفسور کال را به‌صورت گروهی و با تخفیف ۱۰ لی ۳۰ درصد خریداری کنید. بعد از یک‌ماه نیز تخفیفات روزانه ۵۰ درصدی برای شما فعال می‌شود.

کتاب‌های تصادفی