پروفسور کال
قسمت: 67
- اندازه متن
- فونت متن
- چینش متن
- رنگ زمینه
- ذخیره تنظیمات
فصل67:
«دوباره کامل شدن»
شاهدخت الساندریا درحالی که به یک کوسن نرم مخملی تکیه میداد گفت: «بازم ازت ممنونم جادوگر کالسیفر.»
در حالی که چهار اسبی را که در حال کشیدن یک کالسکه بزرگ بودند شلاق میزد گفت: «قابلی نداشت، حداقل حالا دیگه غر زدنهای بیپایانت رو تموم میکنی.»
آنها چند ساعت قبل شهر مرزی را ترک کرده و به سمت جنوب، به سمت مورگانیا حرکت کرده بودند. از آنجایی که آن فقط یک شهر کوچک بود، گزینههای زیادی برای انتخاب کالسکه نداشتند. در پایان، پروفسور کال برای اینکه بتواند کالسکهای که به اندازه کافی برای همه آنها بزرگ باشد پیدا کند، مجبور شد کالسکهی یک تاجر دوره گرد، شامل تمام کالاها و اسبها را بخرد. قیمت گزاف بود، اما شاهزاده خانم بود که صورتحساب را پرداخت کرد.
پارچه بوم ضخیمی که توسط دندههای چوبی منحنی شکل پشتیبانی میشد برای جلوگیری از خیس شدن اجناس داخل توسط باران طراحی شده بود و هیچ کاری برای جلوگیری از حمله هوای سرد پاییزی به سرنشینان آن انجام نداد. داخلش هم هیچ صندلی وجود نداشت، فقط یک تخت چوبی که سه متر در یک متر بود. این باعث میشد که سواری به شدت ناراحتکننده باشد، به خصوص در هنگام گذشتن از جادههای پر از چاله. پروفسور کال مجبور شد انگشتر خود را زیر و رو کند تا اینکه چند نیمکت بزرگ و بیش از حد آراسته پیدا کرد تا گروه روی آن بنشینند.
«رایان، میتونم به طلسم احضارت نگاه کنم؟» پروفسور ترفل پرسید.
رایان که مشکلی در درخواست او پیدا نکرد، بند کوچک را باز کرد و قطعه جواهر را به پروفسور کنجکاو داد. او اقدام به چرخاندن قطعه کرد و دستسازه و رونها را بهطور کامل بررسی کرد. پس از اینکه رایان کرم شیطانی را احضار کرد تا سگ جهنمی را از کشتن لیلی و شاهدخت الساندریا باز دارد، مجبور شد طلسم و عملکرد آن را فاش کند. حالا که آنها لحظهای آرامش داشتند، پروفسور ترفل میخواست چنین شی شگفت انگیزی را مطالعه کند.
در حالی که طلسم را به سمت نور گرفته بود، سؤالی را از پروفسور کال پرسید. «اینو از کجا پیدا کردی؟ و چرا به یه دانشآموز دادیش؟»
پروفسور کال که مشغول راندن چهار اسب بود به خود زحمت نداد سرش را بچرخاند. «مگه چه چیز خاصی دربارش وجود داره؟ از نظر من اون فقط یه سنگ زینتی بیمصرفه.»
«تو دیوونه ای؟! سنگ طلسمی مثل این بیشتر از خونهی خانوادگی من ارزش داره.»
«پس اصلاً دوست ندارم ببینم اونجا چه شکلیه. یااه» پروفسور کال در حالی که اسبها را سریعتر شلاق میزد گفت: «و به این فکر نکن که اون رو برای خودت برداری، پسر قبلا طلسمش رو تثبیت کرده.»
«من دزد نیستم!» پروفسور ترفل به عقب برگشت.
«خب، اگه یک هویج به اندازه کافی بزرگ رو جلوی بینی کسی آویزون کنی، مطمئناً یه گاز میزنه.» او جواب داد و شانههایش را بالا انداخت.
پروفسور ترفل در حالی که ابروهایش را در هم میکشید، جواهر را به سمت رایان که آن را در هوا گرفت، پرتاب کرد. «اما اون درست میگه، نزار هیچ کس دیگهای از این موضوع مطلع بشه، بعضیا حاضرند بخاطر همچین چیزی آدم بکشن.»
رایان با تمام وجود سری تکان داد. او به خوبی میدانست که سنگ چقدر...
برای خواندن نسخهی کامل لطفا یک حساب کاربری بسازید.
درحال حاضر میتوانید کتاب پروفسور کال را بهصورت گروهی و با تخفیف ۱۰ لی ۳۰ درصد خریداری کنید.
بعد از یکماه نیز تخفیفات روزانه ۵۰ درصدی برای شما فعال میشود.
کتابهای تصادفی

