پروفسور کال
قسمت: 73
- اندازه متن
- فونت متن
- چینش متن
- رنگ زمینه
- ذخیره تنظیمات
فصل 73
«بس کن! تو داری اونو میکشی!» لورا فریاد زد و از چنگ سرباز رها شد و به سوی جادوگر هجوم آورد.
جادوگر به خواندن طلسم خود ادامه داد، چهرهاش بخاطر ترکیبی از اضطراب و استفاده بیش از حد از مانا رنگ پریده شده بود. لورا با دیدن اینکه قرار نیست قبل از اینکه مرد واقعاً بمیرد متوقف شود، به کشالهی ران او لگد زد و او را روی زمین انداخت. او فوراً طلسمش را قطع کرده بود زیرا جادوگر از شدت درد با چشمانی اشکبار فریاد میکشید.
«چ... چطور... جرئت میکنی؟!» جادوگر در بین نفس هایش خس خس میکرد. «هیچ میدونی من کی هستم؟ تو به پسر بارون تیل ودر، هاردی تیل ودر حمله کردی! نه تنها این، بلکه تو مسئول هر اتفاقی که ممکنه برای این مرد بیفته نیز خواهی بود!»
«تو احمقی؟!» لورا فریاد زد و به بازرگانی اشاره کرد که هنوز روی زمین تشنج میکرد. «اون یک لخته خون تو ریههایش داره و تو اونو به خاطر خونریزی داخلی معالجه میکردی!»
صورت جادوگر به طرز معجزه آسایی حتی سفیدتر شد، دهانش مانند ماهی بیرون از آب باز و بسته شد. «چطور... تو. نمیدونی در مورد چی حرف میزنی...من...»
«خدایان من!» صدای بلندی حرف جادوگر تیل ودر را قطع کرد. «شما هر دو احمق هستید! در حالی که شما دو تا دارید دعوا میکنید، بیمارتون در حال نزدیک شدن به سرزمین مردگانه، فقط بهش نگاه کنید، فکر نمیکنم دیگه بتونه از پسش بربیاد.»
پروفسور کال ناگهان از هیچ کجا در کنار تاجر ظاهر شد. محافظانی که نزدیک بیمار ایستاده بودند به عقب پریدند و با شنیدن صدای او بهطور غریزی سلاحهای خود را بیرون آوردند. او ردای مشکی معمولی خود را پوشیده بود و عصای سیاه قدیمی خود را آزادانه در دست راست خود گرفته بود. وقتی به جادوگر تیل ودر خیره شد چشمان سبزش از تحقیر میسوخت و وقتی تمرکز خود را ب...
کتابهای تصادفی
