پروفسور کال
قسمت: 75
- اندازه متن
- فونت متن
- چینش متن
- رنگ زمینه
- ذخیره تنظیمات
فصل 75:
ازدحام اطراف تاجر و کسانی که درگیر معالجه او بودند زیاد شده بود. اکنون، همه، از جمله بسیاری از سربازان مستقر در ایست بازرسی، نظارهگر بودند که مرد به آرامی از جای خود بلند شد و در حین انجام این کار سرفه میکرد. بنابراین با تمرکز روی معجزه روبروی خود، متوجه رفتار عجیب جادوگر در کنار او نشدند.
جادوگر تیل ودر میلرزید، عرق از همه منافذش بیرون میریخت. به زانو افتاد و هر دو دستش را به سمت سرش آورد و شروع به کندن مشت مشت از موهای سرش کرد. چشمانش در حدقه میچرخید، همزمان همه چیز را میدید و هیچ چیز را نمیدید تا اینکه سرانجام روی مرد سیاهپوش قفل شدند.
شروع به فریاد زدن کرد، فریاد اولیه او چنان وحشتناک و جنون آمیز بود که همه حاضران عقب کشیدند. سربازی به زحمت با میل درونیش برای دویدن مقابله کرد و با ترس دستی روی شانه او گذاشت. جادوگر تیل ودر درحالی که همچنان فریاد میزد به سرباز حمله کرد و با ناخنهای خون آلودش او را خراش داد و دندانهای برهنه خود را به هم فشار داد. سرباز عقب نشینی کرد و به پشت روی زمین افتاد. وقتی با ترس به چشمان بیجان جادوگر نگاه میکرد، چشمانش پر از چیزی جز ابتداییترین غرایز، عاری از هر گونه بقایای انسانیت نبود.
جادوگر تیل ودر همچنان به پنجه کشیدن و گاز گرفتن سرباز، و جیغ زدن ادامه داد. دو سرباز دیگر به سرعت برای دور کردن مرد دیوانه از رفیق خود شتافتند و هر دو بازوی او را به شدت کشیدند که باعث شد آنها بشکنند. او که دیگر هیچ احساسی را درک نمیکرد، استخوانهای شکسته هر دو دستش را نادیده گرفت و اندامهایش را از چنگالشان خارج کرد و دوباره به سرباز مقابلش چسبید. دهانش را کاملا باز کرد، گردن سرباز را گاز گرفت، خون داغ از محلی که گوشت شکافت دهانش را پر کرد.
سرباز فریاد زد و دیوانهوار به مردی که به او چسبیده بود مشت و لگد زد. سربازان بیشتری وارد شدند و سعی کردند دوست مجروح خود را آزاد کنند. هیچ چیز اثر نداشت. وقتی بالاخره جادوگر را از روی او بلند میکردند، او از چنگال آنها رها میشد و دندانهایش را دوباره به بدن سرباز در حال مرگ فرو میبرد. آنها که چاره دیگری نداشتند، شمشیر خود را از غلاف بیرون آوردند و آن را در ...
کتابهای تصادفی

